شهرآرانیوز؛ دکتر علی شریعتی از جمله چهرههای جریان بازگشت به خویش و اصلاح دینی در ایران است. او با علم و آگاهی به ظرفیت دین اسلام و با این تحلیل که هرگونه تغییر در جوامعی که شاخصه مذهبی دارند، با تحول در اندیشه دینی آغاز میشود، بازسازی اندیشه دینی را وظیفه خود میدانست. شریعتی در این راستا، موضوع «بازگشت به خویش» را مطرح کرد که منظورش، بازگشت به فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی بود.
همچنین به موازات بحث بازگشت به خویشتن، اصلاح دینی و رنسانس اسلامی را مطرح و تلاش کرد دین را بهصورت عاملی پویا و سازنده درآورد. وی از روشنفکران میخواهد که اسلام را از صورت تکراری و سنتهای ناآگاهانهای که بزرگترین عامل انحطاط آن نیز هستند، بهعنوان اسلام آگاهیبخشِ معترض و مترقی و همچنین یک ایدئولوژی آگاهیدهنده و روشنگر معرفی کنند.
برخی بر این عقیدهاند که این نظریه، همان اندیشه سلفیگری است که سالها در مصر و برخی کشورهای اسلامی، افرادی، چون محمد عبده و رشیدرضا درباره آن تحقیقات نظری کردند. دکتر سیدجواد میری که سالها بر روی اندیشههای دکترشریعتی تأملاتی دقیق کرده، در نقد این دیدگاه، نکاتی را مطرح کرده است.
یکی از نکات بسیار مهم در فهم دستگاه شریعتی، این است که بدانیم پرسش او چه بوده است. شریعتی صاحب ۳۶ جلد کتاب است که وقتی به عناوین آنها نگاه میکنیم، گویای بسیاری از مسائل و دغدغههای ذهنی اوست. آثار شریعتی شامل نامهها، گفتگوهای تنهایی، اسلامشناسی، روش شناخت اسلام، مذهب علیه مذهب، تاریخ و شناخت ادیان جهان، مجموعه آثار نیایش، هبوط در کویر، ما و اقبال و... است.
همانگونه که خود شریعتی نیز بیان کرده است، میتوان این آثار را به سه دسته کویریات، اسلامیات و اجتماعیات تقسیمبندی کرد و اگرچه من این تقسیمبندی را دچار اشکال میبینم، بههرحال باید گفت آثار شریعتی در پاسخ به نیازهای جامعه ایران در دهههای ۴۰ و ۵۰ نگاشته شده است. برخی آثار وی به مسائل ژئوپلیتیک و وضعیت ایدئولوژی جهان در بین سالهای ۴۰، ۵۰، ۶۰، ۷۰ و تا اواخر دهه قرن بیستم اشاره میکند.
در این برهه زمانی، جهان در وضعیت جنگ سرد قرار داشت و از یکسو ایدئولوژی سوسیالیسم و ازسوی دیگر لیبرالیسم حاکم بود. در شیوه اقتصادی نیز سوسیالیسم و کاپیتالیسم مطرح است و تمام کشورها و تمدنها در شرق، خودشان را بر اساس این دو قطب تعریف میکنند، بنابراین مدیریت منابع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و... یا براساس سوسیالیسم است یا براساس کاپیتالیسم که شاقول سیاستگذاریهای اقتصادی و فرهنگی در جهان غرب است؛ البته در این میان، کشورهایی هم بودند که سعی کردند از زیر سیطره شرق و غرب، خودشان را بیرون بکشند که از آن جمله میتوان به کشورهای عدمتعهد اشاره کرد.
همچنین برخی کشورهای دیگر مانند ایران و جهان اسلام هستند که روشنفکران آنها سعی میکنند در برابر ایدئولوژی سوسیالیسم و لیبرالیسم، راهحل سومی را مطرح کنند و لذا آثار شریعتی، پاسخی به این نوع رویکرد است؛ البته برخی آثار وی شاید از منظر تاریخی نیز محل توجه باشد.
وقتی کویریات او را مشاهده میکنیم، با این سؤال مواجه میشویم که نگاههای کلان شریعتی در فلسفه تاریخ چیست؟ فلسفه انسان و وجود آن چیست؟ جامعه مطلوب چگونه شکل میگیرد؟ اینها موضوعاتی است که تاریخ انقضا ندارد و چه موافق و چه مخالف شریعتی باشیم، همواره این موضوعات، دغدغههای جهان تمدنی بوده است و تا زمانی که انسان با مسائلی، چون ظلم، ستم، نابرابری، بیعدالتی، جنگ و دغدغه انسان برای بهبود زیستن مواجه باشد، به آثار شریعتی در این حوزه نیازمندیم.
البته ممکن است هر متفکری نظام فکری خودش را در ذهنش متصور شود که مثلا من در این حوزه بهگونهای میاندیشم و در حوزه دیگر به نوع دیگری فکر میکنم، بنابراین هر متفکری حق دارد آثار خودش را طبقهبندی کند، اما وقتی ما بهسراغ بازخوانی آثار یک متفکر میرویم، قرار نیست همان حرفهای خودش را بازتولید کنیم، بلکه زمان آن است که از کلیشههایی که خود شریعتی یا پیروان و مریدان فکری او و حتی نوشریعتیها ایجاد کردهاند، عبور کنیم و قرار نیست همانگونه که نظام فکری شریعتی توسط خودش پیریزی شده است، آن را بازخوانی کنیم.
یکی دیگر از مسائلی که در اینباره درخورتوجه است، بازخوانی رابطه شریعتی با سارتر است. چرا شریعتی به سارتر مراجعه میکند؟ در منظومه فکری او چه مؤلفههایی هست که شریعتی از آن برای بیان دغدغه خودش استفاده میکند؟ سارتر بین وجود و ماهیت، تمایز قائل میشود و آن را بهمثابه ابزاری قدرتمند میبیند. او این را در چارچوب وجودی انسان درنظر میگیرد، اما شریعتی وقتی سارتر را میخواند، با نگاه فرانتس فانون و تحتتأثیر او به سارتر میپردازد. درواقع خوانش شریعتی از سارتر، فانونی است و سعی میکند بهعنوان یک فیلسوف، دستگاه فلسفه سارتر را بازخوانی کند و ببیند دغدغه او چه بوده است.
فانون بهدنبال پاسخ این سؤال بوده که چه عاملی باعث شده است انسانها و جوامع غیرغربی، مقهور قدرت فرهنگ غربی شوند. بهعبارت دیگر استعمار و کلونیالیسم چه بلایی بر سر فرهنگ غیرغربی آورده است. فانون در پاسخ میگوید علت اینکه جامعههای غیرغربی نمیتوانند از سیطره اروپا بیرون بیایند، این است که آنها فرهنگزدایی شدهاند. شریعتی میفهمد که فانون، قرائتش از سارتر و مفهوم وجود ماهیت، چنان قدرتی دارد که میتواند از آن در جامعهشناسی خود استفاده کند و بر همین اساس، میگوید ما نمیتوانیم از یوغ استعمار و فرهنگی غربی خارج شویم؛ چون دیگر وجودی نداریم و از هویت تاریخی تهی شدهایم.
بهعبارت دیگر، تبدیل به یک اگزیستانس شدهایم و به همین دلیل، تاریخ ما ماهیت خودش را از دست داده است و نقش و نگاری ندارد و این فرهنگهای غربی هستند که نقشونگار را در مواجهه دویستساله ما با اروپا در ساحتهای مختلف برایمان رقم زدهاند.
وقتی میخواهیم شریعتی بخوانیم، باید این پرسش را طرح کنیم که سنت شریعتی چه سنتی است؟ کسانی که در ایران درباره شریعتی سخن میگویند، اغلب به او توجه نمیکنند و کسانی که او را تقبیح میکنند، اغلب از متن شریعتی خوانشی ندارند؛ البته من در اینجا بین مفهوم خواندن و خوانش، تمایز قائل هستم؛ به این معنی که خواندن به معنای ژورنالیستی، مطالعه کردن یک اثر است، اما خوانش به معنای درک مفاهیم، چارچوبهای ذهنی و دستگاه فکری یک متفکر است، بههرحال ما باید سنت فکری شریعتی را مفهومسازی کنیم و گفتمان شریعتی را از وضعیت خصم و محب، نجات دهیم و شریعتی را با گفتمان آکادمیک درک کنیم.
در دوسه ساله اخیر هجمههای عظیمی را برخی نشریات و مجلات به شریعتی وارد و سعی کردهاند به روشهای مختلف او را «پدر بنیادگرایی و خشونت در ایران و جهان اسلام» معرفی کنند. برخی از آنها حتی تا جایی پیش رفتهاند که او را پدر داعش میدانند، درحالیکه شیوه داعش، خشونت کور و بیمحابا دربرابر انسان است. آنها میگویند، چون شریعتی از بازگشت به خویشتن سخن میگوید، پس با داعش ارتباط فکری دارد، درحالیکه باید بدانیم سلفیها و بنیانگذاران آن، همچون رشیدرضا، سیدقطب، بنیانگذاران القاعده و... از تفکر شریعتی جدا هستند و تا زمانی که گرفتار دوقطبی خصم و حب درباره شریعتی هستیم، نمیتوانیم خوانش درستی از آن داشته باشیم.
ما باید در ادبیات محاورهای بین بازگشت و برگشت، تمایز قائل شویم. در ادبیات شریعتی، بازگشت بهمعنای دوباره یافتن است؛ بدین معنی که بتوانیم سوژه ایرانی را مبتنیبر خودآگاهی از گذشتهاش دوباره پیدا کنیم و نسبت آن را با سنت، معاصرت، خویشتن و... بسنجیم، این درحالی است که دریافت سلفیها از «برگشت به خویشتن»، شیوه زیست مانند تابعین در صدر اسلام است؛ یعنی اگر در ابتدای اسلام مسواک نمیزدند، امروز هم باید بر همین اساس عمل کرد. اگر شریعتی در منظومه فکری خود، از بازگشت به خویشتن در بستر معاصرت صحبت میکند، باید ببینیم ریشه فکری او به کجا میرسد.
برخی میگویند سیدجمال، محمد عبده، رشیدرضا، سیدقطب و... کسانی هستند که شریعتی تفکر خود را از آنها گرفته؛ البته در اینباره خلط معرفتی صورت گرفته است؛ زیرا شریعتی در کتاب «ما و اقبال» نشان میدهد که ریشه فکری اصلاحات و اصلاحگری دینی و مبارزه با خرافات چه شجرهای دارد، لذا ریشه تفکر شریعتی به سیدجمال میرسد، اما این موضوع فراموش شده است که شاگرد خلف سیدجمال، رشیدرضا و محمد عبده نیست، بلکه اقبال لاهوری است که مؤلفههای فکریاش حکمت، فلسفه، عرفان، فهم معاصرت و فهم شیوه عصری در مواجهه با متون و سنت است. در اینجا میبینیم که شریعتی را اگر بخواهیم در چارچوب اصلاح دینی قرار دهیم، باید به اقبال و سیدجمال برسیم، پس این موضوع که او را متهم به بنیادگرایی میکنند، درست نیست.
ازسوی دیگر عدهای، شریعتی را به ستیز با هویت ملی و ایرانیت متهم میکنند، درحالیکه او رویکرد ممتازی دربرابر این موضوع دارد و خودش را وامدار حرکت جبهه ملی مصدق میداند. بهعبارتی شریعتی، خودش را مصدقی میداند و مصدق نیز متفکری است که رویکرد ممتازی دربرابر رابطه ملیت و اسلامیت دارد و لذا از این منظر نمیتوان شریعتی را ضدهویت ملی و ایرانی دانست.
برخی نیز تحتتأثیر هانری کربن که میگوید تشیع ایرانی است، میخواهند ایرانیت را مقابل اسلام قرار دهند، درحالیکه شریعتی با قرائتی که مرحوم مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» دارد، احساس نزدیکی میکند و میگوید حکومت ایرانی چگونه در قالب شیعی و اسلامی شکل گرفته است و نمیتوان این هویت را بدون هویت اسلامی تصور کرد. اگر این هویتها را بهصورت هویتهای مرگبار روبهروی هم قرار دهیم، نتیجه آن چیزی میشود که امروز میبینیم.
حال اهمیت شریعتی امروز برای ما چیست؟ مسائلی که امروز در جامعه اسلام مطرح است، هنوز حل نشده است؛ بدین معنی که هویتهای مرگبار درمقابل هم قرار گرفتهاند و امروز پرسشهایی که شریعتی درباره آنها فکر میکرد، مانند رابطه اسلامیت و ایرانیت، شیوه حاکمیت مطلوب و پیشنهاد راهحل درباره آنها و... میتواند برای ما راهگشا باشد؛ اگرچه ما نیازمند بازخوانی انتقادی از او نیز هستیم.
شریعتی در آینده تفکر ما از این منظر جا دارد و اگر او را بخواهیم از منظر فلسفه سیاسی نقد کنیم، جای کار وجود دارد، اما از منظر انسانشناسی فلسفی، هنوز قابلیتهای بسیاری در سخنان او وجود دارد که میتوان آن را در محتوای جهانی مطرح و مطالعه کرد. شریعتی در دوجلدی «تاریخ و شناخت ادیان»، رویکردی به ماهیت عرفانی جهان ازجمله هندوئیسم، بودائیسم و... دارد.