سقوط مرگبار کوهنورد شاهرودی از کوه دختر جوان برای انتقام از مرد تبهکار اراذل و اوباش اجیر کرد واژگونی خودرو پراید در نزدیکی مشهد با یک کشته و سه مصدوم (۱۴ آبان ۱۴۰۳) نقشه تجاوز و قتل پسر نوجوان برای دخترخاله ۴ ساله نسخه طب سنتی برای درمان سرفه‌های مزمن «مرگ» پایان رابطه مخفیانه با مرد متاهل بارش باران در جاده‌های خراسان رضوی (۱۴ آبان ۱۴۰۳) مرگ زن جوان به‌خاطر سقط غیرقانونی جنین شیوه برگزاری کنکور ۱۴۰۴ تغییر می‌کند؟ کشف ۴ هزار عدد قرص مخدر و غیرمجاز در مشهد (۱۴ آبان ۱۴۰۳) استخدام ۱۰ هزار پرستار، به زودی سرقت از ساکنان پایتخت در پوشش پرستار سند «هوشمندسازی سلامت» تدوین شد ۱۳ درصد بزرگ‌سالان غربالگری‌شده مبتلا به دیابت هستند اضافه‌کاری پرستاران به ساعتی ۱۰۰ هزار تومان می‌رسد؟ اشتغال فارغ‌التحصیلان دانشگاه جامع علمی‌کاربردی تا چهار سال آینده تضمین می‌شود خطر پیشی‌گرفتن آمار «مرگ» بر میزان «تولد» در کشور بارگذاری مدارک رتبه‌بندی معلمان از فردا (۱۵ آبان ۱۴۰۳) آغاز می‌شود کارت آزمون وکالت ۱۴۰۳ آماده شد متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی در انتظار اعتبار و مجوز‌های قانونی (۱۴ آبان ۱۴۰۳) روند رسیدگی به پرونده‌های قصور پزشکی در کشور چگونه است؟ جداول متناسب سازی حقوق بازنشستگان کشوری اصلاح شد (۱۴ آبان ۱۴۰۳) انهدام شبکه بزرگ سارقان پراید در مشهد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (دوشنبه، ۱۴ آبان ۱۴۰۳) | آغاز کاهش محسوس دما از چهارشنبه مهلت ثبت‌نام غیرحضوری پذیرفته‌شدگان کارشناسی پیام‌نور فردا (۱۵ آبان ۱۴۰۳) به پایان می‌رسد هلال احمر ایران، رتبه اول تعداد اعضای جوان در جهان اینترنتی‌شدن ثبت اعتراض به جرائم تا پایان سال ۱۴۰۳ تعیین تکلیف پروژه‌های نرگس منطقه ثامن مشهد تعویق پذیرش بدون کنکور در دانشگاه فرهنگیان واژگونی کوئیک در سبزوار ۳ فوتی و مصدوم بر جای گذاشت (۱۴ آبان ۱۴۰۳) سهم ارزی داروخانه‌ها و یارانه شیرخشک پرداخت شد افزایش ۵۰ درصدی حقوق و دستمزد فوق‌العاده ویژه مشاغل عمومی سازمان بهزیستی کشور
سرخط خبرها

قتل مرد مشهدی توسط همسر صیغه‌ای پس از ۴ سال + عکس

  • کد خبر: ۲۰۳۵۱۸
  • ۱۱ دی ۱۴۰۲ - ۱۵:۳۵
قتل مرد مشهدی توسط همسر صیغه‌ای پس از ۴ سال + عکس
زن قاتل گفت: هر شب زنان غریبه به خانه‌ام رفت و آمد داشتند و من بسیار ناراحت بودم. شوهرم مدام کتکم می‌زد و مرا مقابل پدر و مادرم تحقیر می‌کرد.

به گزارش شهرآرانیوز، «مصطفی» (مردضایعات فروش) بادیدن دخترک، طاقت نیاورد و به سراغ زن جوان رفت تا او را به درون انبار ضایعات دعوت کند. زن جوان چشمان خمارش را به «مصطفی» دوخت و درحالی که «یلدا» را به آغوش می‌گرفت لوازم استعمال مواد مخدر را برداشت و درکنار بخاری ضایعاتی به مصرف این ماده خانمان سوز ادامه داد. حالا دختر ۳ ساله که به جای کفش جوراب به پا داشت آرام و بی صدا درگوشه‌ای نشسته بود که زن جوان راز عجیبی را برای «مصطفی» (مالک ضایعات فروشی) فاش کرد.

قتل مرد مشهدی توسط همسر صیغه‌ای پس از ۴ سال + عکس

او گفت: چندساعت قبل با شوهر معتادم درگیر شدم و او را با ضربات چاقو کشتم، حالا هم قرار است ساعت یک شب (بامداد) یکی از دوستان شوهرم که با او آشنا هستم به خانه ما در بولوار بهمن بیاید تا جسد او را به خارج از شهر ببریم!...

مرد ضایعات فروش حیرت زده چشم به دهان زن جوان دوخته بود، اما تصور می‌کرد او به خاطر مصرف شیشه «توهم» دارد و هذیان می‌گوید. ساعتی بعد زن جوان به همراه دخترش «یلدا» از ضایعات فروشی بیرون رفت، اما حرف‌های او افکار «مصطفی» را به هم ریخته بود. تصمیم گرفت موضوع را به پلیس گزارش بدهد، اما گوشی تلفن همراه نداشت تا این که حدود ساعت ۳ بعدازظهر وقتی به خانه مادرش رسید ابتدا گوشی تلفن او را گرفت وهر آن چه را شنیده بود برای «اپراتور پلیس ۱۱۰» بازگو کرد. طولی نکشید که با دستور سرهنگ روح ا... شجاعی (رئیس کلانتری خواجه ربیع مشهد) گروهی از افسران تجسس، عازم بولوار بهمن شدند و خانه‌ای درانت‌های یک کوچه ۵/۱ متری را یافتند که زن جوان نشانی آن را داده بود. نگاه یکی از افسران از شیشه کثیف پنجره به داخل اتاق خیره ماند. پیکر مردی در زیر پتو دیده می‌شد که اطراف آن خون ریخته بود.

دقایقی بعد ماموران انتظامی با دستور قاضی ویژه قتل عمد، قفل در را شکستند و با جسد مردی ۴۱ ساله روبه رو شدند که «هادی-ص» نام داشت و با ضربات چاقو به قتل رسیده بود. تعداد زیادی فندک اتمی و زرورق‌های مصرف هرویین و لوازم استعمال شیشه در خانه کشف شد که حکایت از فاجعه اعتیاد داشت. طولی نکشید که با دستورات محرمانه قاضی دکتر صادق صفری جست وجو‌ها برای یافتن زن جوان آغاز و مشخص شد او «زهره» نام دارد و همسر هادی (مقتول) است. با توجه به حساسیت پرونده جنایی، ۲ تن از افسران زبده تجسس (ستوان اسدیان وستوان محمدی) عازم پاتوق‌های استعمال مواد مخدر در گوشه و کنار شهر شدند، اما اثری از «زهره» نبود به همین دلیل و با دستور مقام قضایی، آن‌ها دوباره به طور نامحسوس به محل جنایت بازگشتند تا سرنخی از قاتل فراری به دست آورند. همسایگان نیز از رفت و آمد زنان غریبه و افراد ناشناس زیادی به منزل هادی (مقتول) گلایه داشتند و هر کدام سخنی می‌گفتند تا این که حدود ساعت ۲۱ شب مرد پراید سواری سر کوچه توقف کرد و راننده به در منزل «هادی» رفت. دراین هنگام افسران تجسس بلافاصله مرد راننده وسرنشین پراید را دستگیر کردند. «حمید» (راننده پراید) که با ماجرای قتل دوستش روبه رو شده بود به نیرو‌های انتظامی گفت: هادی از همکلاسی‌های قدیمی من است به همین دلیل به همراه یکی از دوستانم که از او مبلغی پول طلب دارد به در منزلش آمدم، ولی از ماجرای قتل اطلاع ندارم. اگر چه همسر هادی را با خودروی پرایدم به منزل یکی دیگر از دوستانم رساندم که رفاقت دیرینه‌ای با من و هادی (مقتول) دارد.

با اطلاعاتی که «حمید» (راننده تاکسی اینترنتی) در اختیارپلیس گذاشت بلافاصله افسران تجسس به سرپرستی سروان سید قطبی به سوی ابتدای بولوار طبرسی شمالی حرکت کردند و «زهره» را در پاتوق استعمال مواد مخدر به دام انداختند. عقربه‌ها ساعت ۲۳ نهم دی را نشان می‌دادند که زن جوان به همراه دخترش «یلدا» به کلانتری خواجه ربیع انتقال یافت و با نظارت مستقیم رئیس کلانتری مقابل افسر بازجو نشست و به قتل شوهرش اعتراف کرد، اما پلک‌های «یلدا» به روی هم افتاده بود. طولی نکشید که یکی از افسران تجسس تکه موکتی را چندلا کرد و دخترک را روی میز گوشه اتاق بازجویی گذاشت. او در حالی به خواب عمیقی فرو رفت که دیگر آینده‌اش در هاله‌ای از ابهام قرار داشت. پدرش چند ساعت قبل به قتل رسیده بود و حالا مادر از صحنه آن جنایت وحشتناک سخن می‌گفت. آرامش عجیبی در چهره دخترک دیده می‌شد گویی در عالمی دیگر زندگی می‌کند و از ماجرای اعتیاد‌های مرگبار چیزی نمی‌داند.

زن جوان درباره چگونگی قتل شوهرش ادامه داد: پدر و مادرم در یکی از روستا‌های کلات زندگی می‌کنند من هم چند سال قبل با «هادی» هنگام مصرف مواد مخدر آشنا شدم و او بعد از مدتی مرا به عقد موقت خودش آورد! حالا ۴ سال از آن ماجرا می‌گذرد و من صاحب دختری سه ساله به نام «یلدا» هستم، ولی هر شب زنان غریبه به خانه‌ام رفت و آمد داشتند و من بسیار ناراحت بودم. او مدام کتکم می‌زد و مرا مقابل پدر و مادرم تحقیر می‌کرد تا این که صبح روز حادثه (نهم دی) بعد از یک مشاجره لفظی به سمت آشپزخانه رفت و با چاقو به من حمله ور شد. در همین هنگام عینکش کف اتاق افتاد و من با استفاده از همین فرصت، چاقو را برداشتم و دو ضربه به شکمش زدم. خون فواره زد و روی زمین افتاد. بعد هم پتو را رویش انداختم و به همراه دخترم از خانه بیرون زدم... هنوز سخنان «زهره» ادامه داشت که «یلدا» از شدت گرسنگی چشمان معصومش را گشود و با جملاتی آرام گفت: «مامان نان نداریم!» این جمله افسران بازجو را تکان داد. یکی از آن‌ها بلافاصله بیرون رفت و دقایقی بعد با کیک و آب میوه به کلانتری بازگشت. دخترک با حرص و ولع چنان کیک را بلعید که گویی تاکنون در آرزوی چنین لحظه‌ای عمرش را سپری کرده است.

شب از نیمه گذشته بود که بازجویی‌های مقدماتی به پایان رسید و زن جوان به کلانتری بانوان انتقال یافت. صبح روز بعد، اما ماجرای این جنایت تلخ‌تر شد. «زهره» در حالی که «یلدایش» را در آغوش گرفته بود مقابل قاضی ویژه قتل عمد قرار گرفت. قاضی صفری در حالی که پرونده جنایی را مطالعه می‌کرد، نگاهی به زن جوان انداخت که از شدت خماری روی صندلی اتاق بازپرسی به خواب عمیقی فرو رفته بود، اما در همین حال هم «یلدا» دست مادرش را می‌فشرد و چشمان زیبایش را به اطراف می‌چرخاند گویی گمشده‌ای دارد که قرار است او را درآن سوی نگاهش بیابد!... حالا زن جوان خمار بود و با سختی به سوالات قاضی پرونده‌های جنایی پاسخ می‌داد؛ بنابراین مقام قضایی بازجویی و تحقیقات را تا رهایی زن جوان از این شرایط اسفبار تعطیل کرد و دستور داد تا کارشناسان اجتماعی بهزیستی «یلدا» را با خود ببرند! این صحنه دردناک حتی مقام قضایی را نیز متاثر کرد. نمی‌دانم در افکار دختر معصوم چه می‌گذشت اگرچه فراق مادر برایش دشوار بود، اما چاره‌ای دیگر نداشت. این خداحافظی تلخ به چشمان زیبای یلدا و چهره معصومش رنگ اشک داده بود. شاید هم درون قلبش فریاد می‌زد: «خداحافظ عزیز من!» تو اگر مرا دوست می‌داشتی من نمی‌رفتم! کجا برایم عزیزتر و دوست داشتنی‌تر از کنار مادر بود؟ اگر با من مهربان بودی، کجا گرم‌تر و زیباتر از آغوش تو بود؟ اگر مرا در بر می‌گرفتی، کجا امیدبخش‌تر و روح نوازتر از دامان تو بود؟ اگر، چون مادری دلسوز مرا پناه می‌دادی و می‌بوسیدی ...! اما حالا که سرنوشتم را تغییر دادی و مرا نمی‌بوسی! حالا که پناهم نمی‌دهی و من پناهگاهی ندارم، خداحافظ‌ای عزیزترین عزیزها! از تو جدا می‌شوم در حالی که برای همیشه تو را دوست خواهم داشت. اما اگر روزی بازگشتم و تو بودی، مرا بپذیر و دیگر سراغ مواد افیونی نرو! تو و پدرم آینده ام را به تباهی کشاندید، ولی همچنان در قلب من خواهید ماند!...

منبع: خراسان

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->