اولین بار که روی دندانم دیدمت خیلی کوچک بودی. به زحمت دیده میشدی و من هم فکر نمیکردم این قدر زود بزرگ شوی. خیال میکردم سرعت رشدت همانند سرعت اینترنت، پایین است، اما چند روز بعد فهمیدم نه تنها سرعتت از آن کمتر نیست بلکه از تورم هم بیشتر است. هم عمقت زیاد میشد هم قطرت، اما من همچنان تو را خیلی ریز میدیدم.
این ریز دیدن زیاد طول نکشید، چون وقتی رفتم پیش دندان پزشک فهمیدم خیلی بزرگتر از آن چیزی هستی که به چشم میآیی. آنجا بود که منظور آندره ژید را از اینکه گفته بود: «کاش عظمت در نگاه تو باشد، نه آن چیزی که بدان مینگری» فهمیدم.
حفره دندانم که در آینه بدان مینگریستم در ظاهر بسیار کوچک بود، اما عظمت داشت. بزرگ بود و عمیق. آن قدر عمیق که میتوانست به راحتی حقوق یک ماهه من را درون خودش جای دهد. دانستم تو فقط یک حفره خالی دندان نبودی. یک چاه خالی بودی، چاهی که پرکردنش نیاز به پربودن حساب داشت.
با شنیدن هزینه پرکردنش فهمیدم که حفره امنیتی فقط در وبسایتها و نرم افزارها نیست. گاهی داخل دندانمان حفره امنیتی به وجود میآید. یک حفره امنیتی به ظاهر کوچک که به شدت امنیت موجودی جیب انسانها را تهدید میکند.
دانستم که چند حفره کوچک روی دندان میتواند اندازه یک چاه نفت درآمدزایی کند و دریل کوچک دندان پزشکی میتواند اندازه یک دکل حفاری نفت زمینه خلق ثروت را فراهم کند.
مثل یک سیاه چاله فضایی بودی. از آن سیاه چالههای فضایی که شبکه ۴ نشان میدهد. از آنها که اجرام آسمانی اطرافشان را به درون خود میکشند.
تو هم مانند آنها میتوانی هر چه موجودی حساب است به درون خود بکشی. برخلاف ظاهرت، کوچک و کم عمق نبودی.
چاهی بودی که من ته آن گیر کرده بودم و تأمین اجتماعی هم تمایلی به بیرون آوردن من از داخل آن چاه نداشت. حفرهای بودی که یک راه پرکردنت این بود که یک حفره دیگر در بدنم به خاطر نبودن کلیه به وجود بیاید. چارهای نبود. اگر دندانی را که تو آنجا جا خوش کرده بودی میکشیدم آن وقت با حفرهای خیلی بزرگتر از تو روبه رو میشدم. خلاصه دل به دریا زدم و تمام موجودی حسابم را خالی کردم تا تو را پر کنم.