به گزارش شهرآرانیوز، «روی علفهای خشک تپه پا میگذارد و همانطور که درونش را شخم میزند، زندگی را آن پایین تماشا میکند»؛ این پایان فیلمی ۲۰۰ دقیقهای از نوری بیلگه جیلان است که در هفتاد و ششمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم کن اکران شد. جیلان که پیشتر جایزه «نخل طلا» را برای «خواب زمستانی»اش گرفته بود و با فیلمهای «روزی روزگاری در آناتولی»، «دور» و «۳ میمون» در کن درخشیده بود، اینبار با «روی علفهای خشک» برگی دیگر از کتابچه فلسفی خود را ورق میزند. «روی علفهای خشک» درباره یک معلم نقاشی به اسم صمد است. او ۴ سال است در یک شهر دورافتاده در ناحیه آناتولی شرقی به اجبار خدمت میکند و حالا تقلا دارد تا انتقالیاش را به استانبول بگیرد و برای همیشه از این روستای دورافتاده با مردمان بسیار ساده و بی تلاش برود. داستان او در همین تقلاها شکل میگیرد.
نوری بیلگه جیلان و دوربین عکاسیاش
جیلان در فیلمهایش به دنبال چیست؟ آن پرسش مهم، که به پرسشهای متعدد داخل فیلم بدل میشود و آنها را توی دهان شخصیتهایش میگذارد، چیست؟ آن پاسخ نامشخص که در لحظات پایانی و در سکوت شخصیت پر حرفش ته نشین میشود، خود کارگردان را اغنا میکند؟ یا پرسش بزرگتری را برای همه باقی میگذارد؟
برخی میگوید جیلان با وام گرفتن از داستانهای چخوف شخصیتهایش را بنا میکند. خودش در جایی گفته است شخصیتهایش آنقدرها هم منفی نیستند، اما آنها را به شیوه داستایفسکی نمایان میکند؛ نشان دادن نیمه تاریک آنها. اما غیر از لایههای عمیق روانی، نگاه و جستجوگری فلسفی است که روی فیلمهای او سنجاق شده است.
«روی علفهای خشک» نیز مثل فیلمهای پیشین او اثری فلسفی است. در ابتدا شخصیتی را به مخاطب معرفی میکند و سپس تا عمیقترین لایههای روانی او پیش میرود و بالاخره وقتی او را جایی گیر میآورد، گریبانش را میگیرد و تضادهایش را از درونش بیرون میکشد. او ملال شخصیت را که در مبحث شخصیت پردازی جزو اصول فیلمنامه نویسی است، به حد اعلا میرساند.
جیلان آدمهای بلندپرواز، پر ادعا و حتی ایدهآل گرایش را در قفسی میاندازد و حریف قدری را روبرویش قرار میدهد تا ببیند بوکسور پرمدعا زیر مشتهای بیوقفه حریف دوام میآورد؟ او به نوعی فیلسوفهای مدرن جامعهاش را در میان جمعی از آدمهای سطحی میگذارد تا با تلاش برای اثبات ادعاهایشان بدخلقیها و بدجنسیهایشان را نمایان کنند؛ نمایش رنجی دو طرفه؛ و در پایان با پرسشهای متعدد بدون پاسخ مشخص آنها همچون آجرهای نازک سفالی، دیوارههای دنیای متزلزل فیلمهایش را بالا ببرد. دنیایی که مخصوص آدمهای مخصوصی است. آدمهای سرد، بدبین، منفی، گاه منفور، اما واقعی. آنها که رویاهایشان را روی زمینی بایر شخم میزنند و در پایان سرخورده از بی حاصل بودن آمال، با سوالی بزرگتر، مخاطب را تنها میگذارند و البته پیش از آن خودشان را.
درباره فرم آثار جیلان میتوان به اثرپذیری مشهود این کارگردان ترکیهای از عباس کیارستمی اشاره کرد. فیلمنامههایی دیالوگ محور با ریتم کند، سکانسهای طولانی و حس تهنشین شدن معنا، از جمله ویژگیهای بسیاری از فیلمهای کیارستمی است که در فیلمهای کارگردان ترکیهای از جمله روزی، روزگاری آناتولی، خواب زمستانی و حتی جدیدترین اثر این کارگردان یعنی «روی علفهای خشک» به روشنی دیده میشود.
اما آنچه فرم آثار جیلان را مشخص و امضادار میکند نگاه او با چشمان نیمهباز به زندگی است. او همه چیز را خوب و همه چیز را بد نمیبیند. همچنان که شخصیتهای اصلی او نیز آدمها خوب یا بد نیستند. این نگاه به اضافه جزئینگری او در بستر روابط انسانی، دیالوگمحوری و متقاعد کردن مخاطب به نشستن پای یک گفتگوی دو نفره طولانی، رنگ پاشیدن به فیلمهایش با استفاده از طبیعت، بخشی از بازیهای فرمی این فیلمساز محبوب ترکیهای است که به آثارش فرم مشخصی میدهد.
در اینجا شاید لازم باشد این را هم اضافه کنیم که فیلمنامه «روی علفهای خشک» همچون بسیاری از آثار قبلی او در قالب ساختار ضد پیرنگ طرحی شده است که مبالغه و پرگویی یکی از ویژگیهای آن است و پوچی و بیمعنایی را به زندگی نسبت میدهد.
علاقمندان به فیلمهای جیلان طبیعت را در آثار او لمس میکنند، سرمای برف را، گرمای آتشی در خانه گلی را، لذت ایستادن زیر درخت گلابی وحشی را، خواب زمستانی و برفی که در سرتاسر فیلم میبارد را، «روزی، روزگاری در آناتولی» و جادهای که تمام نمیشود را، «روی علفهای خشک» قدم زدن را و سگهایی که در برف گرسنه ماندهاند را. انگار راز و رمزی بین جیلان و طبیعت وجود دارد که تماشاگر آن را نمیداند، اما بر او اثر میگذارد. شاید هم بخشی از وجود کارگردان را نشان میدهد که نگران زندگی است و میخواهد با نشان دادن طبیعت زیبا و دلنشین، طبیعت بیرحم انسان را در بزنگاههای اخلاقی نمایان کند.
معلم به ظاهر دلسوزی که حتی از شعلهور کردن آتش عشق یک دانشآموز دختر به خودش دریغ نمیکند و از رقابت آزاردهنده با دوستش و خیانت به او ابایی ندارد، واقعیت بسیاری از آدمهای امروزی است.
جیلان در مصاحبهای گفته است: چخوف نوع نگاه من به زندگی را تغییر داد، چون ما به زندگی، زندگی واقعی با فیلتر نگاه میکنیم؛ و بهنوعی، چخوف برای من آن فیلتر است. شاید دنیا را از نگاه او تفسیر میکنم، چون او داستانهای بسیاری درباره انواع موقعیتها دارد.
او همچنین تاکید میکند شباهت آثار و شخصیتهایش به داستانهای چخوف غریزی است و این را هم گفته است که اگر این اتفاق افتاده باشد خودش را موفق میداند.