علی موسی زاده| در نوشتار پیشین به تکنیک «سؤال علیه سؤال» رسیدیم. اما وقتی شخصیت داستان از آن دیگری سؤالی می کند، ممکن است هر جوابی بگیرد. یک لحظه به آن فکر کنید... . خب، بیایید تمامی احتمالات ممکن را در نظر بگیریم و امروز از دلِ کلاف این احتمالات تکنیک های داستانی را جست وجو کنیم.
یک سایه را فرض کنید. اسمش را «آن دیگری» بگذاریم که در تاریکی ایستاده و فقط با دو چشم درخشانش نگاهمان می کند. هنوز معلوم نیست چه هویتی دارد و تنها گناه معصومانه و تنها سلاح ما احتمالا این باشد که فقط وفقط می خواهیم از او سؤالی ساده کنیم. همه چیز با همین سؤال آغاز می شود. نیازی نیست سؤال را عجیب وغریب تصور کنید. حتی چیزهای پیش پاافتاده ای مثل «کجا بودی؟» یا «ساعت چند می ری بیرون؟» یا «این دوستت اسمش چیه؟» را می توانیم ردیف کنیم. تمامی این سؤالاتِ چه بسا ساده لوحانه مثل فتیله دینامیت عمل می کنند؛ به سادگی آن ها را روشن می کنیم اما معلوم نیست چه اتفاقی رخ می دهد. تمامی این تکنیک و شیوه شکل گیری داستان و شخصیت ها به «آن دیگری» لعنتی بستگی دارد. به جوابی که قرار است بدهد و با همین جواب از دل تاریکی بیرون بیاید؛ یا هیولایی آدم خوار است و یا گربه ای ملوس و بازیگوش. انگار با بره ای در بغل، مقابل معبدی زانو زده باشیم و هیچ ندانیم. پاسخی که می گیریم ما را قربانی می کند
یا بره را.
خلق شدن این صحنه ها به یک کنجکاوی ساده مربوط است. پس به یاد داشته باشید که «آن دیگری» رب النوع پاسخ دهنده است. اوست که تعیین می کند صحنه و رخدادها به کدام سمت بچرخند. حتی ممکن است سر خودش را هم به باد دهد.
«آن دیگری» در جواب «کجا بودی؟» چه می گوید؟ اگر بگوید: «ماشین خراب شده بود»، چه معنایی ممکن است برای «من» داشته باشد؟ شاید دارد رد گم می کند. این شکل جواب دادن، مشخص است که چیزِ پنهانی در خود دارد. من پرسیدم «کجا؟» و به جای اینکه جواب مرا مستقیم بدهد در حال «توضیح دادن» است. توضیحدادن همیشه رنگ و بویی از موضع ضعف و انفعال در خود دارد. یک «رب النوع» توضیح نمی دهد. با صراحتِ تمام مثل یک الماس فقط می بُرد. حالا «آن دیگری» دارد رد گم می کند و «علت تأخیرش» را توضیح می دهد اما نمی گوید «کجا» بوده است. مثل یک «گناهکار» عمل می کند. اینجاست که داستان رنگ وبوی مرموزی به خود می گیرد.
پس «موضع آن دیگری در جواب دادن به سؤال، تعیین کننده مسیر روایت است» اگر آن دیگری رب النوع پاسخ دهنده باشد، «من» هم رب النوع «واکنش» هستم که در مجالی دیگر به آن می پردازیم.
اما بی ارتباط بودن جواب آن دیگری به سؤال من آیا حدی دارد؟ جواب مثل همیشه است. در این نوشته ها، ادبیاتی که می شناسیم هیچ حدوحدودی ندارد. هرکاری که دلتان می خواهد بکنید اما آن کار را «درست» و «بجا» انجام دهید. اگر می خواهید جوابی که شخصیت می دهد ظرافت و پنهان کاری داشته باشد به یک چیز توجه کنید؛ اینکه «بسیاری از جمله های ما در مکالمات روزمره شکلیازچندپهلویی دارند» که در زیر غبارِ توهمِ صراحت و درکِ قاطع، پنهان شده است. برای مثال «کجا بودی؟» در خودش این بُعد را دارد که «تا این وقت شب / روز کجا بودی؟» درواقع «چرا دیر کردی؟» را در ضمن خود دارد و آن دیگری قلاب خودش را به همین بُعد دوم بند می کند و برای همین جوابی که می دهد طبیعی به نظر می آید. «ظرافت پنهان» و یا «پنهان کاری ظریف» را می توانید با استفاده از همین فرمول اجرا کنید: بهره گیری از چندپهلویی کلمات و جمله ها.
اما تصور کنید که آن دیگری، زنی است که تا دیروقت بیرون بوده است و در جواب «کجا بودی؟» بگوید: «خونه حامد»؛ فتیله به دینامیت می رسد. «به تو ربطی نداره»؛ ترکیبی از ابهام و تنش. کافی است با دقت به جواب های ممکن و انرژی پنهانی که در خودشان دارند توجه کنید. با این شیوه می توانید با مهارتِ تمام مسیرهای روایت را هدایت کنید و تأثیری را که می خواهید بر روی مخاطب بگذارید، به نهایت خود برسانید؛ فراموش نکنید که عنصر دراماتیک است که داستان را شکل می دهد.
«کجا بودی؟»
«جایی که داستانِ من و تو تموم می شه.»