شعر افشین علا خطاب به رژیم صهیونی | عاقبت بیت‌المقدس را رها خواهیم کرد فریبرز عرب‌نیا: ترجیح می‌دهم در کنار مردم کشور عزیزم باشم + فیلم سریال محرمی «جایی برای همه» روی آنتن شبکه دو + زمان پخش آمار فروش سینماها در روزهای جنگ بین اسرائیل و ایران اکران سیار فیلم‌های کودکانه در مشهد کارگردان فیلم بعدی «جیمز باند» مشخص شد «کاتیا فولمر» ایران‌شناس آلمانی درگذشت فصل پایانی سریال «اسکویید گیم» در راه است تکرار سریال «مختارنامه» از شبکه آی‌فیلم (محرم ۱۴۰۴) + زمان پخش قدردانی سخنگوی پلیس از اصحاب قلم در دوران جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران | عزیزان رسانه، گل کاشتید، دستانتان را می‌بوسم برنامه‌های حمایتی وزارت فرهنگ و ارشاد برای جبران خسارات گروه‌های موسیقی و نمایشی اجرای باشکوه ارکستر سمفونیک تهران در میدان آزادی حسام خلیل‌نژاد، بازیگر سینما و تلویزیون: اگر امروز هنری هست، میراث شهیدان است فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۵ و ۶ تیر ۱۴۰۴) + شبکه و زمان پخش سیمای محرم ۱۴۰۴ | معرفی برنامه‌های ویژه تلویزیون همراه با زمان پخش چرا توزیع سریال «شکارگاه» به تعویق افتاد؟ فرصت تماشای فیلم با قیمت نیم‌بها تا کی ادامه دارد؟ شعر‌هایی به‌مثابه موشک | شاعران مشهدی در کنار مدافعان وطن ایستادند
سرخط خبرها

جانِ دوباره دست‌های اوستا حبیب

  • کد خبر: ۲۲۸۱۳۸
  • ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۰
جانِ دوباره دست‌های اوستا حبیب
اوستا حبیب دستش را به چوب که می‌زد طلا می‌شد.

اوستا حبیب دستش را به چوب که می‌زد طلا می‌شد. توی راسته نجار‌ها کسی نبود که او را نشناسد. هر هنری که مربوط به چوب بود از دست هایش برمی آمد. از منبت کاری و خراطی گرفته تا معرق کاری و اُرسی سازی. چوب درخت عناب که به دست هایش می‌رسید و اره مویی اش را که برمی داشت تازه آغاز ماجرا بود. با عشق کارش را می‌کرد و انگار با دست هایش چوب را نوازش می‌داد.

چوب زیر دست‌های او شکل می‌گرفت و هویت تازه‌ای پیدا می‌کرد. ظرافتِ هنرش و تمیزیِ کارش زبانزد اهل فن بود. کارگاه نجاری اش همیشه شلوغ بود و سفارش کار‌ها پشت سرهم از راه می‌رسید. طوری که مجبور می‌شد بعضی از مشتری‌ها را رد کند. خودش می‌گفت: الحمدا... خدا روزی ما رو توی این دست‌ها گذاشته، این هنر، نعمت خداست وگرنه ما که کاره‌ای نیستیم.

اولین بار که دست‌های اوستا حبیب دچار لرزش شد و کارِ زیر دستش خراب شد، زیاد جدی اش نگرفت. با خودش فکر کرد شاید از فشارِ کار باشد. استغفر اللهی گفت و چکش و مُغار را کنار گذاشت. نمی‌خواست فکر‌های درهم و برهم بکند. هنوز دوره میان سالی بود و تا دوران از کار افتادگی و پیری راه درازی بود، اما وقتی همان روز موقع جابه جا کردن الوار‌ها دستش دوباره رعشه گرفت و الوار بر زمین افتاد، عرق سردی به تنش نشست. همچین اتفاقی برایش سابقه نداشت. اوستا حبیب بود و دست‌های ورزیده اش. سستی و لرزیدن از این دست‌ها بعید بود. آن روز دیگر شوق کار نداشت، درِ کارگاه را بست و به خانه رفت.

 فکر اینکه این دست‌ها بخواهند از کار بیفتند و زمین گیرش کنند مثل خوره به وجودش افتاده بود. روز‌های بعد هم این اتفاق چندین بار تکرار شد. دست ها، دیگر آن دست‌های همیشگی نبودند. هرچه کار ظریف‌تر بود، لرزش دست‌ها بیشتر می‌شد. دلِ اوستا حبیب هم از این ماجرا می‌لرزید. به دست هایش نگاه می‌کرد و در سرش هزار فکر و خیال می‌گذشت.

«اگر این دست‌ها از کار بیفتند چه خاکی بر سرم بریزم؟» با همین فکر و خیال‌ها درِ کارگاهش را بست و خانه نشین شد. دورِ ضریح مثل همیشه شلوغ بود. اوستا حبیب با حالی خراب و چشم‌هایی خیس، دور از جمعیت ایستاده بود. قوت جلو رفتن نداشت. دست‌های زائران را می‌دید که به سمت ضریح کشیده می‌شدند و به دست‌های خودش فکر می‌کرد. اشک می‌ریخت و زیر لب زمزمه می‌کرد: «دست خالی آمدم، دستم به دامانت رضا، کن کرم بر سائلت، جانم به قربانت رضا، آمدم تا دست من را از کرامت پر کنی، چشم من خیره شده بر لطف و احسانت رضا ...»

دل شکسته اوستا حبیب که آرام شد دست هایش هم آرام گرفت. انگار جان تازه‌ای گرفته بود. روزی که در کارگاهش را باز کرد همسایه‌ها صلوات فرستادند، اوستا حبیب قبل از اینکه وارد کارگاه شود رو به حرم ایستاد، دست هایش را بر سینه گذاشت و زیر لب زمزمه کرد: «السلام علیک یا ثامن الحجج...»

عکس: نازلی عباسی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->