درباره نمایش خانم و آقای پاواروتی | صحنه‌هایی از یک فروپاشی روزمره فیلم‌های سینمایی تلویزیون در روزهای (۱۴، ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۱۴۰۴) رکوردشکنی سریال «وحشی» در فیلم‌نت علی شادمان با فیلم «تهران کنارت» در راه جشنواره کارلووی واری تابستان فصلی پر از فرصت | نگاهی به برنامه‌های کانون پرورش فکری مشهد در تابستان ۱۴۰۴ شهاب موسوی‌زاده هنرمند نقاش درگذشت برنامه استعدادیابی بین‌المللی «ستاره شو» در راه نمایش خانگی جایزه بهترین فیلم جشنواره رینبو لندن در دستان «ایار» ایرانی نگاهی به سریال وحشی به بهانه پایان فصل اول گزارشی از آمار فروش گیشه جهانی | «لیلو و استیچ» پیشتاز در گیشه سروش جمشیدی: تانک‌خور‌ها یک چیز دیگر برای من بود «افسانه سپهر» به سینماها می آید درباره محمدرضا حیاتی که خبر رحلت امام خمینی (ره) را به اطلاع مردم رساند درباره گونه «خاطره نویسی»، با نگاهی به کتاب تازه «روزنگار میرممتاز» | یادداشت های نماینده مشهد در مجلس شورای ملی برگزیدگان رویداد ملی کتاب‌خوانی «خط امین ۱» در مشهد معرفی شدند + فیلم همه چیز درباره سریال دستچین + خلاصه داستان، بازیگران و تیزر
سرخط خبرها

اگر دستت را رها کردم

  • کد خبر: ۲۲۸۳۶۵
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۴۵
اگر دستت را رها کردم
مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم.

پسرک وسط میدان شهدا ایستاده است. چادر مادرش را محکم گرفته است و رهایش نمی‌کند. نگاهش راه کشیده است تا گنبد و گلدسته‌های حرم. نگاهش جدا نمی‌شود، دستش رها نمی‌شود. دلش قرص است و می‌داند که گم نخواهد شد. مادر می‌گوید: امام‌رضا (ع) مهربان است، هوایشان را دارد. اولین‌بار و شاید تنها باری که در کودکی گم شدم، پنج‌ساله بودم.

مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم. حواس من و خط نگاه بازیگوشم به آدم‌هایی بود که با قد بلندشان از دوروبر من عبور می‌کردند و هیچ‌کدام من را بین خودشان نمی‌دیدند. در هجوم شلوغی و در یک لحظه خیلی کوتاه، در تنگاتنگ ازدحام آدم بزرگ‌ها، ناگهان دیدم دست مادر درون دست من نیست. 

ایستادم، کف دستم را باز نگه داشته بودم و حیران و سرگردان به آدم‌هایی که از دوروبرم عبور می‌کردند و هیچ‌کدامشان من را نمی‌دیدند، نگاه می‌کردم. قلبم تندتر از همیشه می‌زد، مثل جوجه‌گنجشکی که از لانه‌اش بیرون افتاده باشد. گریه نکردم، اما نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم! راه را بلد نبودم، آدم‌ها را نمی‌شناختم. تنها بودم و در این حیرانی، آشنایی نبود تا دستم بگیرد و قوت‌قلبی برایم باشد. به که باید اعتماد می‌کردم؟! از که باید راه را می‌پرسیدم؟! 

وقتی با چشم‌های نگرانم ناگهان مادر را دیدم، یک‌باره دلم آرام شد. به‌سمتش دویدم و محکم‌تر از قبل دستش را و چادرش را در دست فشردم. با اینکه تصویر‌های واضحی از این اتفاق در ذهنم نمانده است، ترس عمیق و مبهمی از گم‌شدن برای همیشه در خاطرم حک شده است.

شاید آن لحظه برای اولین‌بار بود که فهمیدم نتیجه حواس‌پرتی، رهاکردن دست است و نتیجه رهاکردن دست، گم‌شدن است. گرفتن دستی که آدم صاحب آن را دوست دارد، حضور در پرتو نور است. این‌گونه آدم دلش قرص است، ترس به دلش نمی‌افتد، راه برایش باز می‌شود و غریبه‌ها از پیش‌رویش کنار می‌روند. فرقی نمی‌کند شلوغ باشد یا خلوت، شب باشد یا روز، قدم‌ها را مطمئن برمی‌دارد. می‌داند که کسی هست که هوایش را داشته باشد. 

رهاشدن یا رهاکردن این دست است که آدم را به درون ظلمات می‌برد. در سیاهی راه را نمی‌شود پیدا کرد، چاله و چاه هست و بیراه‌های فراوان. می‌ایستم کنار پسرک، نگاهم وصل می‌شود به گنبد و گلدسته‌های حرم. سلام می‌کنم. در دل می‌گویم: آقاجان، ما خیلی حواسمان پرت است، اگر ما دستمان را رها کردیم، تو دست ما را رها نکن و هوای ما را هم داشته باش!

عکس: جواد عسکراوغلی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->