نیمههای شب بود. در حاشیه یکی از جادههای ورودی به مشهد الرضا (ع)، در میان ظلمت و تاریکی، چراغِ یک خیمه کوچک از دور سو سو میزد. روی پرچم سیاهی که زیر نور چراغِ خیمه آهسته تکان میخورد، نوشته شده بود: «چایخانه حضرت اباعبدا...». داخل خیمه، خلوت و ساده بود.
چند پرچم سیاه، یک اجاق کوچک، یک کتری چای، دو کاسه قند و چند لیوان. مردی تنها درون خیمه نشسته بود و دست بر پیشانی، به صدای نوحهای که از رادیو جیبی اش پخش میشد گوش میداد. «ای اهل حرم میرو علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد. سقای حسین سید و سالار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد. از خیمه رسد واعطشا از لب طفلان، در علقمه شد کشته عمو با لب عطشان، دستی که زده بوسه بر آن ساقی کوثر، با نیزه و شمشیر جدا گشته ز پیکر.ای اهل حرم میرو علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد. سقای حسین سید و سالار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد...»
صدای ترمز ماشینی که نزدیک خیمه توقف کرد، مرد را از خلوتش بیرون آورد.
– آقا سلام علیکم! خداقوت. خوش آمدِن. خانواده مسافر از ماشین پیاده شدند و به جلو خیمه آمدند.
چای آماده بود، مرد لیوانها را داخل سینی چید. کتری چای را برداشت و برای مسافران از راه رسیده چای تازه دم ریخت.
مرد مسافر سینی چای را برداشت.
– عزاداری هاتون قبول باشه برادر، این موقع شب، تک و تنها کنار این جاده خلوت! خسته نباشی. چراغ روشن خیمه شما رو که دیدیم چراغ دلمون روشن شد.
مرد داخل خیمه کاسه قند را جلو مسافر گرفت.
– سلامت باشِن، بفرمایِن. عزاداریای شمایم قبولِ حق. رسیدن به خیر، خوش آمدِن. چراغای خیمه به امید خدا تا آخر همی ماهِ صفر روشنه. هر شب با بِچههای هیئت نوبتی وایمِستِم. مردِ مسافر چند حبه قند برداشت و نگاهی به داخل خیمه انداخت.
– خدا خیرتون بده، چه خیمه سادهای هم دارید. راستش چراغ روشن خیمه شما رو که دیدیم یاد موکبای اربعین و مسیر نجف به کربلا افتادیم. هوایی شدیم برای رفتن. اجرتون با سیدالشهدا (ع).
مرد کتری چای را از روی اجاق برداشت تا دوباره برای مسافران چای بریزد.
–ای خیمه هرجا باشه خیمه امام حسینه، ایران باشه یا عراق، مشهد باشه یا کربلا فرق نُمُکُنه. خیمه سیدالشهدایه. ایشالا امسال سفر اربعین قسمت همه مان بره، بِرِی ما هم دعا کنن که قسمت مایم بره.
مردِ مسافر سینی و لیوانهای خالی را روی میز خیمه گذاشت.
– ان شاءا...، ان شاءا... که همین خیمه رو توی مسیر نجف به کربلا ببینیم. دست شما درد نکنه، خستگیمون دررفت. با اجازه تون، خدانگهدار.
ماشین مسافر که دور شد، مرد دوباره روی صندلی اش نشست. دوباره خلوت شد. دلش هوای سفرِ اربعین کرده بود. زیر لب آرام نوحهای را زمزم کرد: قدم قدم، با یه علم، ایشاا... اربعین میام سمت حرم، با مددِ شاه کرم، ایشاا... اربعین میام سمت حرم ...
عکس: اصغر خمسه