ویدئو | منصور ضابطیان در «آپارات» میزبان ستارگان دوران مدرن می‌شود ویدئو | بخش هایی از گفتگوی جنجالی محمدحسین مهدویان با هوشنگ گلمکانی حادثه در تنکابن | یادی از مرحوم منوچهر حامدی خراسانی، بازیگر سینما و تلویزیون تمدید مهلت ارسال اثر به نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر به نام مادر | مروری بر مشهورترین مادر‌های سینمای پس از انقلاب اسلامی بومیان جزیره سی پی یو آموزش داستان نویسی | شکل مولکول‌های جهان (بخش اول) همه چیز درباره فیلم گلادیاتور ۲ + بازیگران و خلاصه داستان نقش‌آفرینی کیانو ریوز و جیم کری در یک فیلم کارگردان فیلم ۱۰۰ ثانیه‌ای ردپا: پیام انسانی، رمز موفقیت در جشنواره‌های جهانی است اسکار سینمای اسپانیا نامزدهای خود را معرفی کرد برج میلاد، کاخ چهل و سومین جشنواره فیلم فجر شد آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (٢ دی ١۴٠٣) استوری رضا کیانیان در واکنش به بستری‌شدن محمدعلی موحد و آلودگی هوا + عکس صوت | دانلود آهنگ جدید بهرام پاییز با نام مادر + متن صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
سرخط خبرها

بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو

  • کد خبر: ۲۴۲۹۴۸
  • ۱۴ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۶
بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو
امروز چهاردهم مرداد بیستمین سالروز درگذشت حسین پناهی، شاعر و بازیگر فقید ایرانی است.

امروز چهاردهم مرداد بیستمین سالروز درگذشت حسین پناهی، شاعر و بازیگر فقید ایرانی است. مردی که واژه را خوب می‌شناخت و صحنه بازی برایش خود زندگی بود. سید حمید هاشمی، روزنامه نگار و عکاس پیشکسوت که زمانی در شهرآرا قلم می‌زد،  به همین مناسبت روایتی از رفاقتش را با حسین پناهی در اختیار روزنامه شهرآرا گذاشته که زمانی در همین نشریه منتشر شده بود. در ادامه ماجرای این دوستی را در قالب دل نوشته حمید هاشمی می‌خوانید.

***

«حسین پناهی را اولین بار در یک جلسه هنری در تهران از نزدیک دیدم و آشنا شدیم. اختتامیه یکی از جشنواره‌های فرهنگی هنری بود که من در بخش عکس موفق به کسب رتبه شده بودم. حسین هم به عنوان یکی از مدعوین ویژه جشنواره، دعوت شده بود. سرِ صحبتی باز شد و خیلی زود صمیمی شدیم، آدم خوش مشرب و دوست داشتنی و صادقی بود. یکی دو ماه بعدش آمد مشهد. تماس گرفت و با همان لهجه شیرین و دوست داشتنی اش گفت: حمید! حسینم، مشهدم، خوبی تو؟ خوشحال شدم و قراری گذاشتیم و تجدید دیدار کوتاهی شد. 

دیگر ندیدمش تا سال ۷۶ که دوباره آمد مشهد. تماس گرفت و دوباره با همان لهجه شیرین و دوست داشتنی اش گفت: حمید! حسینم، مشهدم، خوبی تو؟ در سالن شهید بهشتی مشهد قراری گذاشتیم. برای یک مراسم فرهنگی دعوت شده بود. آن زمان که من برای «شهرآرا» که در قالب یک هفته نامه فرهنگی اجتماعی در مشهد منتشر می‌شد به عنوان خبرنگار و عکاس خبری کار می‌کردم از حسین خواستم تا با هم گفتگو کنیم. در همان شلوغی از او عکاسی کردم و سؤال هایم را می‌پرسیدم. سیگارش را می‌کشید و پاسخ می‌داد. 

تا حالا هیچ وقت آن طوری ندیده بودمش. خیلی حس زیبایی داشت. او حرف می‌زد و من با بغضی پنهان، محو گویش و حرف هایش شده بودم. از نیشابور خیلی خوشش می‌آمد، می‌گفت، نیشابور شهر رؤیا‌های من است. چند ماه بعدش هم من رفتم تهران. زنگ زدم به او و گفتم: حسین! حمیدم، تهرانم، خوبی تو؟  فوری شناخت و زد زیرخنده و با همان گویش و لهجه شیرینش گفت بابا دم تو گرم. قراری گذاشتیم و تجدید دیداری شد. 

خیلی خوشحال بودم که دوباره می‌بینمش. ساعتی را با هم بودیم و از حال وهوای هنر و خاطرات روز‌های جنگ حرف زدیم. می‌گفت، انسان همیشه تنهاست. آن موقع خیلی عمق کلامش را درک نکردم. نمی‌دانستم آخرین باری خواهد بود که در آغوشش می‌گیرم و تمام پاکی و صداقتش را می‌بوسم. حالا حسین سال هاست که نیست و من در تمام این سال‌ها یکی از آرزوهایم این است که یک روز دوباره تلفن خانه زنگ بزند و از آن طرف خط صدایی آشنا به من بگوید، حمید! حسینم، مشهدم، خوبی تو؟»

*تیتر: شعری از حسین پناهی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->