محبوبه فرامرزی - محبوبه فرامرزی- عقربه ساعت 7صبح را نشان میدهد. مغازههای خیابان توس بیشترشان بسته است. با این حال وقتی به کارگاه میل لنگ تراشی دولتخواهی میرسم بوی خاک توجهم را جلب میکند. آقای دولتخواهی در حال آبپاشی جلو مغازهاش است.
با رویی گشاده به استقبالمان میآید. کارگاه به نسبت بزرگی است. ته مغازه را نمیشود به راحتی دید. دستگاههای بزرگی در جای جای کارگاه قرار دارد. از انتهای مغازه جوانی اسپند دودکن به دست در مغازه میچرخد و عطر اسپند را در اطراف میپراکند. دولتخواهی اتاقک کوچکی را نشانمان میدهند تا در آن به مصاحبه بپردازیم. خودش مقابل در ورودی صندلی کوچکی را به دیوار تکیه میدهد و آرام مقابلم مینشیند. در اتاق استراحت میز کوچکی قرار دارد و به دیوارش عکسی از دوران جوانیاش خودنمایی میکند. مسیر نگاهم را که دنبال میکند با لبخند میگوید امسال روز تولدم پسرم با این عکس سوپرایزم کرد. نمیدانم از کجا این عکس قدیمی را پیدا کرده و داده برایم بزرگ چاپش کنند. این عکس متعلق به زمانی است که در تراشکاری توانا کار میکردم. چند دقیقه بعد پسر جوانی به داخل کارگاه میآید و اسمش را در دفتر مقابل در ورودی ثبت میکند. دولتخواهی پسرم خطابش میکند و با گرمی با او سلام و علیک میکند. محمدکاظم دولتخواهی موسپید صنعت است. 53سال است که تراشکار است و طی این سالها بیش از 50شاگرد داشته است. او 5سالی است که عضو هیئت مدیره اتحادیه صنف تراشکارهاست. به بهانه روز کارآفرین به سراغ این مرد صنعت آمدیم تا او از گذشته و کارش برایمان بگوید.
برادرم شغلم را انتخاب کرد
محمدکاظم دولتخواهی متولد 1331است. او در خیابان خاکی به دنیا آمده و بزرگ شده است: «6خواهر و برادر بودیم من پنجمیشان بودم. پدرم در خیابان دارایی گرمابهدار بود .برادرم شغلم را انتخاب کرد. وقتی 14ساله بودم نتوانستم آن سال در پایه تحصیلی اول دبیرستان قبول شوم. به همین دلیل برادر بزرگم که با پدرم در گرمابه کار میکرد تصمیم گرفت من شغلی دیگر را تجربه کنم. اول 4ماه من را به داروخانه فرستادند خوشم نیامد بعد از این مدت من را به میل لنگتراشی فرستادند. تراشکاری توانایی جزو اولین تراشکاریهای مشهد بود. تراشکاری در خیابان تهران قرار داشت. »
رسوم شاگردی
دولتخواهی روی صندلی خودش را جابه جا میکند و میگوید:« آنجا 12کارگر بودیم. رسم و رسومات خاصی هم بین کارگرها حکمفرما بود. رسم و رسوم که نمیشود گفت قوانین نانوشتهای بود که همه از آن پیروی میکردند. یک سال اول فقط باید نظافت میکردم. در واقع تازه شاگردها پادوی مغازه بودند. چای میآوردند، جارو میزدند. نظافت دستگاهها قبل و بعد از کار را به عهده داشتند و ... تازه بعد از یک سال با توجه به استعداد آن شاگرد پای یک دستگاه مینشاندنش.»
محمدکاظم تا وقتی به سربازی برود در تراشکاری مرحوم توانایی مشغول کار بود. قبل از اینکه به سربازی برود شبها درس میخواند و روزها کار میکرد. طوری که موفق شد دیپلمش را بگیرد: «سال 51به سربازی رفتم. 6ماه آموزشی کرمان بودم و مابقی را در تهران گذراندم. طی این مدت در سربازی انبارداری و کارهای دفتری انجام میدادم. 6ماه آخر خدمتم را هم در نفت شهر و سومار مأموریت بودم. در واقع ما نیروهایی بودیم که در مرز مستقر بودیم تا اگر عراق تکان خورد، تنبیهش کنیم.»
سربازی محمدکاظم که تمام میشود دوباره به کارگاه تراشکاری توانایی برمیگردد و تا سال 54 که مرحوم توانایی فوت میکند آنجا میماند. پس از آن یک سال و نیم را نزد آقای شیرازی کار میکند: «سال 56 بالاخره موفق شدم با 2نفر دیگر شریک شوم و کارگاه خودم را راه بیندازم.»
فرزندسالاری به جای کارفرما سالاری
وقتی از دوره شاگردیاش حرف میزند چشمهای دولتخواهی برق میزند. فرق شاگردان امروز را با شاگردان دوره آنها که جویا میشوم، میگوید: «آن دوره پدرسالاری و کارفرماسالاری بود. کار اهمیت داشت. اینکه یک نوجوان حرفهای را یاد بگیرد خیلی مهم بود. همه میدانستند اگر درس خواندن ثمر نداشت و نتیجهای نداد باید حرفهای بیاموزند اما الان فرزندسالاری حاکم شده است. سالها پیش یک نوجوان خرج یک خانه را میداد، بزرگ که میشد ازدواج میکرد و خرج خانوادهاش را میداد و به پدر و مادرش هم کمک میکرد اما حالا نگاه میکنی میبینی فرزندان خانواده در خانه بیکارند و هنوز پدرشان خرجشان را میدهد. متأسفانه آن فرهنگ اصیل را فضای مجازی تحتتأثیر قرار داده است. حالا پدر و مادر برای رفاه فرزندانش، بزرگسال هم که باشند تلاش میکنند چیزی که در گذشته کاملا برعکس بود.»
سال 1356محمدکاظم با 2نفر دیگر شریک میشود و این شراکت برایش خوش یمن است: «همان سالی که در جاده جدید قوچان کار و بار خودم را راه انداختم، ازدواج کردم. ثمره این ازدواج دو پسر است که یکی از آنها مهندس صنایع است و در کارگاه تراشکاری با خودم کار میکند. همان سال 56 2کارگر هم گرفتیم و کارمان را وسعت دادیم. هر کدام بخشی از کار را بلد بودیم و همین باعث میشد مشتریهای زیادی داشته باشیم.»
تعریف تراشکاری از زبان اوستا
اوستا محمدکاظم دولتخواهی در تعریف تراشکاری میگوید: «موتور خودرو در اثر کار دچار ساییدگی میشود. یعنی بخشهایی از موتور آسیب میبیند. این موضوع بازدهی موتور را پایین میآورد. وقتی صاحب خودرو به تعمیرگاه مراجعه میکند تعمیرکار موتور را باز میکند و برای انجام بازسازی قطعاتی مانند سیلندر، میلنگ، سرسیلندر و ...به تراشکاری فرستاده میشود. در کارگاه تراشکاری هر قطعه با دستگاه مخصوص خودش تراش میخورد و بازسازی میشود. »
سال 79، دولتخواهی از شرکایش جدا میشود و کارگاه خودش را دایر میکند: «دستگاههای موجود در کارگاه را با شریکهایم خریده بودم و بعضیهایشان را باید به آنها تحویل میدادم وقتی کارگاه خودم را راه انداختم تا 8سال فقط وام میگرفتم و دستگاه میخریدم تا امکانات کارگاهم کامل شود.»
شاگردهای حالا، شاگردهای قدیم
دولتخواهی در دورهای شاگردی کرده که پدرها استادکار را پدر دوم میدانستند و وقتی پسرشان را تحویل استادکار میدادند، میگفتند اوستا گوشتش مال تو استخوانش مال ما اما حالا دوره فرق کرده است طوری که شاگرد 50سال پیش و استادکار امروز در اینباره میگوید: «در دوره ما اگر ترس از اوستا نبود شاگرد کار یاد نمیگرفت. اما بچههای حالا از کار گریزانند. هر چند ما اجازه به کارگیری بچههای کمتر از 15سال را نداریم. همین قانون دست و پای کارفرما را میبندد چرا که نمیتواند از سن و سال کم که قدرت یادگیری کودک بالاست به شاگرد آموزش بدهد. هر چند یکی دو سالی است کارآموزی در محیط کار واقعی باب شده و دانشآموزان تابستان برای آشنایی با محیط کار به کارگاه مراجعه میکنند با اینحال علاقه به پشت میزنشینی و راحتطلبی آفتی است که نوجوانان و جوانان را از آموزش کارهای فنی دور کرده است.»
وقتی از دولتخواهی میخواهم از خاطره دوران شاگردیاش بگوید لبخندی صورتش را میپوشاند: «یادم هست از 7صبح تا 7شب کار کرده بودم. حسابی هم خسته بودم. دلم میخواست ساعت کارم تمام بشود و به خانه برگردم همان روز کار بزرگی دستمان بود که تمام نشده بود شاگرد ارشد مغازه از ما خواست بمانیم و کار را تمام کنیم. من با غرولند گفتم که میخواهم بروم و در خانه میهمان داریم. شاگرد ارشد خیلی با من تند برخورد کرد و به من فهماند وقتی کار داریم بهانه آوردن معنی ندارد. »
از این اوستای کهنه کار درباره اولین شاگردش میپرسم و او در پاسخ میگوید: «اولین شاگردم پسری بود که نام خانوادگیاش شریعتی بود. او حالا بازنشست شده است اما هنوز با او ارتباط دارم. خاطرم هست پدرش نظامی بود و سختگیر و همین سختگیر بودنش باعث پیشرفت شاگردم شد. من همه تلاشم را به کار میگیرم تا هرچه میدانم به شاگردانم یاد بدهم. »
از نظر دولتخواهی تراشکاری هم ظرافتهای خودش را دارد: «در تراشکاری دو سیستم اندازهگیری اینچ و میلیمتر داریم. تبدیل این دو مدل اندازهگیری دقت میخواهد و کار راحتی نیست. بعضی از کشورهای تولیدکننده خودرو مانند آلمان، ژاپن و... با معیار اندازهگیری میلیمتر خودروهایشان را میسازند و بعضی کشورها مانند انگلیس و آمریکا با معیار اندازهگیری اینچ خودرو تولید میکنند. این مورد نیاز به دقت دارد.»
6ماه مجانی کار کردم
عضو هیئت مدیره اتحادیه تراشکارها دوباره به خاطرات دوران شاگردیاش میپردازد: «وقتی شروع به کار کردم تا 6ماه مجانی کار میکردم. انتظاری هم نداشتم شاگردانهای دریافت کنم. تازه شاگرد بودم و هنوز پشت دستگاه نمینشستم. همانطور که گفتم نظافت کارگاه را به عهده داشتم. هنوز هم به رسم دوره شاگردی جلو در مغازهام را خودم آب و جارو میکنم. پس از 6ماه اولین شاگردانهام 5تومن بود. سال 1356که کاربلد این کار بودم ماهی 4هزار تومان دستمزد میگرفتم. با همان پول ماشین قسطی خریدم و ازدواج کردم. خودم قدیمها به شاگردان کوچک مغازه 50تومان و به شاگردان ارشد 200تومان شاگردانه میدادم.»
او به نوجوانیاش میرود. به زمانی که در خیابان تهران شاگردی میکرده است: «آبی از سد گلستان وارد خیابان تهران میشد و در کانالهای بزرگ جاری بود که مردم آن حوالی را به وجد میآورد. این آب آنقدر زیاد و زلال بود که با تینهای حلبی گاهی کل پیادهرو را میشستیم. یادم هست مردم گاهی سروصورتشان را در این آب میشستند. آن وقتها ترافیکی نبود. ظهر دو ساعت هم که مغازه تعطیل میشد همه به خانههایشان میرفتند و استراحت میکردند. هر روز بین ساعت 12تا 2تعطیل بود و از آن ساعت تا 7شب یک سره کار میکردیم. شب بعد از اتمام ساعت کاری وقتی شاگردهای ارشد میرفتند نوبت شاگردان کوچک بود که دستگاهها را نظافت کنند.»
او صحبتش را اینطور ادامه میدهد: «یادم هست وقتی سرکار میرفتیم به ما میگفتند نسبت به کارفرما دزد کار باشید. یعنی آن فوت کوزهگری را که استادکار بر اثر تجربه به دست آورده از او یاد بگیرید. البته الان اینترنت هست و یاد گرفتن فوت کوزهگری هم راحت! با این حال به نظرم شاگردهای این دوره برای یادگرفتن مهارت باید غرور را کنار بگذارند و حتی اگر شده از کوچکتر از خودشان مهارت بیاموزند. حالا دورهای شده که باید تجارب ما قدیمیها با اندوخته علمی دانشگاهیان این رشته ترکیب شود و این تبادل اطلاعات ماحصل خوبی داشته باشد. »
دولتخواهی در آموزش شاگردانش سخت نمیگیرد و سعی میکند با حوصله و مهربانی آنچه یادگرفته را به آنها آموزش بدهد: «گاهی شاگردانم میگویند شاید اگر من به آنها سخت میگرفتم آنها زودتر فوت و فن کار را یاد میگرفتند.»
به گفته این استادکار طی این سالها او بیش از 50شاگرد را آموزش داده است: «خیلی برایم پیش آمده در خیابان یا جای دیگر بودهام و فردی آمده و گفته من شاگردت بودهام. »
به خاطر خدمت به مصرف کننده
5سال پیش به اصرار همکاران پیشکسوتش وارد هیئت مدیره اتحادیه تراشکاران میشود: «به خاطر خدمت بهتر اول به مصرفکننده و بعد به همکارانم وارد هیئت مدیره اتحادیه شدم. طی این مدت به عنوان دبیر اتحادیه بیشتر وظیفهام رسیدگی به شکایات است و تلاش کردهام از مصرف کننده با در نظر گرفتن 3 عامل تراشکار، مکانیک و فروشنده لوازم یدکی حمایت کنم. مصرفکننده به عنوان صاحب خودرو باید با پرداخت یک بار هزینه تعمیر از موتور خودرویی سالم برخوردار باشد. اگر نقص فنی در موتور خودرویی ایجاد شد باید با همکاری این سه عامل رفع شود.»
خیلیها تراشکاری را شغلی خطرناک میدانند. چون خطایی کوچک میتواند باعث رخ دادن نقص عضو شود. سرکار داشتن تراشکار با دستگاههایی که به راحتی عضو حساسی مانند دست را قطع میکند باعث ترس خیلی از جوانان از ورود به این شغل شده است:«طی این سالها برای شاگردانم هیچ مشکلی پیش نیامده است. چون همیشه در کارگاه حواسم به ایمنی شاگردانم هست و به آنها هم همیشه تأکید میکنم اول ایمنی بعد کار. ولی وقتی شراکتی کارگاه داشتم دو تا از شاگردانم با هم شوخی میکردند و بر اثر سهل انگاری سیلندر روی دست یکی از آنها افتاد و انگشت اشاره شاگردم قطع شد. فوری او را به بیمارستان 17شهریور فرستادم. از 9صبح تا 4عصر آنجا معطل شده بود. شاگردم انگشت اشارهاش را از دست داد و ما بابت این اتفاق خسارت پرداخت کردیم.»
علاقهای به بازنشستگی ندارم
با اینکه 67سال دارد اما کاملا سرحال و سالم به نظر میرسد: «خیلیها از من میپرسند چرا خودم را بازنشست نمیکنم اما من تمام این 53سال به این آب باریکه درآمد حلال ساختهام. هیچ وقت به کاری غیر از کار خودم فکر نکردهام، علاقهای هم به بازنشستگی و خانه نشینی ندارم. من تمام این سالها با وجدانی راحت کار کردهام. خدا به همین روزی حلالم برکت داده چون همه تلاشم را به کار میگیرم تا مشتری از کاری که به کارگاهم تحویل داده راضی باشد. رضایت مشتری چیز کمی نیست. خدا خیلی من را دوست داشته که وارد حرفهای شدهام که در آن موفق هستم. برادرم باعث شد وارد این حرفه شوم از این بابت باید از او تشکر کنم. ورودم به این شغل را برادرم باعث شده اما در ادامه موفقیتم همسرم بسیار اثرگذار بوده است.»
شاگردانش پسرانش هستند
صحبتهای ما که تمام میشود پسر نوجوانی پلاستیک به دست در حال ورود به کارگاه است. دولتخواهی او را بابا صدا میزند و به گرمی با او چاق سلامتی میکند. شاگرد نوجوان که هنوز پشت سبیلهایش هم سبز نشده این پا و آن پا میکند و سراپا گوش میشود تا به سؤالاتم جواب بدهد. سید حسین سیدی شاید میشود گفت تا الان آخرین شاگرد محمد کاظم دولتخواهی باشد. او امسال در پایه نهم تحصیل میکرده و به قول خودش آمده تا در تابستان که اوقات فراغت زیادی دارد حرفهای بیاموزد. حضور در کارگاه تراشکاری برایش فرصت مغتنمی بود که به پیشنهاد پدرش حاصل شده است. او حالا آب بندی را آموخته و تا وقتی به مدرسه نرفته تلاش میکند از استادکارش فوت و فن تراشکاری بیاموزد.
شاگرد دیگری که در کارگاه میل لنگ تراشی دولتخواهی مشغول به کار است پسر جوانی به نام رضا غفوریان است. او بیست و چند سالی دارد و شاگرد ارشد محسوب میشود. از اسفند سال پیش به خاطر علاقهاش به کارهای فنی به کارگاه میآید و هنوز هم مشغول کار است. 4ماه پیش ازدواج کرده و حالا با جدیت بیشتری در کارگاه کار میکند. به قول خودش با حقوق شاگردی هم میشود زندگی کرد البته اگر قناعت داشته باشیم و راضی به رضای خدا باشیم. از او درباره ویژگیهای اخلاقی دولتخواهی میپرسم و غفوریان اینطور پاسخ میدهد: «او با شاگردانش مثل بچههایش برخورد میکند. به ما سخت نمیگیرد و با محبت برخورد میکند، همین باعث شده است شیفته معرفت و رفتار اوستا شوم.»
سرش را پایین میاندازد و اینطور ادامه میدهد: «اوستا بچههای کارگاه را مثل بچههای خودش میداند. دست به خیر است و هوای شاگردانش را دارد. وقتی پشت دستگاه میایستد ما را صدا میزند تا دورش را بگیریم و به دستش نگاه کنیم تا کار را یاد بگیریم. »
وقتی از غفوریان میخواهم خاطرهای از اوستایش برایمان تعریف کند با خجالت میخندد و میگوید: «مدت کمی بود که به کارگاه آمده بودم هنوز آنطور که باید و شاید کاربلد نبودم. اوستا سرسیلندری را برای کف تراشی به من داد تا رویش کار کنم. من هم هنوز خیلی وارد نبودم و کار را خراب کردم. مانده بودم چه کار کنم. کار مال مردم بود و از عکسالعمل اوستا هم میترسیدم. اوستا که متوجه شد گفت اشکالی ندارد اما برای بار بعد حواست را جمع کن کار مردم را خراب نکنی. کار را خودش اصلاح کرد و صحیح و سالم تحویل مشتری داد. تجربه خاصی بود از آن موقع بیشتر حواسم را جمع میکنم تا کاری را خراب نکنم.»
از کارگاه که بیرون آمدم، دولتخواهی در حال خوش و بش با همسایه کناریاش بود. مهدی رضایی، همسایه آقای دولتخواهی مغازه پلاستیک فروشی، دارد. دو همسایه در حال خوش و بش و شوخی با هم بودند. دولتخواهی به لباس سفید رضایی اشاره میکند و میگوید: «همسایه ما قبلا تراشکار بود حتی عضو اتحادیه هم هست اما الان شغلش را تغییر داده او حالا بلوز سفید میپوشد و شیک و پیک راه میرود و من با لباس کار در کارگاه کار میکنم.» (میخندد)
دولتخواهی به خاطر سروصدای کارگاه از همسایهاش عذرخواهی میکند. آقای رضایی هم از حسن خلق و رفتار خوب دولتخواهی تشکر میکند. با این حال دولتخواهی میگوید: «برای اینکه شغل ما پر سروصداست و باعث ناراحتی مردم میشود سعی میکنیم قبل از 7صبح کار نکنیم و ظهر هم کار را تعطیل کنیم. شب هم از 7به بعد کار نکنیم تا مغازهدارهای اطراف اذیت نشوند.»
مجذوب رفتار خوبش بودیم
علی شکوهی یکی از اولین شاگردان محمد کاظم دولتخواهی بوده است. او حالا خودش بازنشست شده و طی مدت کارش شاگردان بسیاری را تربیت کرده است. وقتی از او درباره استادکارش میپرسم، میگوید: «هیچ وقت از استادکارمان بدخلقی ندیدیم. ما و شاگردان دیگر مجذوب همین خلق و خوی خوبش بودیم.»
او این طور ادامه میدهد:« سال62شاگرد دولتخواهی بودم. الان بازنشست شدهام. دولتخواهی خیلی مهربان و صبور بود و واقعا با حوصله با شاگردانش برخورد میکرد. آن موقع ماهی 1500تومان حقوق ماهیانه به ما میداد. برای اینکه متوجه شوید این پول چقدر است همین قدر به شما بگویم که من با این حقوق به سفر شمال رفتم و وقتی برگشتم هنوز 200تومان ته جیبم بود. »
از نظر شکوهی، دولتخواهی با استادهای دیگر فرق داشته است: «مثل استادکارهای دیگر نبود. آن زمان استادکارها معمولا به شاگردها فحش و بدوبیراه میگفتند. سخت میگرفتند تا مثلا شاگرد حواسش را جمع کند اما دولتخواهی رفتارش با ما اصلا به این نوع نبود. حتی اگر شاگردی خرابکاری میکرد و ضرری به وسایل کارگاه میزد باز هم ما عصبانیتش را ندیدیم. بالطبع شاگردانش هم همین رفتار را یاد میگرفتند و وقتی اوستا میشد با شاگردان خودشان هم همین طور رفتار میکردند. »او اینطور ادامه میدهد: « اخلاق خوبی که اوستایمان داشت محیط کارگاه را برایمان متفاوت میکرد. همیشه محیط کارگاه دوستانه بود. اوستا هیچ وقت کسی را با عنوان شاگرد صدا نمیکرد همه را همکارانش خطاب میکرد. »
بی محلی از صدتا چوب بدتر است
مصطفی ابهری سال 1375شاگرد دولتخواهی بود و 12سالی میشود که بالاتر از کال زرکش کارو بار خودش را راه انداخته است. از او درباره اوستای سابقش که میپرسم، میگوید: «آقای دولتخواهی فرد منضبطی بود. آن زمان که من شاگردش بودم 12نفر شاگرد در کارگاهش بودند. خودش ماشین رنجوری داشت که صبح به صبح تعدادی از شاگردانش را سوار میکرد و با خودش به سر کار میآورد. خیلی اجتماعی و شوخ طبع بود. خیلی هم حواسش به حساب و کتاب بود. به ما هم یاد داد حساب و کتابمان دقیق باشد. »
حرف از تنبیه که میشود خاطرهای برایش زنده میشود: «اهل تنبیه بدنی نبود. اخم که میکرد حساب کار دستمان میآمد. همین که بی محلی میکرد خودش بدترین تنبیه بود. اگر خرابکاری میکردیم تنبیهی در کار نبود. با فرد خاطی سرسنگین بود همین بیمحلی از صدتا چوب بدتر بود. البته یادم هست یک بار در نوشابه را با لبه میز باز کردم شیشهای که روی میز بود شکست و یک پس کله از اوستایم خوردم.»
صحبتهایمان با این اوستاکار 67ساله تمام میشود. جلو در مغازه هنوز نم آبپاشی دیده میشود و کمی که دقت میکنیم هنوز بوی خاک به مشام میرسد. دولتخواهی بدرقهمان میکند و به داخل کارگاه برمیگردد. آرام آرام وقت کار است.
روز از نو روزی از نو.