موبایلها را طوری گرفته بودند دستشان که انگار تنِ آدمهای دلتنگ را روی دوش میکشاندند.
در نگاه اول، توی صحنها، مثل هرسالِ ولادت شلوغ نیست، ولوله نیست ولی اینبار صداها و تصویرهای آدمها همهی حرم را پُر کرده بود.همه یکنفر نبودند، چندنفر بودند و چند خانواده. یکنفر که راه پیدا کرده بود به این صحنوسَرا با گوشیِ همراهش، باید بگویم با چشمهایش، توی حرم میچرخید. آنها روزِ ولادت آقا همهی خانواده را کشانده بودند بیرون. آنهایی که ناچار بهخاطر کرونا توی خانههایشان محصور شده بودند.
دیشب ولی همه آمده بودند توی حرم. بعد رفتند توی صحن؛ حتی بهسلامتی همهی زائران از سقانهخانهی اِسمالطلا آب خورده بودند. بعد نوای نقارهخانه را هم شنیده بودند و زوم کرده بودند روی آن دونفری که داشتند پرچمِ سبزِ گنبد را عوض میکردند. جمعیت انگار ساکت شده بود. حالا شلوغیِ صداهای پشتگوشی، تمام صحن را پُر کرده بود. صدای سلامها، صدای گریهها، بُغضهایی که یکییکی میترکیدند، آرزوهایی که یکییکی فاش میشدند و چشمهایی که یکییکی سرخ میشدند.
راستش پشت این گوشیهای هواشده، دلهای تنگِ زائران جاماندهی زیادی را میدیدم که برای یکلحظه، فقط یکلحظه، دلشان میخواست صدای زنگ ساعت حرم را بشنوند.
متن : قاسم فتحی