الهام مهدیزاده/شهرآرانیوز - ۱، ۲، ۳، ۴، ۵...، ۱۰...، نه بیشتر، ۲۰ خانواده، شاید هم ۳۰ یا ۴۰خانواده. اصلا نمیشود شمرد چندتا. تعداد خانوادههایی که از ابتدای خروجی فرودگاه تا میدان پرواز نشستهاند، بیشتر از آن است که با یک دور ساده و چرتکه انداختن بتوان برآورد مشخصی از تعداد آنها کرد. آنقدر هستند که سیاهی جمعیتشان در تاریکی شب و نور کم چراغهای بولوارفرودگاه، از دور مشخص است. انگارنهانگار که باید فاصله اجتماعی را رعایت کرد.
بیخیال فاصلهگذاری هوشمندند. گویی اصلا کرونایی در کار نیست. تعداد اعضای هر خانواده که برای صرف افطاری یا خوردن سحری در بولوارفرودگاه گردهم آمدهاند، اغلب بیش از ۶ یا ۷ نفر است. بساط افطاری، میوه و شام، پای ثابت همه جمعهای خانودگی بولوارفرودگاه است. با تصویربردار و عکاس بهسراغ هر خانوادهای که میرویم، قبل از رسیدن ما به جمعشان، به تکاپوی عجیبی میافتند. گاهی از میان جمع بلند میشوند و با عجله خودشان را به داخل ماشین میرسانند. گاهی هم بهدنبال یک گمشده هستند: «این ماسک من کو؟ همینجا گذاشته بودمش.»
برای بعضیها هم ماجرا عجیب است و میگویند: خانم! اگر دوربین مخفیه که ماسک نزنیم. بعضیها هم قبول دارند که نباید در این شب و روزهای کرونایی بیرون بیایند و میگویند بعد از چند ماه است که برای خوردن افطاری و یک سحری دستهجمعی بیرون آمدهاند. عده کمی هم از آمدن بیخبر ما شاکی میشوند: «خانم! با این قیافه ماسکزده و دستکشبهدست، آمدین بالای سر ما...ای بابا یاد کرونا افتادیم و این افطار کوفتمان شد.»
انگار هنوز برای خیلیها جانیفتاده است که وضعیت مشهد، فاصله زیادی تا سفید شدن دارد یا شاید همهچیز برایشان عادی شده است، کسی چه میداند؟ شاید نهادهایی که باید نظارت کنند، آنگونه که باید، نظارت نمیکنند که برخیها حاضرند چوب حراج بزنند به سلامت خودشان، خانواده و جامعه. در شب و روزهایی که غم حضور میهمان ناخواندهای، چون کرونا همچنان گریبان دنیا را گرفته است، بهسراغ بولوارفرودگاه مشهد میرویم که فاصلهگذاری اجتماعی در آن، به طنزی تلخ شبیه است.
در غیبت غرش پیدرپی هواپیماها که مدتی است کمتر به گوش میرسد، صدای جمعیت در گوشهوکنار پیادهرو بولوارفرودگاه و میدان پرواز، تا دلت بخواهد، بلند است. سفرههای افطار خانوادههای زیادی در حاشیه بولوارفرودگاه پهن است و همینطور جمعیت است که اضافه میشود.
افطار و خیابانهای خلوت شهر
ساعت ۲۰:۵۰ است. تقریبا یک ساعتی از افطار گذشته است، اما شاید هنوز سفره تعدادی از خانهها پهن است. خبری از شلوغی خیابان و رفتوآمدهای شبانه نیست. بنرهای زردرنگی با مضمون «چندوقت در خانه بمان»، بیشتر از قبل در تاریکی شب و خلوتی پیادهروها خودنمایی میکند. اگر قصه ماه رمضان و افطار نبود، شاید خلوتی این ساعات در این گشتوگذار شبانه، حس قرنطینه را دوباره زنده میکرد.
بولوار جمهوریاسلامی شلوغ است و هرقدر به میدان پرواز نزدیکتر میشویم، خودروهای بیشتری را در مسیر این بولوار بهسمت بولوارفرودگاه درحال تردد میبینیم. از ابتدای بولوارفرودگاه جدا از رفتوآمدهای شبانه و تردد خودروها، ماشینهای زیادی در حاشیه بولوار پارک شده است؛ آنقدر که جایی برای پارک خودروی جدید نیست. در حاشیه بولوارفرودگاه علاوهبر سیاهی شب، سیاهی جمعیت نیز پیداست. جمعیت زیادی در حاشیه بولوار نشستهاند تا در خنکای درختان تنومند، لحظاتی را سرخوش بگذرانند.
از ما فیلم و عکس نگیری
دوباره که به ساعت نگاه میکنیم، بیشتر از دو ساعت از افطار گذشته است. برخی خانوادهها که برای صرف افطار، بولوارفرودگاه را انتخاب کردهاند، درحال جمع کردن بساط افطار و آوردن چای و میوه بعد افطار هستند. برخی هم هنوز درحال پهن کردن فرش و وسایلشان هستند تا برای لحظاتی از فضای سرسبز بولوارفرودگاه استفاده کنند و سحری را در این هوای لطیف بهاری صرف کنند.
جمعهای خانوادگیشان جمع است. عدهای درحال بازی کردن هستند و عدهای اسباب و وسایل چای و هندوانه را آماده میکنند. خانمهای بعضی خانوادهها هم با چراغهای خوراکپزی و پیکنیک، در تبوتاب کدبانوگری برای آماده کردن یک شام و سحری در فضای باز هستند.
جمعیت یکی از خانوادهها بیشتر از همه بهچشم میآید. شاید ۲۰ یا ۲۵ نفری مهربانانه کنار هم نشستهاند و صدای شادی و هیاهویشان بیشتر از دیگر خانوادهها به گوش میرسد. هنوز چندقدمی مانده است که نزدیکشان شویم که یکیدو نفر از پسرهای خانواده با دیدن چهره ماسکزده ما و دوربین تصویربرداری، با خندهای بلند میگویند: «اوهاوه آمدهاند که از کرونا بپرسند.»
یکیدو نفر از دخترهای جوان جمع، انگار سالهای سال است که همدیگر را ندیدهاند؛ سرهایشان را بههم نزدیک کردهاند و آرامآرام باهم حرف میزنند. با دیدن ما با عجله، کفشهایشان را بهپا میکنند و خودشان را بهسرعت به داخل ماشینهای پارکشده درحاشیه بولوار میرسانند. چند مرد میانسال گوشهای از این جمع خانوادگی نشستهاند. یکی از آنها قبل از هر سؤالوجوابی میگوید: خانم! اینجا نه فیلم بگیر نه عکس. اگر هم درباره کرونا میخواهی بگویی، ما کاملا اخبار را گوش میکنیم و حواسمان جمع است و میدانیم چهکار کنیم تا مریض نشویم.
کرونا را به خانه نمیبریم
خانواده بعدی از نظر تعداد، زیاد نیستند؛ دو خانواده با یک جمع هشتنفره. خانمهای جمع، حاضر به صحبت نیستند و ترجیح میدهند تمام حواسشان به بچههای کوچکی باشد که همراه خودشان آوردهاند. یکی از آقایان جمع بهمحض ورود ما دنبال گمشدهای است: «زهره، زهره! ماسکم کو؟»
بعد هم رو به ما میکند و میگوید: همین الان ماسکم اینجا بود. نمیدانم کجا گذاشتم؟ اینجا هم تاریک است و نمیبینم.
او درباره حضورش در بولوارفرودگاه میگوید: باور کنید از بس در خانه ماندیم، بچههایمان افسرده شدند. گفتیم افطارمان را برداریم و بزنیم بیرون. میبینید که جای خاصی هم نرفتهایم و آمدهایم حاشیه بولوارفرودگاه تا یک ساعتی اینجا باشیم و بچهها حالوهوایی عوض کنند. بعد سریع برمیگردیم به منزل. ماسک و ژل هم همراهمان آوردهایم. ماسکها همین دورواطراف بود. سفره افطار را که جمع کردند، نمیدانم چه شد و کجا افتاد، اما داخل ماشینهایمان، هم ماسک داریم هم ژل ضدعفونی. وقتی برویم داخل ماشین، قبل از هرکاری، دستهایمان را ضدعفونی میکنیم که یک وقت کرونا را از اینجا به خانه نبریم.
کرونا؛ به وقت شام
خانواده دیگری مشغول خوردن میوه هستند و برشهای هندوانه را دستبهدست میکنند تا به همه برسد. جمع گرم و پرشوری دارند و خندههایشان تا چندمتر آنطرفتر هم شنیده میشود. یکی از بزرگهای جمع همانطور که به ما میوه تعارف میکند، برای گفتگو پیشقدم میشود و میگوید: اول یک قاچ هندوانه بفرمایید. در این هوا و بعد از یک روز گرم روزهداری، میچسبد.
در تکاپوی آماده کردن هندوانه است که از کرونا و فاصلهگذاری اجتماعی میپرسیم. دستهایش را رو به آسمان میکند و میگوید: الحمدا... که کرونا توی فکوفامیل ما نیامده و تا حالا کسی نگرفته است. الان هم فقط برای خوردن میوه و سحری بیرون آمدهایم. گفتیم هوا گرم شده، سحری را برداریم و چندساعتی بیرون باشیم. فکر نمیکردیم اینجا اینقدر شلوغ باشد؛ البته اگر همه رعایت کنند، فکر نکنم کسی کرونا بگیرد.
صحبتهای او هنوز تمام نشده است که صدای موتورسیکلتها، همه نگاهها را بهسمت خیابان میکشاند. چند جوان در شلوغی بولوارفرودگاه فرصتی پیدا کردهاند تا با انجام حرکات نمایشی، هم جلب توجه کنند و هم مهارتشان با موتورسواری را به رخ بکشند. سه نفر از آنها جلوتر حرکت میکنند و هرازگاه، با حرکات نمایشی خطرناک، برای جلب توجه تلاش میکنند.
فقط یک نفر ماسک دارد
مردی در یک جمع خانوادگی، ماسکی سیاه به صورت دارد. او تنها فردی است که درمیان تمام خانوادههایی که سراغشان رفتیم، ماسک به صورت دارد. میگوید که ساکن تهران است و چند روز قبل برای دیدن دخترش به مشهد آمده است. ادامه میدهد: هر سال با خانمم چشم میکشیم سال تحویل شود تا دخترمان از مشهد به تهران بیاید یا آنکه ما پیش آنها برویم. امسال با این شرایط نتوانستیم دخترمان را ببینیم. گفتیم صبر کنیم اوضاع روبهراه شود و بعد راهی مشهد بشویم.
آن روزی هم که به مشهد آمدیم، آمار مبتلایان خیلی کم شده بود. فکر میکنم تعداد مبتلایان، کمی بیشتر از ۹۰۰ نفر بود، اما امروز ظهر که اخبار را گوش میکردم، آمار ابتلا دوبرابر شده بود.
او حرفهایش را با توضیح درباره ماسکی که به صورت دارد، ادامه میدهد: باید قبول کنیم که مبارزه با کرونا و رعایت بهداشت، یک کار جمعی است. اگر مردم رعایت نکنند، قطعا دوباره کرونا اوج میگیرد و اگر کرونا اوج بگیرد، مشکلات بیشتر و بیشتر میشود.
از کرونا میترسم، بهزور آمدیم
سراغ خانواده دیگری میرویم. برخلاف دیگر خانوادهها، خانم خانواده حاضر به صحبت میشود. او به ژل ضدعفونی که همراهشان و در کنار سفره قرار دارد، اشاره میکند و میگوید: من خیلی به کرونا حساسم. از اینکه کسی در خانواده کرونا بگیرد، واقعا میترسم و استرس دارم؛ برای همین هرجا که میرویم، حتما ژل ضدعفونی با خودم میبرم که قبل از هرکاری، دستهایمان را ضدعفونی کنیم.
او به دوران قرنطینه هم اشاره میکند و میگوید: در تمام این مدت، توی خانه قرنطینه بودیم. ما اصالتا گرگانی هستیم. در گرگان آمار مبتلایان به کرونا نسبتبه مشهد، خیلی بیشتر بود و هر کسی توی فامیل، یک نفر را داشت که کرونا گرفته باشد. خود ما یکی از اقواممان را در گرگان بهخاطر کرونا از دست دادیم. امشب هم پدر و مادر و همسرم اصرار کردند بعد از مدتها در خانه ماندن، افطار را در بولوارفرودگاه صرف کنیم. هرچه مقاومت کردم، فایدهای نداشت و بهزور راضی شدم که وسایل افطار را جمع کنم. وقتی داشتم وسایل افطار را جمع میکردم، اصلا فکرش را هم نمیکردم که بولوارفرودگاه اینهمه شلوغ باشد. گویا خیلیهای دیگر هم مثل ما فکر کردهاند.
ادامه میدهد: وقتی به فامیلمان در گرگان زنگ میزنم تا حالشان را بپرسم، میگویند هنوز مشکل دارند و نمیتوانند خوب نفس بکشند. امیدوارم این بحران خیلی زود تمام شود.
اوج والیبال در اوج گرفتن کرونا
در حاشیه بولوار بعضی خانوادهها با خودشان توپ و تور آوردهاند و دو یا چندنفری والیبال بازی میکنند. بچههای کوچکتر هم در حاشیه پیادهرو مشغول بازی هستند؛ درست مثل ایام عادی سال که نه کرونایی وجود داشت و نه آمار مبتلایان زیاد بود. خیلی از خانوادهها تنها دلیل حضورشان را شکستن قرنطینه خودخواسته برای تجدید روحیه فرزندانشان میدانند. مردی دو پسربچه کوچکش را روی پایش نشانده است و به بازی بچهها نگاه میکند. میگوید: بچهها را آوردیم بیرون تا هوایی تازه کنند.
او درحالیکه دوقلوهایش را به خود نزدیک میکند، درباره ضرورت رعایت مسائل بهداشتی میگوید: فکر نمیکردم اینجا اینقدر شلوغ باشد. مردم اگر مایل به بیرون آمدن از منزل هستند، حتما باید فاصلهگذاری اجتماعی را رعایت کنند. کرونا شوخیبردار نیست.
امید بادکنکفروش به شلوغی
پیرمرد بادکنکفروشی درکنار یکی از سکوهای بولوارفرودگاه، چشمانتظار مشتریهای کوچکش ایستاده است. بادکنکهای پیچدرپیچ و رنگیاش درمیان نسیم بهاری بولوارفرودگاه تکان میخورد. میگوید: بهدنبال رزقوروزی خانواده اینجا آمدم. این چندماهی که کرونا آمده و کسی از خانه بیرون نمیآید، ما هم چیزی دَشت نکردهایم. الان دو شب است که اینجا شلوغ شده است. من هم بادکنکها را باد میکنم و به اینجا میآورم. ادامه میدهد: خدا کند این کرونا زودتر جمع شود تا مردم با خیال راحت بیرون بیایند! هم آنها خیالشان راحت باشد و شاد باشند، هم ما نانی سر سفره خانواده ببریم. دعا کنید کرونا زودتر تمام شود.