مهدی حسینی
یک فیلم با یک سکانس خوب
برتا: عید شکرگزاری چه روزیه؟
آلکاپون: منظورت اینه که کل فلسفهش چیه؟
برتا: اوهوم
آلکاپون: باشه. یه کوچولو برات توضیح میدم، چون تو خودتم کوچولویی. ماجرا از اونجا شروع میشه که مامانبزرگ و بابابزرگت مهاجرت کردن به آمریکا و چندین سال همهجا رو دنبال یه خونه جدید گشتن. اون زمانا مامانبزرگت روی کول شوهرش سوار میشد. سفر اون موقعا اینطوری بود. خلاصه بعد از سالها جستوجو پیداش کردن؛ یه خونه جدید که درواقع یک چاردیواری کثیف بود با پنجرههای شکسته. یک تشک داشت و سهتا موش. ته یک کوچه بهدردنخور توی بروکلین نیویورک. شبا با اون سهتا موش مینشستیم پشت پنجره و بیرون رو نگاه میکردیم و بقیه خونوادهها رو میدیدیم که مهمونی میگرفتن، کیک میپختن، بوقلمون بریون میکردن، سالاد گوشت و کوهی از پوره سیبزمینی میخوردن و... همه اون خونوادهها از این کارا میکردن؛ البته به جز ما.
برتا: چرا؟
آلکاپون: چون ما فقیر بودیم. هیچی نداشتیم. بنابراین حالا که پولداریم، هرسال به عنوان یک خانواده اینجا دور هم جمع میشیم و پزش رو به کل خونوادههای بروکلین میدیم. آره. این از نظر ما یعنی عید شکرگزاری.
سکانس بالا شاید بهترین بخش از فیلم جدید جاش ترنک با محوریت شخصیت آلکاپون، گانگستر مخوف دهه۱۹۴۰ آمریکا، باشد. سکانسی که بخشی از انگیزههای خانوادگی آلکاپون را برای ورود به تجارت الکل (که خریدوفروشش در آن دوره ممنوع بود) برملا میکند. بگذارید برای مخاطبانی که با شخصیت آلکاپون آشنا نیستند، کمی درباره شخصیت این گانگستر آمریکایی حرف بزنیم.
زندگینامه آقای گانگستر
آلفونس کاپون سال آخر قرن نوزدهم در بروکلین نیویورک به دنیا آمد. او که ۸خواهر و برادر دیگر هم داشت، با وجود استعداد زیاد، آبش با قوانین سفت و سخت مدرسه کاتولیک توی یک جو نمیرفت. به همین دلیل هم در سن چهاردهسالگی و به دنبال کتک زدن یکی از معلمهایش از مدرسه اخراج شد. سپس بهعنوان پادو در سالن بولینگ و کلوپهای شبانه مشغول به کار شد. در حاشیه فعالیت در همین شغل به زنی توهین کرد و برادر آن زن بهشدت او را کتک زد. آثار زخم این درگیری تا آخر عمر با آلکاپون بود و باعث شد نام مستعار «صورتزخمی» را رویش بگذارند. او از این اسم متنفر بود. مسلما نام مستعاری را که بین دوستانش داشت، ترجیح میداد؛ «اسنورکی» یا خوشپوش.
کاپون در سال۱۹۱۹ به دعوت گانگستری به نام جانی توریو از نیویورک به شیکاگو رفت. همان زمان بود که سیفلیس گرفت و باعث شد در اواخر عمر سیفلیس عصبی، او را دچار زوال عقل کند. کاپون در سال۱۹۲۹ در روزی که قتل عام ولنتاین نام گرفت، دار و دسته شمالیها را تیرباران کرد و به این ترتیب سرکرده اصلی خلافکاران شیکاگو شد و به مدت ۷سال بر این شهر فرمانروایی کرد. پلیسها را خریده بود و هیچ رد پایی هم از کارهای خلافش باقی نمیگذاشت. آخر سر هم یک مأمور افبیآی به نام «الیوت نس» به بهانه فرار مالیاتی موفق شد او را دستگیر و به زندان محکوم کند. داستانی که به زیبایی در فیلم «تسخیرناپذیران»، از شاهکارهای کارگردانی برایان دی پالما، به تصویر کشیده شده است. آلکاپون که مظنون به ۳۳فقره قتل بود، هرگز در اینباره محکوم نشد. بابت فرار مالیاتی هم ۸سال به زندان رفت، سپس به دلیل زوال عقل ناشی از سیفلیس عصبی آزاد شد و سال آخر عمر را در خانه شخصیاش سپری کرد و سرانجام در سن ۴۸سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.
بدسلیقگی در روایت ماجرا
همانطور که میبینید، فرازونشیبهای دراماتیک و جذابی در زندگی آلکاپون وجود دارد. داستان کودکی و چگونگی شکل گرفتن شخصیت گانگستری در او، داستان اوج گرفتنش بهعنوان رئیس مافیای شیکاگو، تحقیقات پلیسی برای دستگیری او، زندگی گانگستری از نگاه همسر آلکاپون و... .
متأسفانه جاش ترنک که فیلم موفق «Chronicle» را در کارنامه دارد، همه این بخشهای جذاب را رها کرده و به یک سال پایانی عمر او پرداخته است. در نتیجه ما در این فیلم شاهد یک آلکاپون مریضاحوال و هذیانی هستیم که حتی نمیتواند خودش را نگه دارد و در طول فیلم چندینبار خودش را خراب میکند؛ تصویری که بیشتر ترحمبرانگیز است تا پرترهای از یک گانگستر مخوف. میماند بازی تام هاردی که هرچند خاص است، بدجوری از بافت فیلم بیرون میزند. حتی صدایش طوری است که گویی دوبله شده است. در مجموع «کاپون» هیچ نکته جدیدی درباره این شخصیت به ما نمیدهد. خطهای داستانی حاشیهای مثل پسر ناشناخته آلکاپون و پزشک تقلبی که میخواهد جای ۱۰میلیون دلار گمشده را از زیر زبان او بیرون بکشد هم هیچیک به جایی نمیرسند و بسط پیدا نمیکنند. آخرش ما میمانیم و یک «که چی؟» بزرگ در ذهن که پاسخی برایش نداریم. فیلمنامه کاپون میتواند درباره هرجنایتکار دیگری باشد که روزهای آخر عمرش را با عذاب میگذراند و نام آلکاپون در فیلم نقش خاصی ندارد. فیلم تا میانه خود بسیار کند پیش میرود و دیدن مشکلات کاپون شاید برای چند دقیقه ابتدایی برای بیننده جذاب باشد، اما بهتدریج مسئله لوث میشود. همسر و فرزند او نیز نقش خاصی را در داستان ایفا نمیکنند و تمرکز بیش از حد فیلمنامه روی شخصیت کاپون باعث شده تا آنها شبیه به مترسکهایی باشند که نقشی در فیلم ندارند. متأسفانه ترنک حتی برای پرورش ایده ضعیف خود درباره آلکاپون نیز به اندازه کافی هوشیار نبوده است. در فیلم «کاپون» شخصیتهای مکمل بسیاری حضور دارند که خردهروایتهایی را در طول داستان رقم میزنند که در کمال تعجب، هیچکدامشان گسترش نمییابند و در حد سؤالهای بیپاسخ باقی میمانند. مسئله پسرِ دیگر کاپون یکی از این موارد است که در طول فیلم چندینبار مطرح میشود، اما هرگز به آن پرداخته نمیشود.
ببینید: تریلر فیلم