معصومه فرمانیکیا - هیچ وقت نمیدانست طرح گلدان شمعدانی که روی طاقچه لمیده است، دیوار پلکانی راهرو آپارتمان را آنقدر تماشایی کند که همه را به وجد بیاورد. آنقدر که همسایههای چند خانه آن طرفتر هم بخواهند آپارتمانشان را با فضای سبز نقاشیشده روی دیوارها جان بدهند. باورش نمیشد دانشآموزان مدرسهای را بتواند با یک نقاشی ساده روی دیوارهای قدیمی اینقدر شاد کند. به خیالش نمیرسید بچههای روستا اینقدر از تماشای طبیعت روی دیوار مدرسهشان غافلگیر شوند. او با هنرش به همه خدمت میکند.
متولد سال 57 و از اهالی همین محدوده است. به قول خودش بچه کوی طلاب است... سیدحمیدرضا سیدی، پیشهاش نقاشی است؛ البته اگر غم نان بگذارد .دوست دارد مسیر زندگیاش تا اندازهای تغییر کند که بتواند با ذوق تمام نقاشی کند، نه اینکه... جملهاش را ناتمام میگذارد .مثل خیلیهای دیگر هنوز حرف را شروع نکرده، از شرایط اقتصادی گلایهمند است. ترجیح میدهیم فرصت پیشآمده به سمت صحبتهای دیگری هدایت شود اما دغدغههایش آنقدر زیاد است که نمیتواند از آنها بگذرد.
میگوید: سالهاست در حوزه هنر تلاش میکنم اما هنوز بیمه ندارم. باورتان میشود؟!
قبل از اینکه ما حرفی بزنیم، ادامه میدهد: میدانم قانون راه و رسم خودش را دارد. حتی اینکه حرفهای من دردی را درمان نمیکند، اما حداقلش این است که باری از آنچه روی دلم تلنبار شده و سنگینی میکند، برمیدارد. از شما تشکر میکنم که مرا قابل دانسته و برای گفتوگو انتخابم کردهاید.
سیدحمیدرضا سیدی، از نقاشی روی بوم شروع کرده است. کنکور هنر پذیرفته نشده و در رشته بهداشت ادامه تحصیل داده است. دیوارنویسی میکند. مدرک ممتاز خوشنویسی از انجمن خوشنویسان دارد و علاوه بر همه اینها، آموزگار هنر است و دوست دارد کاری کند که حال بچهها خوب باشد و هرچه پیشتر میرود و روزگار پختهترش میکند، بیشتر تشنه هنر میشود. مثل خیلیهای دیگر از کودکی شروع کرده است: زادگاهم فریمان است. خیلی در آنجا ماندگار نشدیم و به مشهد آمدیم. اولینبار معلمم گفت که استعداد نقاشی دارم و تشویقم کرد تا ادامه دهم. اوایل سبک کاریام رئال بود و روی بوم نقاشی میکشیدم؛ کوه، طبیعت، غروب و هرچه که حس میکردم میتواند حرف دلم را بزند و دلتنگیام را کمتر کند، اما بعدها که بزرگتر شدم و صاحب اهل و عیال، دیگر قضیه فرق میکرد؛ باید به فکر زندگی و هزینههایش میبودم.
آن سالها دیوارنویسی تازه باب شده بود و کار ما زیاد بود؛ سفارش پشت سفارش. اینها را که میگویم، مربوط به 13 سال پیش است .چقدر این دیوارنویسی مؤثر بود! آن هم برای چشم انسانی که تا یکی، دو نسل قبل عادت به دیدن باغچه و گل و گیاه داشته است و خود را گرفتار ساختمانها و خیابانهایی میدید که جایی برای درخت و سبزه باقی نگذاشته بود؛ اما نیاز به همجواری با طبیعت در آدمها هیچوقت نمیمیرد. کار ما این بود که طبیعت را روی دیوارها بکشانیم و انصافا تأثیر خیلی خوشایندی داشت. این را از همان دور و از لبخند آدمهایی که چشم و نگاهشان درگیر نقاشی میشد، میفهمیدم.
شهرداری گام اول را برای رنگآمیزی دیوارها برداشت. دیوارها با آغوش باز به استقبال رنگها آمدند و کمکم دانشجویان گرافیک هم وارد کار شدند. رنگها محلههای شهر را از رخوت و خاکستری بودن بیرون میکشیدند و جان تازه میدادند. انگار هویت تازهای به شهر میدادند.
خیلی وقتها رنگ میخریدم و شال و کلاه میکردم، میرفتم فریمان و روستاهای اطراف. میخواستم بچههای روستا هم حالشان خوب باشد و از زندگی لذت ببرند. هدف یک هنرمند همین است دیگر؛ اینکه زندگی را برای دیگران خوشایند و شیرین کند و آنها از دیدن کارهایش حس خوب و شیرینی داشته باشند. خاطرم هست روستایی به نام «سنگ آتش» بود؛ حد فاصل فریمان و مشهد. معلمی گفت ما هزینه زیادی نداریم اما اوضاع مدرسه خیلی ناجور است. آنجا فقط هزینه رنگ را گرفتم و مدرسه نونوار شد. یک روز وقت برگشت، چند کوچه پایینتر خادمی درب مسجد ایستاده بود و ملتمسانه میگفت: برای دیوار مسجد هم میشود کاری کنید؟ بدون درنگ پذیرفتم. بعد از همان رنگی که از مدرسه اضافه آمده بود، مسجد را هم رنگ زدیم.
خیلی دوست دارم رنگ بخرم و با بچههای محله وقت بگذاریم و کوچه به کوچه را رنگ بزنیم. اصلا محله را از این رو به آن رو کنیم، اما به همان دلایلی که گفتم، نمیشود. ما باید به فکر نان باشیم.
گفتم نذر هنرم را جای دیگری ادا کنم. چند سال است محرم و نیمه شعبان که میشود، به خیمهها و پایگاههای صلواتی میروم. بساطم را هم میبرم و میگویم هنر من نوشتن است و میخواهم زکاتش را بدهم. ماشیننویسی را آنجا انجام میدهم و با جوانها عشق میکنم.
سیدی میگوید: حرف اول و آخر همه هنرمندان یکی است؛ اینکه بتوانند برای دل خودشان کار کنند. معمولا من هم به جنبه اقتصادی فکر نمیکنم، اما باور کنید گاهی نمیشود. شاید تکرارش درست نباشد و نباید امید به رسانه بست اما اجازه دهید من مشکلم را همینجا مطرح کنم. بارها و بارها پیگیر کار بیمه بودهام اما پاسخ درستی نشنیدهام. میگویند باید نمایشگاه داشته باشیم. اینکه بیمه هنرمندان را مشروط به برگزاری نمایشگاه کنند، کار درستی است؟ کار نمایشگاهی هم هزینهبر است و هم وقتگیر. کاش کسی برای ما که عمرمان را پای هنر و عشقمان گذاشتهایم، تدبیری بیندیشد. همین.