فاطمه سیرجانی- «کشف» را به سبزیهای غیربهداشتیاش میشناختیم و آبیاری آلودهاش؛ اما کشف فراتر از این نامها و حرفهاست. در جغرافیای انتهای پنجتن که آن سمت پلش خارج از محدوده است، هنوز خانوادههایی از سر اجبار ساکن هستند که لازم است آنها دیده شوند. بیبی خیرنسا را در حالی میبینیم که دبه در دست به سمت جالیزی در حرکت است. خانهشان چند قدم تا پل کشف فاصله دارد اما فرقی نمیکند؛ برای آنها هم آخر خط خدماتدهی است.
برای او که تجربه زندگی در شهر را داشته، تحمل شرایط سختتر است. میگوید: «شوهرم کاسب بود و سری در میان سرها داشتیم، اما زمین خوردیم و مجبور شدیم به اینجا بیاییم. میبینید که ته شهر است؛ بدون هیچ امکاناتی».
او به چهاردیواری اشاره میکند که چند سال است در آن روزگار میگذرانند و همزمان از نبود برق و آب و گاز میگوید. خیلی عجیب است که بیبی برای گرمای زمستانشان باید نفت ذخیره کند یا غذا را روی اجاق نفتی بار بگذارد.
تعریف میکند: «آب را با دبه از خانه همسایههایمان میآوریم». با دست فاصله چندقدمی خانهشان را نشان میدهد که جزو حریم شهری است و بهاصطلاح خدمات به آن تعلق میگیرد. «شبها را هم بدون برق یکجوری سر میکنیم اما برای گرمای بخاری در زمستانها باید مواظب باشیم که زمان کوپن نفت کی فرا میرسد».
حیاط خانه بیبی با درهای چوبی مستعمل و حلبیهایی حصارکشی شده است تا مرزی برای ورود به خانه باشد. از امنیت که میپرسم، با خنده میگوید: «ما بدبخت بیچارهها چه داریم که بخواهند ببرند؟» و خیلی زود حرفش را عوض میکند: «البته از این حرفها گذشته، پایگاه بسیجی که بهتازگی در نزدیکی خانه ما، آن سمت پل ساخته شده، تا حدودی امنیت ما را هم تأمین میکند و دلمان را آرام».
میترسیدیم زندگیمان را آب ببرد
از بیبی خداحافظی کرده و مسیر را آهستهآهسته برای رسیدن به آن سمت پل گز میکنیم.
اهالی آن طرف پل هم از جنس و نژاد خودمان هستند؛ ایرانی و مسلماناند اما به جبر زمانه مجبور به تحمل کردن کاستیها شدهاند. حرف از مشکلات که میشود، خیلیها یاد بارندگیهای اخیر میافتند و هراس از اینکه آب مثل خیلی از نقاط دیگر، زندگی آنها را هم ببرد.
تقریبا این حرف و جمله همه افراد ساکن این محله است که میگویند: «امسال سال سختی بود؛ خدا به ما رحم کرد».
زیر پل، آب کمعمقی جریان دارد اما تا دلت بخواهد زباله است و نخاله. آدمهای اینجا به همجواری و همزیستی با آن عادت کردهاند. سختتر از گرم کردن آب در زمستان با چراغ نفتی که نیست.
زود بزرگ میشویم
بچهها دوست دارند زندگی راحتی داشته باشند. نوجوانان و دانشآموزان دوازده، سیزدهساله دلشان استخر میخواهد و پارک بزرگ و سالن ورزشی قشنگ و رؤیایی؛ اما هیچکدام اینها را ندارند. به جایش تابستان گرم است و بوی کلافهکننده زباله. میگویند ایرادی ندارد، زود بزرگ میشوند و میروند یک نقطه دیگر شهر زندگی میکنند.
انتقال زبالهها به زیر پل کشف
عصار، یکی از کسبه است و محل کارش بعد از پل کشف. تابستان برای او سختترین فصل سال است؛ چرا که باید کنار گرمای هوا، بوی آزاردهنده این پل را هم تحمل کند.
میگوید: «زیر پل به زبالهدانی تبدیل شده است و بیشتر بوی بد هم ناشی از این امر است. البته مقصر اصلی ماجرا خود مردم هستند که زبالههای خانگیشان را به اینجا انتقال میدهند».
او با بیان اینکه محدوده زیر پل به فضایی برای دپوی مواد و وسایل ضایعاتی تبدیل شده است، توضیح میدهد: «دود ناشی از سوزاندن لاستیک و تجمع مواد ضایعاتی و ... هوای محدوده را بهشدت آلوده میکند و به لحاظ بهداشتی مشکلات بسیاری را به همراه دارد».
جمعهبازار و مشکلات ناشی از آن، مورد دیگری است که عصار به آن اشاره میکند و میگوید: «از وقتی جمعهبازار به انتهای این بولوار انتقال یافته، جمعهها تردد خودرو در این مسیر بسیار زیاد شده است. حرکت سریع خودروهایی که از لاین خاکی حرکت میکنند، بر این آلودگی میافزاید. اعتراض اهالی هم بیفایده است و صدایشان به جایی نمیرسد».
کشف یک نام و یک واژه نیست، خیلی خیلی فراتر از حرفهایی است که کوتاه و خلاصه به آن اشاره شد .
گزارشگر ما قصد آن را دارد تا در شمارههای آتی بیشتر با مردم آن همراه باشد.