از دیشب دوتا پانزده گیگ اینترنت خریدم، نشستم پای اینترنت و هی فیلم دیدم هی مطلب خواندم هی توییت و خبر خواندم و دستانم میلرزید، به رفقای نزدیکتر پیام دادم آقا بلندشوید بیایید دفترم بنشینیم با هم هیجان داشته باشیم. این حجم هیجان برای من تنهایی زیاد است. بیایید با هم ذوق کنیم. بخندیم. قر بدهیم و خبر بخوانیم. رفقا همه رسانهای بودند و باید توی تحریریه مینشستند.
از جلسه آمدم خانه، سفره شام پهن بود، شام را داشتیم میخوردیم که زنده از میدان فلسطین پخش میکرد، محمد نیکان پسرم گفت: برویم؟ گفتم: برویم، بعد رفت توی حمام گفت: الان میآیم. گفتم: چه وقت دوش گرفتن است یخ میکنی، گفت: نه کار دارم. بیرون که آمد روی صورتش با گواش پرچم ایران را کشید و بوق بلند پلاستیکی که جام جهانی درش دمیده نشده بود و خمیازه میکشید را هم بر داشت.
توی آسانسور هنوز دکمه همکف را نزده بودیم گفت: پرچم ایران رو نیاوردم. گفتم: پس لبنان رو هم بیار. گفت: میاورم ولی لبنان دست تو. گفتم: فرقش چیه؟ گفت: موشکها رو ما ساختیم. ما زدیم. من دوست دارم ایران رو دوش من باشه. گفتم: قبول. رسیدیم فلسطین. عمدا میدانش را ننوشتم دلم خواست بنویسم رسیدیم فلسطین. میرسیم یک روز، یقین دارم که میرسیم.
فلسطین پر بود از ایرانی. از عاشقان مقاومت. همه یک دستشان پرچم بود و یک دستشان گوشی و چک کردن خبر. ما زده بودیم. ما فاکتور خون هایمان را وصول کرده بودیم. موشکها پرواز میکردند و ما به این پرندههای آهنی داغ حرز سلام و صلوات و ذکر الصاق میکردیم که به مقصد برسند، اما اتفاقا نه به سلامتی، برسند، بترکند، ویران شوند و ویران کنند. دست زدن و بغض کردن وسط مرگ بر اسرائیل گفتن هم حسی بود که دیشب تازه تجربه اش کردم.
ما همه مان عجیبترین شب قرن را دیشب نفس کشیدیم و سپیده سرزد. همه مان وسط مهیبترین جای تاریخ دست زدیم، ا... اکبر گفتیم، خوشحال بودیم و رقصیدیم. دیشب بوق خیلی از ماشینهای ایران سوخت، انگشتر خیلی از ماها کج شد و گلویمان خراشید و صدایمان خروسکی شد.
ما جنگ کردیم؟ بله. حمله کردیم؟ نه. ما یک حساب از قبل تلنبار شده را فقط تسویه کردیم. ما جنگ طلبیم؟ اصلا. جنگ چیز خوبی است؟ مطلقا نه. ما همیشه مدافع بودیم و حملات جاری یا محتمل را پاسخ داده ایم و درک این امر خیلی ذهن پیچیده و آی کیوی بالایی نمیخواهد.
ما دیشب خوشحال بودیم. درست عین آدمهای لبنان، سوریه، یمن و عین بچههای غزه. موشکهای ما لطیفههای روشنی بود که بچههای غزه با آن قهقهه زدند و این اصلا چیز کمی نیست.
ممنون از درک و درایت و تخصص نظامیان مؤمن و مقتدرمان. ممنون از همدلی اهالی میز و میدان. ممنون از خدا که ما را ایرانی آفرید.