محبوبه عظیمزاده | شهرآرانیوز، بارها درباره قبضه شدن بازار کتاب با نسخههای کپی شده نوشته ایم؛ نسخههایی که برخلاف چاپهای اولیه و اصلی، ناشران پخته خوار آنها را بدون کوچکترین زحمتی برای ترجمه و ویراستاری و صفحه آرایی، سرهم بندی میکنند و با برچسبِ ــ مثلاــ ۵۰درصد تخفیف در معابر و گذرگاهها در معرض دید مردم قرار میگیرند؛ در ایستگاههای مترو، مجتمعهای تجاری و گوشه و کنار خیابانها و چهارراه ها.
در ادامه سلسله گزارشهایی که درباره این موضوع منتشر کرده ایم، این مرتبه تصمیم گرفته ایم درقالب یک گزارش میدانی به این کسب وکارها سری بزنیم و با صاحبان آنها گفتگو کنیم. بیش از هرچیز در جست وجوی پاسخ این سؤال بودیم که آنها این کتب را، با این قیمتهای ناچیز و تخفیفهای گزاف، از کجا تهیه میکنند؛ البته سرزدن به پنج غرفه این چنینی در سطح شهر، در موقعیتهای مکانی مختلف، ما را فقط به «صرفا فروشنده»هایی رساند که در پاسخ این سؤال میگفتند: «ما فقط فروشنده ایم؛ نمیدانیم.» در این مجال، جزئیات این گپ وگفتها را برای شما مکتوب کرده ایم. سراغ یک کتاب فروش باسابقه هم رفته ایم که بیش از این فروشندهها دراین باره اطلاعات دارد و پازل ما را تقریبا کامل میکند.
اما اجازه بدهید قبل از پرداختن به اصل مطلب، به واسطه مسیری که در تهیه این گزارش طی کرده ایم، یکی از نتایج ضمنی آن را بازگو کنیم؛ به نظر میرسد هیچ درکی از ضربه مهلکی که ناشران کپی کار دارند به بازار کتاب و مترجمها و همه چارچوبهای آن میزنند، وجود ندارد و فروشندگان این کتاب ها، که بیشترشان دختران و پسران کم سن وسالی هستند ــ و احتمالا بخش درخورتوجهی از مخاطبان ــ کتابهای کپی شده را به صورت مستقل پذیرفته اند و حالا دنبال انتخاب خوب و بد ازبین انبوه کپیها هستند. درواقع، آنها این نکته را پذیرفته اند که مطالعه کتابی که دنبالش هستند، با فونت ریزتر، کاغذ بی کیفیتتر و حتی با حذف بخشی از محتوای کتاب، درعوضِ ارزانتر خریدن آن، خللی در مطالعه آن ایجاد نمیکند و به هدفشان میرسند. برخی از این فروشندگان اصلا درکی از اصلی یا تقلبی بودن کتاب نداشتند و در گفتگو با آنها با این جمله روبه رو میشدیم که «مگر کتاب هم اصل و فیک دارد؟»
اینجا با یک دختر نوجوان طرف میشوم که جزو همان «فقط فروشنده» هاست. میگوید کارفرمایش فرد دیگری است و من اگر بخواهم او را ببینم، باید شب بروم؛ البته اگر خوش شانس باشم و او آن موقع آنجا باشد. خودش هم فقط یک مرتبه او را دیده است و اطلاعات زیادی ندارد. وقتی صحبت هایمان به اینجا میرسد که کتابها از کجا به دستشان میرسد، روی همان فروشنده بودنش تأکید میکند و میگوید: «ما که نمیدانیم. بپرسیم هم میگویند: “مگر باید به شما بگوییم از کجا میخریم؟! ”» او حتی نمیداند کتاب هم اصلی و تقلبی دارد و میگوید اولین مرتبه است که چنین چیزی را میشنود. اینجا، همه کتابها تخفیف نیم بها دارد؛ به قول دختر کتاب فروش «۹۹ درصد آن ها»، به جز کتاب «۴اثر از فلورانس اسکاول شین» که ظاهرا خیلیها دنبالش هستند و فقط هم ترجمه گیتی خوشدل را میپسندند و حاضرند بابت آن بهای پشت جلد را بپردازند. آخر صحبت هایمان، وقتی از او میپرسم اصلا مشتریها درباره اصلی و تقلبی بودن کتابها پرس وجو میکنند یا نه، میگوید: «نه؛ برایشان مهم نیست.»
در یک مجتمع تجاری دیگر، با یک غرفه دیگر و یک فروشنده دیگر طرف میشوم که او هم دختری جوان است و بی اطلاع از اینکه کتابهایی که پشت سرشان ایستاده، چطور تهیه میشود و برای فروش به دستش میرسد. قیمتشان هم مثل جاهای دیگر نیم بهاست. نیمی، رمانهای معروف اند و نیمی، کتابهایی با درون مایه خودیاری. باهم درباره تخفیفهای وسوسه کننده روی جلد کتابها صحبت میکنیم. میگوید: «کتابها مال ناشران درجه ۲ است. نشریههای درجه یک که حق امتیاز میگیرند از نویسندههای خارجی، کتابهای آنها را ترجمه میکنند، ترجمه هاشان خیلی خوب است، مترجم هاشان عالی اند، کاغذها سفید است. کاغذ سفید خیلی گرانتر است. ولی انتشاراتیهایی مثل “آراستگان” هم نشریههای بدی نیستند؛ ما اینجا میخوانیم. قابل فهم اند و خیلی هم غلطهای املایی ندارند.
بینشان ترجمههای خوب هم پیدا میشود. ولی خب، کاغذهای کاهی سبکتر و ارزانتر است.» بازهم مثال میزند. میگوید: «نشریه “آزرمیدخت” واقعا نشریه خوبی است.» و این خوب بودن را این طور تعریف میکند: دربین ناشرانی که از روی کتابهای اصلی و دارای حق امتیاز کپی میکنند، کم غلطتر است و آثاری که چاپ میکند، درظاهر، به لحاظ فونت و چاپ، تروتمیزتر از دیگر آثار نشرهای هم رده اش است، و بعد، برای توضیح این تمایز، یک جلد کتاب از «آراستگان» و جلد دیگری از «خودمونی» نشانم میدهد و میگوید: «ببین: مثلا، این “آراستگان” فونت هاش خیلی ریز است؛ برای آدمهای سن بالا خوب نیست.
روی جلد و ظاهر هم خیلی تمرکز نمیکند. اما “خودمونی” جلدهای خیلی قشنگی دارد. سعی میکند برجسته باشد و گرافیکش هم خوب است. ترجمه اش هم خوب است، مبهم نیست.» فکر میکنم برای او واقعا ابهامی وجود ندارد. با حذفیات کنار آمده است و این حذفیات را دلیلی بر سانسور میبیند و این گونه توجیه میکند که «یک سری حذفیات هم بالاخره انجام میدهند؛ چون اجازه نمیدهند کامل بدون سانسور چاپ بشود. نشر “خودمونی” خیلی سانسور ندارد؛ داخلش مطالبی دیده ایم که واقعا باید سانسور میشد، ولی نشده بود.»
در ایستگاه مترو، با یک فروشنده آقا روبه رو میشوم؛ کسی که مشابه دو فروشنده دیگر اذعان میکند اطلاعی ندارد که کتابها از کجا به دستش میرسد. میگوید باید با صاحب کارم که بعضی وقتها خودش هم اینجاست، دراین باره صحبت کنم. خودش خیلی اهل حرف زدن نیست و فقط خیلی مختصر درباره کتاب هایش که به صورت دائم بین ۴۰ تا ۵۰درصد تخفیف دارد، میگوید: «بعضی مشتریها به اینکه کتاب اصلی باشد یا تقلبی اهمیت میدهند، اما بعضیها نمیدانند. من ولی، خودم، بهشان میگویم کدام فیک است و کدام اصل. بیشتر، اما دنبال کتابهای اصلی اند.»
یکی دیگر از غرفههایی که به سراغش میروم، در یکی از نقطههای پرتردد شهر قرار دارد و بیشتر شبیه انباری است از کتاب. پر است از رمانها و کتابهای معروف روان شناسی و کتابهای دسته دوم درسی و دانشگاهی. جلو چشمم «غرور و تعصب» جین آستین است و «عشق در زمان وبا»ی گابریل گارسیا مارکز و «مردی که میخندد» ویکتور هوگو، همه از انتشاراتی به اسم «الماس سرخ». مرد جاافتادهای روی صندلی و میان انبوه کتابهایی که بدون نظم وترتیب اطرافش را گرفته اند، نشسته است. قصد و منظورم را برایش توضیح میدهم. میگویم دانشجویم و به کمکش برای نوشتن یک مقاله احتیاج دارم، بدون هیچ گونه اسم و رسمی. اما هیچ جوره از حضورم استقبال نمیکند و حرفی نمیزند؛ فقط میگوید: «اگر نمیخواهی کتاب بخری، اینجا نایست؛ برو!»
این یکی حجم کتابهایی که بساط کرده است، بیشتر از غرفههای دیگر است. مدام دارد با صدای بلند خطاب به عابران فریاد میزند که همه کتابها ۵۰درصد تخفیف دارند. از ترس باریدن باران و خیس شدن کتاب ها، کلی پلاستیک خریده است و دارد کتابها را دوتادوتا میگذارد داخلشان. همان حین باهم حرف میزنیم. خیلی کلی اشاره میکند که کتابها را از تهران میخرد و خیلی هم مطمئن و با اعتمادبه نفس از تهیه و خریدوفروش کتابهای افست میگوید: «کتاب اصلی را که خود ناشر حق امتیازش را خریده و آورده و ترجمه کرده و توی بازار پخش کرده. حالا یک ناشر دیگر، میبیند فروشش زیاد است، همان کتاب را خودش منتشر میکند. خب، او که نمیتواند باز برود کلی پول بدهد و امتیاز اصل کتاب را بخرد! زیرزمینی چاپش میکند؛ کپی همان را؛ یعنی هیچ فرقی با آن اصلی ندارد. اینها افست است؛ افست با کپی فرق دارد!»