امیرمنصور رحیمیان - از بس که در مسیر آب خوردم و آب ریختم روی سروکلهام، وقتی رسیدم، تقریبا خیس بودم. بعدازظهر داغی بود و خیابانها تقریبا خالی بودند. سایه عصرگاهی خودش را کشانده بود تا وسط خیابان.
ساختمانِ مرمرین و قدیمیساز «نگارخانه رادین» مثل بچه تُخسی که گوشش را کشیده باشند، آرام برجا نشسته بود. بعد از بلبشویی که دربارهاش راه افتاد، حالا مظلوم و سربهزیر مینمود.
درِ چوبی قهوهایرنگ بعد چهار، پنج پله باز بود و طلب میهمان میکرد. جلوی در، روی دوسه تکهکاغذ که جابهجا چسبانده بودند به گِلوگَردن دیوارهای ورودی، مطلبی را درمورد نکشیدن سیگار به هنرمندان عزیز گوشزد کرده بودند ولی جمعیتی از هنرمندان عزیز، همان جلوی در سیگارشان را گیرانده بودند و متفکرانه پکهای قلاج میزدند به آن. توی همین یک گُلهجا چندتا کاغذ دیگر هم روی رد چسب کاغذهای قبلی چسبانده بودند. از نمایشگاه عکاسی و نقاشی و چهوچه. فکر کردم که مثلا کی باید شکایت کرده باشد از این محیط فرهنگی، هنری؟ خانههای کناری را نگاه انداختم. درهای کرمرنگ و سفید و محجوب، با پنجرههایی رو به خیابان. از هیچکدام بعید نبود. به نظرم رسید پشت ظاهر آرام و منطقیشان، پیرمرد جوشیای زندگی میکند که حوصله شور و شوق و سروصدای زندگی شبانه جوانان را ندارد و هنوز معتقد به خوابیدن راس ساعت8 شب است. اگر تابهحال نرفتهاید، لازم است عرض کنم که بعد از در ورودی، راهروی کوتاهی با پارکتهای رنگورورفته نشسته است.
روبهرو قسمتی از گالری با چراغهای آویخته از سقف را میشود دید. دری سمت چپ نیمچهکریدور باز کردهاند. به محض ورود به این در، راهرویی باریک پر از خرتوپرت با کافهای کوچک در طولش و در امتدادش، اتاقی را که محوطه پذیرایی محسوب میشود، میتوان دید.
یک دیوار اتاق، کتابخانهای مملو از کتاب است و چند میز و صندلی به قاعده نشستن 10نفر کمتر و بیشتر. بعد اتاق پذیرایی هم ایوان کوچکی با یک دست میز و صندلی قرار دارد که با چندین پله فلزی، حیاط را میدوزد به کافه. ورودی زیرزمینی که به وسعت تمام نگارخانه و کافه دمودستگاهش است، غریب افتاده است گوشه دیگر حیاط. سمت چپ ورودی هم اتاق ۱۵متری دیگری است که غالبا چند نفری داخلش به گفتوگو درمورد مسائل مهم مشغولند. داخل حیاط -که باسلیقه درست شده- میز و صندلیها اکثرا خالیاند و تمام پرچینهای بلند دورتادور را برداشتهاند. محوطه لخت بیحجاب شده است. در چشمان بیاعتماد آدمهایی که این گوشه شهر کار میکنند، میشود ترس از غریبهها را دید. مگر میشود یک گوشه دنج و خلوت درست کرد برای جماعت هنرمند و کسی عارضت نشود؟ از سروکله زدن با شهرداری و اماکن گرفته تا مجوزهای ارشاد و چهوچه که بگذریم، تازه سروکله همسایهها پیدا میشود که حق هم دارند. داخل نگارخانه را نگاه میاندازم. خلوت و گرم است و زور یک دهانه کولر نمیرسد به سالن. کارهای پنج هنرمند جوان با نظم و سلیقه دخترانه چیده شدهاند کنار هم. چیدمان، خوب و پذیرفتنی است. از ارتفاع و فاصله و جهت، همهچیز روی حسابوکتاب است. نمایشگاه با هفت کار از «فاطمه یوسفی» با عنوان «توده» شروع میشود. کارهای یوسفی با تکنیک زغال، مداد کنته و آبرنگ روی کاغذهای اندازه کف دست است. بعد میرسد به ۱۷اثر «مهسا سرکارزاده» با تکنیک مدادرنگی روی شاسیهای کوچکتر از آپنج با عنوان «سرطان» که با دقت دیوار جنوبی نگارخانه را پر کردهاند.
«ملیحه فرهادی» هم با هشت اثر با اندازه استاندارد آچهار، «سکوت» را با رنگ روغن به تصویر کشیده است. در ادامه، آثار «فائزه رئیسالساداتی» با ۱۱اثر با اسمهای مختلف و تکنیک ترکیب مواد روی کاغذهایی با اندازههای متفاوت نشان داده شدهاست. در انتها ۱۸اثر «مهدیه توانایینژاد» مشاهده میشود که با اندازههای کوچک و بزرگ و عنوان «روزنه»، عمودی و افقی نشستهاند روی دیوار شمالی نگارخانه. از بحث درمورد کارها میگذرم؛ چون دغدغهام در مرحله اول، محل نگارخانههاست. در این شهر بزرگی که از هر طرف کش آمده است، کمتر فضایی برای نمایش آثار هنرمندان پیدا میشود.
این مکانها را هم بیشتر بخش خصوصی اداره میکند. بخشی که قبل از نگرانی درمورد کار هنری، دغدغه اجاره محل دارد. از هیچکجا هم حمایتی دریافت نمیکنند که باعث دلخوشی اندکی باشد برایشان و دود این اتفاقات فقط به چشم هنرمندانی میرود که فارغ از این نوع مسائل فقط بهدنبال ارائه کردن محصول ذوق و هنر خودشان هستند؛ کارهایی که برای نمایش تنها به چهار دیوار محکم نیاز دارند.
نمایشگاه «گاهی نزدیک» تا 16 مردادماه هر روز از ساعت 18 تا 21 در نگارخانه رادین واقع در بلوار سجاد، حامد جنوبی 12 برپاست.