محمد جواد ابوعطا/ شهرآرانیوز- از ۱۵ سال پیش که به دام اعتیاد افتاد، روز به روز اوضاعش بدتر میشد. او که روزی خودش را پهلوان و لوتی میدید، ذره ذره مقابل چشم خانواده آب شد، تا جایی که ترحم اطرافیان را حس میکرد. رفتار «رمضان» برادر کوچکتر از همه بدتر بود، او در این سالها لحظهای راحتش نگذاشته بود.
رمضان حرمت بزرگتری را هم نگه نمیداشت و «قاسم» را تبدیل به کارگر روزمزدی کرده بود که هر دو روز یکبار خرج موادش را میداد. قاسم پس از سالها ناگهان به خود آمده بود، دیگر تحمل این همه تحقیر از سوی برادر کوچکتر را نداشت، تصمیم گرفت که کار را برای همیشه تمام کند و به گمان خود یک خانواده را از شر رمضان که حرمت هیچکس را نگه نمیداشت راحت کند، همین بود که در ذهنش حکم او را برید و عصر بیستوسوم خرداد در زمینی که برادر کوچکتر آن را برای کشت کدو اجاره کرده بود، با اسلحه او را به قتل رساند.
صبح دیروز قاسم چهلوشش ساله که متهم به قتل برادرش با اسلحه وینچستر بود به منظور رفع ابهامات پرونده و بازسازی صحنه قتل، با دستور قاضی احمدینژاد، بازپرس ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب ناحیه ۲ مشهد به زمینهای کشاورزی انتهای توس ۵۵ منتقل شد، جایی که جزو محدوده شهری محسوب نمیشود.
ترحمی که به نفرت رسید
متهم برای آنچه رخ داده و انگیزهاش در قتل برادر، ماجرا را به پانزده سال قبل کشاند. زمانی که رفیق بد و ذغال خوب، کمکم از او یک معتاد ساخت، معتادی که برای تأمین موادمخدر همیشه مشکل داشت.
آنچه بیشتر از خماری قاسم را اذیت میکرد، نگاه ترحمانگیز اطرافیان بود. او که دیگر رسما تبدیل به معتادی حرفهای شده بود، انتظار داشت اطرافیان به او کمک کنند، اما ۵ برادر و ۴ خواهرش وضعیت اقتصادی روبهراهی نداشتند و نمیتوانستند برایش کاری بکنند. در این میان تنها رمضان یکی از برادران کوچکترش بود که برای کمک به او آستینش را بالا زد.
رمضان کشاورز بود، او که به دنبال نیروی کار برای مزرعهاش میگشت، این کار را به قاسم محول کرد. البته قاسم نیز با تمام وجود برای برادرش کار میکرد که نشانهاش آبادانی مزرعه و بوتههای شاداب و سبز کدو بود.
برادر بزرگتر هر روز غروب برای رسیدگی به مزرعه سر میزد و هر دو روز ۵۰ هزار تومان دستمزد برادرش را نقدا میداد، اما آنچه قاسم از آن عاصی شده بود، نگاه بالا به پایین رمضان بود. نگاهی که سالها حقارت و بیچارگی را برای برادر بزرگتر به همراه داشت.
او تلاش زیادی کرده بود تا خودش را دوباره به خانواده ثابت کند و برای یکبار هم که شده از زیر سلطه سنگین برادر کوچکتر خارج شود و جایگاه گذشتهاش را بازیابد، تلاشی که هر بار به درگیری و دعوا منجر میشد و این جنجال از نگاه اطرافیان تقصیر قاسم بود و علتش موادمخدر.
او در تمام طول این سالها نتوانست آنچه در وجودش بود را به کسی بگوید و این حس تنفر در وجودش ریشه میگر فت و او به سمت سرنوشتی محتوم پیش میرفت.
او مرا کتک میزد و فحش میداد
قاسم در طول بازسازی صحنه قتل بارها از اجحافهای برادرش در حق خودش گفت که هر بار به شکلی خودش را نشان میداده است، گاهی لفظی و گاهی با ضرب و جرح که آثار زخمهایی قدیمی بر روی دست و صورتش را به عنوان شاهد این ادعا نشان میداد.
متهم در طول سالها دردهایی در دل داشته، اما گوشی نبوده تا بدون قضاوت پای درددلهایش بنشیند، او تمام تقصیرها را از جانب برادری میدید که نگاه ترحمآمیز و برخورد سختی با او داشت. البته به گفته اطرافیان قاسم تاکنون هیچ لطمهای به اطرافیانش وارد نکرده و هر مشکلی داشته، دگرآزار نبودهاست.
مرد جوان با گریزی به زندگی خانوادگیاش و روزهای پرمشغله کودکی در خانهای با ۱۰ سرعائله که پدر به سختی نان خوردن را تهیه میکرده است، یکی از دلایل مشکلات امروز خانوادهاش را نداشتن نظارت و تربیت صحیح میدانست.
نمیخواستم پدر و مادرم جان دادنش را ببینند
متهم به قتل با این ادعا که برادرش هم معتاد بوده و با این حال همیشه به او میگفته مواد نکش، درباره اتفاقات روز حادثه گفت: «بارها به رمضان گفته بودم که هر کاری با من کردی بخشیدمت، اما به پدر و مادرمان کاری نداشته باش.
وقتی فهمیدم که روی مادرمان چاقو کشیده خیلی عصبانی شدم و به قصد کشتنش چند روز قبل به خانه رفتم و تفنگی که مال خودش بود -او همیشه میگفت دشمن داریم و باید مسلح باشیم- را برداشتم، اولش میخواستم همانجا او را بکشم، اما میدانستم پدر و مادرم اذیت میشوند و نمیخواستم آنها شاهد جان دادنش باشند.
برای همین تفنگ را با خودم سر زمین آوردم و میان گندمهای زمین همسایه - در طول بازسازی جای مخفی کردن اسلحه را هم نشان داد-پنهان کردم. روزی که تصمیم گرفتم او را بکشم، با یک کلمن آب یخ، تفنگ که توی یک خورجین قایمش کرده بودم و یک داس در پایین زمین منتظرش نشستم.
آن روز هیچ کاری نکردم و فقط منتظر بودم که بیاید. نزدیک غروب بود که سر و کلهاش با یک موتور پیدا شد. از بالای زمین میآمد و من را که در یک گودی در کمین بودم نمیدید. اول به سمت راست رفت و بعد به سمت چپ، وقتی مرا ندید مستقیم به سمت من آمد.
به چند قدمیام که رسید با تفنگ از توی گودی بیرون آمدم و سرش داد کشیدم که بخواب توی جوی، اول باورش نشد و به من فحش داد. سرش داد کشیدم و گفتم بخواب میخواهم پنج دقیقه بیشتر عمر کنی و به حرفهایم گوش کنی.
قیافهاش دیدنی بود، تمام بچگیاش آمد جلوی چشمم، و کمی شل شدم، اما سر تصمیمم بودم. او به سمت عقب دوید و پیچید توی زمین که بیاید پشت سرم، من هم چرخیدم، میگفت قاسم نزن، نزن، اما یک تیر زدم توی پهلویش، دو دستش را گذاشت جای تیر و افتاد روی زمین، هنوز جای خونش روی زمین هست.
رفتم بالای سرش و گفتم دیگر نمیتوانی به من زور بگویی، گفته بودم که هر کاری کردی بخشیدمت، اگر مرا زدی، شیشههای خانه را شکستی یا فحشم دادی از همه گذشتم، اما از چاقوکشی روی پدر و مادرمان نمیگذرم. بعد هم رفتم بالای سرش. داشت از درد زوزه میکشید، تیر بعدی را به قلبش زدم که خون زیادی روی زمین ریخت.
وقتی فهمیدم مرده است، به یاد لگدی که یک روز به دهنم زده بود و جای زخمش هنوز هست، لگدی محکم به صورتش زدم، تفنگ و خورجین را برداشتم، یک گوشی سفید هم داشت که آن را هم برداشتم و به باغ پدرم در خین عرب رفتم.
تفنگ را پشت یکی از کمدها قایم کردم که فقط خودم میدانم کجاست. گیج بودم و نمیدانستم چه کار باید بکنم. بعد خودم را معرفی کردم.»
این کار را به خاطر پدرم کردم
متهم در طول بازسازی صحنه جنایت که با حضور تعدادی از اهالی منطقه و مالکان سایر زمینهای کشاورزی در جریان بود، هیچگاه از کرده خود اظهار پشیمانی نکرد و داد میکشید و میگفت: «گریه نمیکنم، گریه برای آدمهای پشیمان است. من پشیمان نیستم و اگر دوباره ببینمش باز هم او را میکشم.
اگر تفنگ دست او بود همه خانواده ما را میکشت و به هیچ کداممان رحم نمیکرد. او یک بار به دخترم فحش داده بود، اما این کار را فقط به خاطر پدرم کردم. او روی پدرم چاقو کشیده بود.»
پایان این بازسازی اعلام شد، اما قاسم درون جالیز کدو پرید و با چیدن چند کدو شروع به خوردن کدوی خام کرد و با اشاره به مزرعه داد میزد که اینها از دسترنج خودم است، برای اینها خیلی زحمت کشیدهام. حقم است که از محصولش بخورم.