مهدی قرآنی - «دوست دارم موتورم را اینجا بگذارم» همین جمله کافی بود تا دعوایشان دربگیرد و ۶ مرد جوان در حاشیه بولوار خواجه ربیع با چوب و چاقو به جان هم بیفتند. ماجرایی که از خاموش شدن موتورسیکلت ۳ جوان کم سن و سال شروع شد و با قتل راننده سی ودو ساله معترض یک پراید خاتمه پیدا کرد.
شامگاه دوشنبه هفته پیش که خبر فوت مشکوک مردی جوان در یکی از بیمارستانهای مشهد به قاضی ویژه قتل عمد دادسرای ناحیه دو اعلام شد و بازپرس احمدی نژاد خود را به این مرکز درمانی رساند. نتیجه معاینات پزشکان بیمارستان حاکی از آن بود که متوفی از ناحیه قفسه سینه هدف ضربات متعدد چاقو قرار گرفته و بر اثر جراحات ناشی از این ضربات جان خود را از دست داده است.
موضوع قتل اولین فرضیهای بود که پیش روی تیم جنایی قرار گرفت و با اظهارات ۲ نفر از شاهدان ماجرا تأیید شد. تحقیقات تیم جنایی از نقش داشتن ۳ پسر جوان در این پرونده حکایت داشت.
ساعتی بیشتر نگذشته بود که پیگیریهای کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی نتیجه داد و متهمان که چند جوان هفده و بیست ساله بودند در روستایی در نزدیکی باجگیران شناسایی و ردزنی شدند.
پیش از آنکه کارآگاهان اقدامات لازم برای بازگرداندن متهمان را آغاز کنند، این افراد که فهمیده بودند راننده پراید در بیمارستان فوت شده است به مشهد بازگشتند و خود را به کلانتری سپاد معرفی کردند. متهمان با سناریویی از پیش طراحی شده قصد داشتند تا مقتول را عامل اصلی نزاع نشان دهند، اما در ادامه بازجوییهای تخصصی به ضد و نقیض گویی افتادند تا جایی که بالأخره دیروز به حرف آمدند و اصل ماجرا را برای قاضی پرونده شرح دادند.
اعترافات متهم ردیف اول
متهم ردیف اول مدعی شد که به همراه دوستانش با موتورسیکلت در حال حرکت در بولوار خواجه ربیع بوده اند که موتورشان ناگهان خاموش میشود و آنها مجبور به توقف در کنار خیابان میشوند. در این میان آنها ناخواسته جلوی یک پراید پیچیده بودند که راننده خودرو به این عمل متهمان اعتراض میکند. اعتراض راننده سی ودو ساله پراید و واکنش متهمان، از یک صحنه پیش پا افتاده به نبردی هولناک بدل میشود و دست یکی از طرفین دعوا را به خون دیگری آلوده میکند.
متهم صبح دیروز به قاضی پرونده اش گفت: «مقتول به همراه دو دوستش چوب به دست به سمت ما حمله کردند. هرچه به آنها توضیح میدادیم که موتور خاموش شده است، او (مقتول) و دوستانش فکر میکردند قصدی از این کار داشته ایم. حرف حساب توی کله شان نمیرفت. من هم که دیدم این طور است، گفتم اصلا دلم خواست موتور را اینجا نگه دارم. آ نها با چوب و چماق میخواستند من و دوستانم را بزنند که چاقویم را از جیبم درآوردم و چند ضربه به راننده زدم. وقتی خون از سینه اش جاری شد، ترسیدیم و فرار کردیم. وقتی هم که فهمیدیم پلیس دنبالمان است خودمان را معرفی کردیم.» حالا ابوالفضل متهم ردیف اول پرونده با درخواست قصاص اولیای دم روبه رو شده است و دو دوست دیگرش هم باید برای مدتی فصلهایی از زندگی خود را پشت میلههای زندان بگذرانند. ماجرایی که اگر یکی از طرفین دعوا خشم خود را فرو میخورد، قطعا ختم به خیر میشد و حالا همه شان در کنار خانواده خود بودند.