وزیر بهداشت: ۸۰ درصد پزشکانی که مهاجرت می‌کنند، مجبورند طبابت را کنار بگذارند اثرات خوش قلبی بر کاهش اضطراب و افزایش شادی | حال نیک و احوال نیکو آرزو‌های شکستنی شانزدهمین جلسه رسیدگی به پرونده چای دبش برگزار شد معاون وزیر بهداشت خبر داد: رشد شاخص امید به زندگی در ایران هشدار درباره عدم واکسیناسیون ۱۵ تا ۲۵ هزار کودک در کشور پژمان‌فر: ۳۴ درصد تخت‌های ۲ بیمارستان بزرگ مشهد در اختیار بیماران سایر استان‌هاست راه‌های کنترل چربی خون فعالیت بدنی چه تاثیری بر ادراک کودکان دارد؟ پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (پنجشنبه، ۱۳ دی ۱۴۰۳) | دمای مشهد به ۱۱ درجه می‌رسد صدای مردم شنیده شد | افتتاح غیررسمی مدرسه علی پیوندی در حاشیه شهر مشهد قتل هولناک شوهر | مثله با ساطور تصمیم اشتباهی که حق مادری را می‌گیرد زمان طلایی تشخیص تنبلی چشم آیا نور مقصر اصلی ابتلا به سرماخوردگی در زمستان است؟ آیا آنتی‌بیوتیک‌ها خطر زوال عقل را افزایش می‌دهند؟ آیا سویه جدید کرونا به کشور رسیده است؟ یک عاشقانه ناآرام | اختلافات خانوادگی منجر به قتل شد مشکلات تغذیه‌ای شایع در معلولین تداوم بارش برف و باران در خراسان رضوی و ۶ استان دیگر طی امروز و فردا (۱۳ دی ۱۴۰۳) + فیلم کولاک برف و مه در جاده‌های خراسان رضوی (۱۳ دی ۱۴۰۳) شرکت‌های صندوق بازنشستگی ملزم به ثبت صورت‌های مالی خود در کدال شدند بارش برف و باران در جاده‌های خراسان رضوی (۱۲ دی ۱۴۰۳) تشخیص سریع سرطان روده با کیت نانویی تولید ایران آتش‌سوزی در تعمیرگاه نارمک تهران یک کشته و ۲ مصدوم برجای گذاشت(۱۲ دی ۱۴۰۳) کاهش ۶۰ درصدی تولدها در کشور نسبت به ۴۰ سال گذشته جزئیات برگزاری آزمون کارشناسان رسمی دادگستری + زمان دریافت کارت نحوه ایجاد و تأیید سابقه تحصیلی اعلام شد | تأثیر قطعی ۲۰ درصدی سوابق تحصیلی یازدهمی‌ها در کنکور ۱۴۰۴ دستگیری ۱۷ سرشاخه یک شرکت هرمی در مشهد بطحائی: اقدامات برای کاهش میزان طلاق در خراسان رضوی باید شتاب بیشتری بگیرد + فیلم خبر خوش برای بیماران نادر درمان «قسطی» با چک و سفته!
سرخط خبرها

متهم در بازسازی صحنه جرم: پشیمانم؛ اما نه برای قتل!

  • کد خبر: ۳۰۸۱۸۸
  • ۱۱ دی ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۹
متهم در بازسازی صحنه جرم: پشیمانم؛ اما نه برای قتل!
کارآگاهان پلیس آگاهی در حالی به این پرونده ورود کردند که هیچ سرنخی به جز حدس و گمان وجود نداشت و با تیزهوشی توانستند مشت این جوان را برای قانون باز کنند.

به گزارش شهرآرانیوز؛ ۱۱۰ روز پیش جوانی معروف به «علی مکث» بعد از یک سال فکر کردن و نقشه کشیدن برای قتل جوانی به نام «مرتضی. الف» که آرایشگر محله شان بود، در نقشه‌ای دقیق این جوان را به خانه اش کشانده و پس از جنایت، پیکر او را در چاهی زیر تختخوابش دفن کرده بود.

کارآگاهان پلیس آگاهی درحالی به این پرونده ورود کردند که هیچ سرنخی به جز حدس و گمان وجود نداشت و با تیزهوشی توانستند مشت این جوان را برای قانون باز کنند و دوم آبان ماه، حدود چهل روز پس از قتل، پیکر مقتول را از چاه بیرون بکشند. دیروز با دستور قاضی وحید خاکشور، بازپرس جنایی، متهم به قتل به محل وقوع جنایت بازگردانده شد تا هم زمان با بازگویی اسرار این جنایت تکان دهنده، صحنه قتل را نیز بازسازی کند.

صبح دیروز متهم با خودروی کارآگاهان پلیس آگاهی و با هدایت سرهنگ مرادی، افسر اداره جنایی پلیس آگاهی، مستقیم وارد پارکینگ کوچک حیاط خانه اش شد و پشت سرش کرکره برقی پارکینگ پایین کشیده شد تا همسایه‌های این کوچه تنگ و بلند مانند روز کشف جسد، متوجه موضوع نشوند و در کوچه تجمع نکنند.

با پایین آمدن کرکره پارکینگ، متهم از خودرو پیاده شد. درِ خانه تاریک را سرگرد احمد آبکه، رئیس کلانتری طبرسی شمالی، باز کرد. هنوز بوی تعفن و نم ناشی از کندن چاه در اتاق خواب در فضا وجود داشت. لامپ‌ها نور ضعیفی روی اسباب و اثاثیه به خاک نشسته این خانه انداختند؛ تا جایی که متهم با تعجب پرسید: «چرا این خانه این قدر تاریک است؟»

با دستور قاضی خاکشور و تفهیم اتهام به متهم، جلسه بازسازی جنایت آغاز شد. بازپرس جنایی از متهم خواست تا آنچه را موجب شده بود او تصمیم به جنایت بگیرد، تشریح کند. «علیرضا. د» معروف به «علی مکث» ماجرا را به تابستان ۱۴۰۲ بازگرداند؛ جایی که همسرش در یک مغازه لوازم آرایشی در همان محله روزی سه ساعت مشغول به کار بوده است و مدعی شد: مرتضی همان سال به قصد فریب همسرم مزاحم او شده بود؛ اما هرکار کرده، همسرم به خواسته‌های او تن نداده بود.

مرتضی برای اینکه بتواند همسرم را فریب بدهد، شروع به بدگویی از من پیش او کرده بود که شوهرت اصلا تو را دوست ندارد؛ درحالی که ما ۱۰ سال پیش ازدواج کرده‌ایم و عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم. 

مرتضی به همسرم گفته بود شوهرت با زن دیگری ارتباط دارد، بعد هم مدعی شده بود که تصاویری دارد که نشان از این ارتباط دارد و از زنم خواسته بود برای دیدن تصاویر به جلوی خانه آن‌ها که چند کوچه پایین‌تر از خانه ماست، برود. وقتی همسرم به محل می‌رود، با این بهانه که جلوی در زشت است، بیا داخل سرویس پله، او را داخل خانه کشانده و بعد هم با بهانه‌های بعدی که پایم درد می‌کند و گوشی در خانه است، او را به طبقه بالا و درون خانه کشانده بود. بعد از آن روز همسرم را تحت فشار می‌گذارد که اگر به خواسته هایش تن ندهد، آبرویش را‌ می‌برد.

همسرم را زندانی کردم

متهم به قتل در ادمه ادعاهایش افزود: وقتی ماجرا را فهمیدم، همسرم را زیر فشار گذاشتم تا اینکه به من گفت به مدت یک ماه با مرتضی بوده است. همسرم وقتی این مسائل را به من گفت، گوشی اش را گرفتم و با مقتول پیام بازی کرده و یقین کردم که با هم ارتباط داشته‌اند. بعد از آن به مدت یک ماه همسرم را در خانه زندانی کردم و گوشی اش را هم گرفتم. هر روز درِ هال را قفل می‌کردم؛ حتی برای دستشویی که توی حیاط بود، به حمام می‌رفت. تا جایی که افسردگی گرفته بود. ولی همه چیز در اختیارش گذاشته بودم.

منی که ۱۰ سال روی همسرم دست بلند نکرده بودم، در این یک ماه خیلی همسرم را کتک زدم. گوشی که دستم بود، به جای زنم با مرتضی پیام بازی می‌کردم و زنگ هم که‌ می‌زد، گوشی را به همسرم می‌دادم تا صحبت کند که شک نکند. همسرم به او گفت من پیش مادرشوهرم مشغول به کار هستم و زیاد تماس نگیر و پیام بده. پیام‌ها اول خوب بود، اما بعد نوشت که تو قرار بود هفته پیش بیایی، باید بیایم و به زور ببرمت؟ 

اینجا فهمیدم که حرف‌های همسرم درست بوده است و مطمئن شدم که این ارتباط به اجبار بوده و اینجا بود که درِ خانه را باز گذاشتم، ولی گوشی را به همسرم ندادم. بعد هم همسرم را سپردم به مادر و خواهرم تا با خودشان به لباس فروشی مان ببرند و آنجا مشغول کار باشد تا افسردگی نگیرد.

یک سال طول کشید تا نقشه‌ام را عملی کنم

علی مکث درباره اوضاع بعد از آزاد کردن همسرش بیان کرد: اولش فکر کردم که همسرم را طلاق بدهم و با فرد دیگری ازدواج کنم که با دختری به نام «باران» هم آشنا شدم که الان ترکیه است. می‌خواستم زندگی جدیدی بسازم؛ اما هرچه کردم، دیدم نمی‌توانم فراموشش کنم و با خودم کنار بیایم. اینجا بود که تصمیم گرفتم مغازه را واگذار کنم، قرض و قوله هایم را بدهم و حساب هایم را صاف کنم و آماده باشم. مسیر و زمان رفتن مرتضی به محل کارش را‌ می‌دانستم؛ ولی هیچ ارتباطی با او نداشتم، در اصل مشتری‌ام بود و رفاقتی نداشتیم.

در روز حادثه چه گذشت؟

این متهم در پاسخ به سؤال بازپرس جنایی که روز حادثه چه کردی، مدعی شد: دو سه روز قبل از حادثه، دو تا کارگر آورده بودم و چاه را کنده بودند و درِ اتاق خواب قفل بود. مادر و همسرم وقتی می‌پرسیدند چرا تختخواب توی حیاط است، می‌گفتم می‌خواهم سرامیک کنم، نم زده است و به این بهانه گفتم کف اتاق را کنده‌اند که در را قفل کرده‌ام. در همین دو سه روزه مغازه را نیز واگذار کردم، ماشین داشتم فروختم و از قسط بیرونش آوردم.

عصر بیست و یکم شهریور بعد از ظهر بود که سر کوچه ایستاده بودم. کارم این بود که سر کوچه بایستم تا مرتضی بیاید و رد شود، نمی‌خواستم با او تماس داشته باشم. می‌دانستم اگر خانواده اش بفهمند، من را‌ می‌کشند؛ برای همین به کسی چیزی نگفتم. آن روز سر کوچه ایستاده بودم که آمد و رد شد، پرسیدم کجا می‌روی، گفت:‌ می‌روم مسجد. گفتم تو که نمازخوان نیستی، گفت می‌روم دستشویی. او از قبل دو تا گوشی ساده برای تعمیر به من داده بود؛ چون موبایل فروش بودم و‌ نمی‌دانستند مغازه را واگذار کرده‌ام. بعد که برگشت، گفتم دو تا گوشی ات حاضر است، بیا برویم در خانه بهت بدهم. با هم آمدیم.

از او خواستم برای کمک بیاید درون خانه

او درباره اینکه به چه بهانه‌ای مقتول را درون خانه کشاندی، معترف شد: درِ خانه که رسیدم، به او گفتم بچه‌ها خانه نیستند، یک بخاری کوچک روی جارختخوابی درون اتاق است، بیا دستی برسان، همان را پایین بگذاریم. طبقه بالا هم خالی بود و همه سرکار بودند. پدرخوانده‌ام نیز نگهبان بود و اینجا نبود. به همین بهانه آوردمش درون خانه. او‌ نمی‌دانست که من همه چیز را‌ می‌دانم، همین که وارد حیاط شد، انگار که ترسیده باشد، گفت من دیسک کمر دارم و‌ نمی‌توانم کمکت کنم. قدش از من بلندتر بود و باشگاهی بود.

یک چاقوی ضامن دار داشتم که توی کمربندم گذاشته بودم. گفتم خجالت بکش، تو باشگاه می‌روی، هالتر و دمبل می‌زنی، حالا می‌خواهی یک بخاری کوچک پایین بگذاری، بهانه‌ می‌گیری؟ کفش هایش را درآورد و وارد خانه شد. من پشت سرش بودم، تا آشپزخانه آمد و گوشی اش را گذاشت روی اپن، من بهش گفتم بفرما برو داخل اتاق (پشت آشپزخانه بود). او جلو می‌رفت و من پشت سرش بودم. 

تا رسیدن به آشپزخانه، آرام ضامن چاقو را باز کردم تا صدا ندهد و تیغه صاف و آماده بود. جلوی در که رسیدیم، در بسته و برق اتاق هم خاموش بود و داخلش اصلا دیده نمی‌شد. در را که باز کرد و بوی نم زد توی صورتش، برگشت به من نگاه کرد. قدش از من بلند‌تر بود. چهره من را که دید، فهمید. 

خواست برود بیرون و همین که دستش به من خورد، چاقو را کشیدم و زدم توی سینه اش. چند ضربه زدم. بیرون که آوردم، دیدم نصف تیغه نیست. خم شد و‌ می‌خواست فرار کند، خون ریزی داشت و خون‌ها روی پای من می‌ریخت. چند ضربه هم با همان چاقوی شکسته زدم؛ اما اثری نداشت و ضربات کاری نبود. فحشش دادم و موضوع را گفتم، گفت الکی می‌گویند. گفتم من با خودت پیام بازی کردم و چند نشانه دادم که مطمئن شد همه چیز را‌ می‌دانم.

همان شب انداختمش درون چاه

متهم به قتل ادامه داد: مرتضی من را هُل داد که خوردم به اپن، خودش هم بدنش خالی کرد و دوزانو افتاد کف آشپزخانه. توی همین حالت بود که چاقوی دسته استیل آشپزخانه را برداشتم. این چاقو هم چند سال قبل موقع باز کردن قوطی رب، لبه اش پریده بود. دیدم تکان نمی‌خورد، تکانش دادم که افتاد به پهلو، بعد دست‌ها و پاهایش را صاف کردم و کف آشپزخانه خواباندمش. نشستم روی سینه اش و حرف هایم را به او گفتم. نمی‌دانم چاقو زدم یا نه، همان لحظه گوشی اش زنگ خورد که زیر بازوهایش را گرفتم و بردمش درون اتاق خواب گذاشتم.

فرش و چاقو و لباس‌های خونی را هم انداختم کنارش، رفتم کفش هایش را بیاورم که پرده خونی شد، آن را هم کندم. لباس هایم را کامل عوض کردم و همه را درون اتاق انداختم. گوشی را برداشتم، رفتم میدان فهمیده کنار پارک سیم کارت و گوشی اش را شکستم تا پیدا نشود. دو تا گوشی ساده را هم انداختم دور. او درباره اتفاق‌های بعد از برگشت به خانه نیز توضیح داد: به خانه برگشتم، همه چیز را تمیز کردم و از زیر شانه هایش گرفتم و انداختمش توی چاه. همین جا بود که لباس هایش درآمد. 

همه چیز را انداختم داخل چاه؛ حتی تی شرت سفیدی را که پوشیده بودم و خونی شده بود، انداختم درون چاه. می‌دانستم ممکن است همسرم بیاید، برای همین به آن‌ها زنگ زدم و گفتم من امشب مهمان دارم، بروند بالا. همسرم که آمد، قلیانش را برداشت و رفت بالا. من در‌ها را قفل کردم و با یک سینی، خاک‌ها را ریختم داخل چاه. کمی خاک اضافه آمد که بردم و در بولوار سوم ریختم. آخر‌های شب، همسرم آمد پایین و خوابیدیم.

فردا سرامیک کار آوردم

متهم درباره اتفاق‌های روز بعد اعتراف کرد: روز بعد زنگ زدم به سرامیک کار و سرامیک‌ها را خریدم. سرامیک کار آمد و کف اتاق را سرامیک کرد، دیوار‌ها را نیز کاغذدیواری کردم و تخت را گذاشتم داخل و همه چیز خوب بود تا سه روز بعد که از پلیس آگاهی به من زنگ زدند و خواستند آنجا بروم. می‌دانستم برای چه هست.

رفتم بخش جنایی و به من نمی‌گفتند ماجرا چیست، فقط می‌گفتند این را‌ می‌شناسی؟ من از همین ناراحتم، اگر همان اول می‌گفتند که ما می‌دانیم با خانمت ارتباط داشته و...، می‌گفتم بیایند جنازه را بیرون بیاورند؛ اما نگفتند و من هم چیزی نگفتم. همه چیز ادامه داشت تا اینکه از آگاهی شماره همسرم را خواستند.

گفتم بلد نیستم و در گوشی‌ام ذخیره است که تلفنم در ماشین بود. گوشی را برداشتم و شماره خط سیم کارت بیکاری را که داشتم، به آن‌ها دادم. هر چه زنگ زدند، کسی جواب نداد. آمدم خانه، همسرم پرسید چی شده؟ گفتم این جوری شده و من مرتضی را کشته‌ام و جسد را در بیابان دفن کرده‌ام. نگفتم اینجاست، سکته می‌کرد. همسرم گفت خوب کاری کردی، حقش بود.

۴۰ روز بعد

«علی مکث» درباره روز‌های بعد بیان کرد: چهل روز گذشت و داشتم زندگی‌ام را‌ می‌کردم، مغازه هم نداشتم و‌ می‌دانستم می‌آیند سراغم. سه روز بعد از قتل در اداره پلیس آگاهی برادرش آمده بود تا با هم حرف بزنیم. روی صندلی نشسته بودم که به حالت چغوکی روبه رویم نشست و گفت: مرتضای ما کجایه؟ چه کارش کردی؟ گفتم: مرتضاتون توی جیبمه، چه‌ می‌دونم کجایه، بعد گفت: «بچه‌ها دیدنت توی ۲۴ از سمت ۲۲، سه نفری انداختینش توی ماشین و بردینش جاده قدیم»؛ فهمیدم در جریان نیستند، ولی می‌دانند کار من است.

 اصلا همه می‌دانستند من کاری کرده‌ام. چهل روز زندگی‌ام را کردم و آماده بودم که بعد از چهل روز پلیس آمد و کف اتاق را دیدند و متوجه نو بودن سرامیک‌ها شدند. همان جا فهمیدم که کار دیگر تمام است. بعد رفتیم پلیس آگاهی و برگشتیم و زمین را کندند و دهانه چاه را پیدا کردند.

قبلا قلیان می‌کشیدم و حالا سیگار

متهم در پاسخ به بازپرس جنایی که موادمخدر مصرف می‌کند، مدعی شد که قبلا فقط با همسرش هر شب قلیان میوه‌ای می‌کشیده است و از وقتی با باران آشنا شده، با هم سیگار می‌کشیده‌اند.

او در پاسخ به این سؤال که آیا قصد قتلش را داشتی؟ معترف شد:، چون موضوع همسرم بود، باید می‌کشتمش. وقتی همسرم برای من کروکی خانه مرتضی را کشید و حتی رنگ زرد ته قلیانش را به من گفت، فهمیدم که راست می‌گوید؛ چون تابستان پارسال یک خودروی شاهین خریده بودم که مرتضی گفت شیرینی بده، رفتیم ابرده و آنجا قصد کشتنش را داشتم؛ اما چند دختر با ما بودند، با خودم گفتم گناه دارند و گرفتار می‌شوند و آنجا بی خیال شده بودم. همان جا بود که قلیانش را دیده بودم.

بعد نیز می‌خواستم بروم در مغازه و بکشمش؛ اما نشد. من خون گریه می‌کردم و توی خانه همسرم را که‌ می‌دیدم، یاد مرتضی می‌افتادم. زنی را که در کوچه می‌دیدم، فکر می‌کردم زنم است که وارد خانه دیگران می‌شود. روانی شده بودم. توی هال می‌نشستم و نصف شب توی بالش گریه می‌کردم که مادرم می‌آمد و‌ می‌پرسید چه شده؟ می‌گفتم حالم خوب نیست.

کاش این‌گونه نمی‌شد

وقتی قاضی خاکشور از متهم پرسید که آیا از کارش پشیمان است، متهم گفت: پشیمان؟ چرا دروغ بگویم، نمی‌خواستم این وضعیت پیش بیاید. تا پیش از بیست و یکم شهریور امسال فکر می‌کردم برای خودم زندگی می‌کنم، تنها؛ اما وقتی دستگیر شدم و حال مادرم، خواهران و حتی رفقایم را دیدم، فهمیدم آدم برای خودش تنها زندگی نمی‌کند.

تا قبلش پشیمان نبودم، ولی بعدش که وضعیت مادرم را دیدم که گریه می‌کرد، با خودم گفتم که کاش این گونه نمی‌شد و حال و روزشان را که‌ می‌بینم، می‌گویم کاش از اول نمی‌گذاشتم همسرم برود درِ مغازه کار کند و از اول کار را درست پیش می‌بردم، اما از اینکه به خاطر ناموسم کشته‌ام، پشیمان نیستم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->