محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ نقالی را انگار باید در همان دوره خودش ببینیم، در همان دورهای که گوش تا گوش آدم مینشست توی قهوه خانه و صدای جرنگ جرنگ استکان نعلبکیها و هورت کشیدن چایها میپیچید توی فضای کوچک آن. همان دورهای که نقال، پرده خوش رنگ ولعاب و پر از قصه اش را میزد تخت دیوار و با لباس مخصوص و چوب دستی اش میایستاد کنار آن و شروع میکرد به نقل گفتن.
خدا و خرد را ستایش میکرد و بعد اسمها را قطار میکرد: از ضحاک و فریدون و کاوه آهنگر میگفت، یا از زال و سیمرغ و رودابه، از رستم و هفت خانش، یا از دوازده رخ، اکوان دیو، بیژن و منیژه، و در آن میان از خوی پهلوانی هم میگفت و درس فتوت و جوانمردی میداد. با صدایی بلند و غرا و لحنی حماسی و باشکوه که خون رگ ملی گرایی آدم را به جوش و خروش میآورد.
نقالی انگار توی همان دوره مانده. هرچند این روزها، توی همایشها و مناسبتهای مختلف ادبی، نقالان کوچک ـ که تعدادشان کم هم نیست ـ همچنان مُصر و با عشق و علاقه همان شمایل را نشان میدهند، مخاطب امروز به نظر میرسد از «شاهنامه» و فردوسی چیزی بیشتر از این طلب میکند؛ چیزی بیشتر از بیان صرف بیتها پشت سرهم که گاهی اوقات با حرکتهای بدنی هم آمیخته میشود.
اما چرا جذابیت و لذت این هنر را بیشتر باید در همان زمان قدیم جستوجو کرد؟ به نظر میرسد نقالی، هرچند به عنوان یک هنر سنتی بسیار ارزشمند است و باید همچون یک میراث ملی حفظ شود، چه ازبابت میزان جذب مخاطب و چه ازبابت تعداد افرادی که تمایل دارند وارث این هنر باشند، در گذر زمان دچار زوال شده است: نه نقالی مثل قبل تماشاگر دارد و نه هستند کسانی که مثل قبل تمایل داشته باشند با تکیه به یک چوب دستی و یک پرده داستان برای جماعتی نقل بگویند.
حتی پژوهشگران ادبیات حماسی معتقدند نقالی اصلا هنر مناسبی برای آموزش در سنین پایین و دوران کودکی نیست. المیرا حسن زاده، دکتری ادبیات حماسی و مدرس «شاهنامه»، در گفت وگویی که به تازگی با «شهرآرا» داشت، گفته بود که آموزش هنر نقالی به کودکان زیر دوازده سال را توصیه نمیکند.
مصطفی رحماندوست، شاعر و نویسنده کودک و نوجوان، نیز در کتاب کار «آموزش شاهنامه به کودکان» ــ که به همت معصومه موسویان فراهم آمده است ــ میگوید: «من با دو رویکرد درخصوص مأنوس کردن کودکان و نوجوانان با فردوسی و 'شاهنامه' موافق نیستم: یکی حفظ کردن 'شاهنامه' است. کودک اشعار 'شاهنامه' را حفظ میکند، چون تشویق والدین و اطرافیان را دوست دارد، اما مفهوم ابیات را درک نمیکند؛ و این لذت ادبیات را از کودک میگیرد. من با هر نوع حفظ کردن که به دور از درک و حظ ادبی باشد مخالف هستم. دیگری نقالی 'شاهنامه' توسط کودکان است، چراکه نقالی یک صنعت نمایشی و تئاتری است که در قهوه خانهها برای تفریح اجرا میشد و مختص به 'شاهنامه' نبود و حماسههای دیگری نیز پرده خوانی و نقالی میشد.
در این سبک نیز کودک مفهوم واقعی داستان را با آن عظمت اساطیری و تاریخی درک نمیکند و تنها به تشویق دیگران خرسند است.» و در ادامه میگوید: «بگذارید کودک بچگی کند! بگذارید بچهها قصههای 'شاهنامه' را بازی کنند و با عروسکها نمایش آن را اجرا کنند!»
دشواری در درست خواندن و حفظ کردن ابیات و درک معنای درست آن ها، و انفعال در رویارویی با متن داستان از جمله ادلهای است که در مخالفت با نقالی کودکان بیان میشود؛ همچنین، گفته میشود که روشهای آموزش سنتی، به جهت آنکه در آنها بر محوریت معلم، کمیت و حافظه تأکید میشود، و عناصر لذت، کیفیت یادگیری و ارتقای توانمندیهای شناختی در آنها کمرنگ است، چندان کارآمد نیستند. * (صدالبته که این به معنای پیچیدن یک نسخه همگانی نیست: نقالی، چنان هنرهای دیگر از قبیل موسیقی، نقاشی، تئاتر و خوش نویسی، میتواند موضوع علاقهای فردی باشد برای آموختن و پیگیری.)
اما، اگر هنر نقالی را به عنوان یکی از روشهای سنتی آموزش 'شاهنامه' کنار بگذاریم، میتوان ادعا کرد فردوسی و شاهنامه اش، در روزگار کنونی، جایگاهی بیش از پیش ارجمند در ذهن و قلب مخاطب پیدا کرده است. مخاطبی که به این اثر ادبی، در جایگاه سندی از هویت ملی چنگ میاندازد، در میان قهرمانها و اسطورههای آن جستوجو میکند و به آنها مهر میورزد و دوستشان دارد.
معصومه موسویان، مدرس شاهنامه، در گفت وگویی که چندی پیش با روزنامه شهرآرا داشت، به شدت گرفتن این گرایش و علاقه اذعان کرد و گفت: «یک نکته جالب که اکنون اتفاق افتاده این است که خانوادهها خیلی دنبال این هستند که بچهها 'شاهنامه' را یاد بگیرند. این کمک بزرگی است به ما. من یک مرتبه خودم این موضوع را با خانم دکتر مرجان فولادوند [نویسنده و پژوهشگر ادبیات]به صحبت گذاشتم که چرا وقتی من بچه بودم این قدر از 'شاهنامه' صحبت نبود، اما اکنون این قدر زیاد شده است.
او میگفت درطول تاریخ ایران، هرزمان که مردم احساس کردهاند هویت ملی شان درخطر است، به 'شاهنامه' روی آوردهاند، و این درطول تاریخ ما تکرار شده است؛ برای مثال، بیشترین تصویرگری 'شاهنامه' را در زمان صفویان داریم و آن زمان کارهای نقالی و قهوه خانهای بسیار رشد پیدا کرد. او معتقد بود که حماسه ها، چون خیلی با روح ملت عجین هستند و به تاریخ آن ملت برمی گردند، هرزمان مردم احساس میکنند چیزی که دارند درخطر قرار گرفته، به حماسه هایشان برمی گردند؛ و ما بزرگترین حماسهای که داریم 'شاهنامه' است.»
مشهد، دیار فردوسی، همیشه سعی کرده تا دینش را به این شاعر و اثر ارزشمندش ادا کند؛ نقالی یا ترکیب بازی و نمایش با داستانهای 'شاهنامه'، کاری است دراین راستا که در مناسبتهای مختلف در شهرمان شاهدش هستیم.
همین چند وقت پیش بود که دوتا از کافههای شهر، یعنی «اهالی» و «حوالی»، در دو موقعیت مکانی کهن از بافت قدیمی و هویتی شهر، میزبان نقالان کوچکی بودند که هرکدام قصهای از 'شاهنامه' را برداشته بودند تا برای مخاطبان و دوستداران نقالی کنند. البته در این محافل اولین چیزی که به چشم میخورد جای خالی مخاطبان بود، جای خالی و سکوتی که یک صدای کودکانه ناگهان آن را میشکست.
نه گوش تا گوش آدم نشسته بود و نه صدای جرنگ جرنگ استکان نعلبکیها به گوش میرسید، اما نقالان کوچک، با لباسهایی سرتاسر سپید که منقش بود به نمادهای ایرانی و تصویر رستم و رخش و شمایل خود فردوسی، ابیاتی از 'شاهنامه' را بازگو میکردند، نقالانی که، باهمه تفاسیر له و علیه یادگیری 'شاهنامه' به صورت نقالی در سن کم، مثل یک نقطه روشن در دل تاریکی میدرخشیدند، نقطه روشنی که نور خود را از هم جواری با ادبیات و کتاب و کلمه میگیرد و نوید روزهای نورانیتر و درخشان تری میدهد.
* المیرا حسن زاده و محمدجعفر یاحقی (۱۴۰۱). «طراحی روشی خلاق برای آموزش شاهنامه به کودکان»، در «جستارهای نوین ادبی». ۵۵ (۳). ۲۹-۵۱.