توجه به ترویج فرهنگ رضوی در شورای فرهنگ عمومی خراسان رضوی کتاب «خورشید هشتم» منتشر شد | روایتی از نقش آفرینی امام رضا (ع) در فرهنگ و تمدن دوران عباسی «اگر آوینی بود» جنگ ۱۲ روزه را چطور روایت می‌کرد؟ مسابقه قرآنی ویژه ایثارگران و خانواده شهدا فراخوان پیشنهاد شعار مشترک فاطمیه ۱۴۰۴ منتشر شد اعلام همکاری مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی با سینمای جوان بیش از ۵ میلیون ایرانی در صف انتظار اعزام به عمره، باوجود افزایش ظرفیت مسئله غزه نشان داد که لازمه اصلی صلح، برقراری عدالت است لایحه جدید قانون ممنوعیت حجاب در ایتالیا جنجال به پا کرد انتشار فراخوان نوحه‌های فاطمی با محور «استقامت و مقاومت در اقشار امت» اعتبار ویزای حج عمره به یک ماه کاهش یافت + علت نقشه‌خوان رزم و ایثار | یادی از شهید مهدی زین‌الدین، یکی از فرماندهان عملیات محرم در دوران دفاع مقدس شخصیت را به‌سوی عزت ببریم راز گفتن «ان‌شاء‌الله» | نگاهی قرآنی و روایی به نقش مشیت الهی در زندگی انسان ناگفته‌هایی از شخصیت آیت‌الله میرزا جوادآقا تهرانی(ره) فهم ظلم؛ پیش‌شرط عطش واقعی برای عدالت ۵ دستورالعمل از امام زمان (عج) برای رهایی از سردرگمی | مهدی (عج) قبله هدایت انسان امروز پیشینه ترمیم بنای مسجد جامع گوهرشاد به بهانه تعمیر گلدسته‌های آن | تاریخ ۶۰۰‌ساله مرمت در میراث گوهرشاد‌بیگم هدیه‌ای به نام مهربانی پناه بی‌پناهان بود | یادی از عباس تربتی، معروف به حاج آخوند، واعظ و عارف مدفون در حرم مطهر رضوی
سرخط خبرها

ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم

  • کد خبر: ۳۲۰۸۸۴
  • ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۳
ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم
محمد صادقی سرایانی، جانبازی هفتاددرصد است که می‌گوید ۲۵ روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.

به گزارش شهرآرانیوز، محمد صادقی سرایانی، جانبازی هفتاددرصد است که ۲۵ روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.

این جانباز از لحظه مرگ خود چنین گفت:

توی سردخانه بعد از شش‌هفت ساعت، با لرزش برانکارد از این حالت خارج شدم؛ مثل کسی که از خواب بیدار می‌شود، چشم‌هایم باز شد و دیدم با یک چیزی شبیه کفن پیچیده شده‌ام. یادم آمد دکتر‌ها تلاش می‌کردند تا مرا نجات بدهند. گفتم حتماً اینجا امکانات نبوده و مرا به بیمارستان امام رضا (ع) می‌برند، تا آنجا جراحی کنند. اما هوا سرد بود و لرزم گرفته بود. با خودم گفتم اگر مرا به بیمارستان امام رضا (ع) می‌برند، چرا پتویی رویم نکشیده‌اند تا سرما نخورم. توی همین فکر‌ها بودم، یک‌دفعه از حرف‌هایی که زده می‌شد فهمیدم توی سردخانه‌ام. گفتم خدایا به من قدرتی بده که فقط بتوانم یک کلمه صحبت کنم. با تمام وجود گفتم «یاحسین». تا گفتم، مرا انداختند و فرار کردند.

منبع: فارس

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->