اعزام ۲ حافظ قرآن کریم از ایران به مسابقات بین‌المللی قرآن کریم لیبی تجمع دانشجویان دانشگاه امام رضا (ع) در محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی و حمایت از مردم مظلوم غزه سند تحولی جامع بنیاد شهید و امور ایثارگران تدوین می‌شود تقدیر مدیر حوزه‌های علمیه از ویژه برنامه‌های افطار در شبکه سه سیما مدرس قناعت و خلوص و دل‌سوزی | یادی از مؤسس مدرسه علمیه موسوی‌نژاد در مشهد چگونه نماز را صحیح بخوانیم؟ | ۱۲ باطل کننده نماز را بشناسید ممنوعیت ورود به مکه برای دارندگان ویزای غیر حج از اردیبهشت ۱۴۰۴ درس‌هایی از نهج‌البلاغه | آزادگی ضرورت تبیین معارف علوی و آموزه‌های نهج البلاغه در مدارس توسعه دامنه فریضه امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، در بستر جشنواره مفلحون آیت الله حسینی بوشهری: متناسب با فضای مذهبی شهر قم، تورهای گردشگری ـ زیارتیِ بین‌المللی ایجاد شود آغاز کلاس‌های آموزشی حج تمتع دانشگاهیان حوزه‌های علمیه در حل مشکلات و پاسخگویی به شبهات نقش تاثیرگذار دارند سه انتصاب جدید در موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برنامه‌ریزی گسترده مساجد مشهد برای میزبانی از ۱۵۰۰ زائراولی در دهه کرامت ۱۴۰۴ تجمل با ما چه می‌کند؟ کتابی که نور است | قرآن به روایت صحیفه سجادیه دومین جشنواره ملی «فیلم و فیلمنامه ایثار» فراخوان خود را منتشر کرد ششمین اجلاسیه بین‌المللی حضرت رضا(ع) اردیبهشت ۱۴۰۴ برگزار می‌شود پرونده عمره تا کمتر از ۱۰ روز دیگر بسته می‌شود | آغاز حج تمتع از نیمه اردیبهشت ۱۴۰۴
سرخط خبرها

ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم

  • کد خبر: ۳۲۰۸۸۴
  • ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۳
ماجرای ۲۵ روز زندگی برزخی یک جانباز هفتاددرصد + فیلم
محمد صادقی سرایانی، جانبازی هفتاددرصد است که می‌گوید ۲۵ روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.

به گزارش شهرآرانیوز، محمد صادقی سرایانی، جانبازی هفتاددرصد است که ۲۵ روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.

این جانباز از لحظه مرگ خود چنین گفت:

توی سردخانه بعد از شش‌هفت ساعت، با لرزش برانکارد از این حالت خارج شدم؛ مثل کسی که از خواب بیدار می‌شود، چشم‌هایم باز شد و دیدم با یک چیزی شبیه کفن پیچیده شده‌ام. یادم آمد دکتر‌ها تلاش می‌کردند تا مرا نجات بدهند. گفتم حتماً اینجا امکانات نبوده و مرا به بیمارستان امام رضا (ع) می‌برند، تا آنجا جراحی کنند. اما هوا سرد بود و لرزم گرفته بود. با خودم گفتم اگر مرا به بیمارستان امام رضا (ع) می‌برند، چرا پتویی رویم نکشیده‌اند تا سرما نخورم. توی همین فکر‌ها بودم، یک‌دفعه از حرف‌هایی که زده می‌شد فهمیدم توی سردخانه‌ام. گفتم خدایا به من قدرتی بده که فقط بتوانم یک کلمه صحبت کنم. با تمام وجود گفتم «یاحسین». تا گفتم، مرا انداختند و فرار کردند.

منبع: فارس

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->