به گزارش شهرآرانیوز؛ بابا برای آدم مثل کوه، پشت است؛ قوی و محکم و استوار و نبودنش حفرهای عمیق است و آنها که جای خالیاش را دارند، میگردند و میگردند تا این جای خالی را با چیزی پر کنند. فرقی نمیکند چه فصل و چه روزی باشد؛ بابا که نباشد، دنیا برای آدم تاریک است و لطفی ندارد.
حالا فکر کنید بهار در پیش باشد و زیر آسمان این شهر و پشت پنجرههایی که هرکدام به شکل و رنگی است، بعضیها بابا نداشته باشند و شب که میشود، بغض میکنند و با روح باباییشان حرف میزنند و میخواهند یک روز آفتابی دستشان را بگیرد و ببرد یکی از بازارهای معروف شهر و برایشان کفش و لباس عید بخرد و بعد هم یک پلاستیک پر از خوراکیهای جورواجور و رنگبهرنگ و خوشمزه.
توی راه هم کلی گپ بزنند، بگویند و بخندند. تقدیرها با هم فرق میکند؛ مثل او که تعریف میکند: روزی که بابا در مسیر برگشت از کرج برای استراحت و چرتی کوتاه، چشمهایش را بست و فرمان کامیون از دستش در رفت و ماشین چپ شد و او برای همیشه یک گوشه از قبرستان خوابید، هوا آفتابی بود؛ خورشید میتابید، داغ داغ، اما ما سردمان شده بود، ما یتیم شده بودیم.
چرت کوتاه بابا تبدیل به خوابی طولانی شد و حالا ما بودیم و مقابلمان، دنیایی بیرحم و آشفته همراه با کوهی از بدهکاری و قسط و قرض و خرجهای جورواجور زندگی. صاف کردن حساب بابا سخت بود و سختتر از آن، کنار آمدن با جای خالیاش که به هیچ طریقی پرشدنی نیست، اما دم آدمهای مهربان شهرمان گرم که دستتنهایمان نگذاشتند! همانها که در شرایط سخت، امید به زندگی دادند و به ادامه دادن راه دلگرممان کردند. اینها حرفهای من گزارشگر نیست، بخشی از ماجراهای بزرگ این شهر است که هر روز تکرار میشود.
واژههای مهربانی و ایرانی به طرز عجیبی به هم گره خوردهاند، حتی در شرایط سخت اقتصادی هم هنوز آدمها کنار هم هستند. در شبکههای اجتماعی و در قالب پویشهای مختلف، دست به دست هم میدهند و اعتقاد دارند از دعای خیر مردم، دنیا و آخرتشان آباد میشود.
اینجا انصارالحجه (عج) است؛ یکی از مجموعههای بزرگ نیکوکاری برای ایتام. به قول خادمان و خدمتگزارانش، در این پنجاه وچندسالی که از عمر آن میگذرد، چیزی تغییر نکرده است، جز اندازه و وسعت مجموعه. هنوز خادمان با همان خلوص پای کارند. عکسهای پایه گذاران و خیران بر سردر یکی از دیوارها نصب است. اینها برای ثبت در حافظه تاریخ لازم است.
یک کوه خواروبار توی محوطه است؛ نخود و لوبیاهای الک شده و تمیز. آماده کردن همین چیزهای به ظاهر ساده کلی وقت گیر است. از چند روز مانده به اسفند و قبل آمدن عید، عدهای مشغول مهیا کردن فضا برای پذیرایی از خانوادهها هستند. از دوخت ودوز لباس در کارگاهها گرفته تا چینش مرتب کفش و پوشاک و نوشت افزار در قفسههای مجزا.
پوشاک امسال، بین ۵ هزار نفر از ایتام مشهدی و شهرستانی توزیع میشود. تقسیم خواروبار و پوشاک و کفش و... آن هم بین جمعیت به این بزرگی کار یک روز و دور روز نیست. دعوت نامهها فرستاده شده است؛ برای شهرستانیها و مشهدیها به تفکیک.
بزرگ و کوچک این مجموعه تلاش میکنند اگر اشکی به واسطه حضور آنها به لبخند تبدیل میشود، دریغ نکنند. برای خدمتگزاران مجموعه شاید توزیع و تقسیم این کمکها عادی شده باشد، اما برای ما پشت هر صحنه، روایتی است وقتی سبدهای خانوادههای چهار و پنج نفره با ذوق تک تک آنها پر میشود، وقتی «بهار» دوساله خودش وارد غرفه اسباب بازیها میشود و یک عروسک بزرگ را بغل میزند و بیرون میآید و روی زانو مینشیند و تمام تلاشش را میکند تا پستونک کوچکش را به زور توی دهان عروسک بگذارد.
وقتی نوید و نیما و دو سه برادر قد ونیم قد دیگرشان، اجازه ندادهاند کفش و لباسها به خانه برسد و سبد را همان جا خالی کردهاند و تا جایی که زورشان میرسیده، همه لباسها را روی هم پوشیدهاند و یکی از دوقلوها که تازه راه افتاده، کفشها را لنگ به لنگ پا کرده است یا آسیه شش ساله که روسری صورتی را به خیال خودش قایم کرده است و به کسی نمیدهد و مرتب تکرار میکند: «این مال خود خودی من است».
کاش رکورد و قلم، توانایی و قدرتش را داشتند تا موبه موی این روایتها را پیش چشمهای شما بنشانند و شما تماشایش کنید و لذت کار خیرتان را ببرید. به قول حسن زنگنه، مدیرعامل انصارالحجه (عج)، برخی لحظهها و تصویرهایی که آدم میبیند، آن قدر حال خوب کن است که تمام خستگیهای طول سال را میگیرد.
روایت این مجموعه را با نقل همین عبارت آقای زنگنه تمام میکنیم: «ذوق زدن یک بچه سیستانی از بغل گرفتن یک جفت کفش نو تماشا دارد». او قدردانی میکند از همه آنهایی که مثل همیشه پای این کار مانده اند تا بچههای محروم سیستان وبلوچستان و خراسان جنوبی و شمالی هم لذت آمدن عید را بچشند.
روایتهای شیرین از این دست در شهر کم نیستند. نیت و هدف همه شان، یکی است و فقط شکل و شمایلش فرق میکند. کم پیدا میشوند آدمهایی زیر آسمان این شهر که معنی زخم و درد را نفهمند؛ برای همین است که مردم کمک هایشان را به انجمنهای خیریه میسپارند تا هم هدایت شدهتر باشد و هم خیالشان از انتخاب آدمهای نیازمند، راحتتر شود. خیریه امام رئوف (ع) در ابتدا نام «مهر مهدوی» را داشته و دوسه سالی است که متبرک به نام امام هشتم (ع) است. ماجرا از یک دوررهمی ساده برای انجام یک کار تأثیرگذار شروع شد و رفته رفته فعالیت هایشان گستردهتر شد، تاجایی که مرمت خانههای نیازمندان را هم انجام میدهند.
شاید نام و شهرتش به اندازه مجموعههای نیکوکاری بزرگ شهر نباشد، اما آنها هم دغدغه کسانی را دارند که وقتی در صف نان میایستند، پول خرید و حساب کردن دو قرص نان را هم ندارند.
امیر میرزایی، مدیر اجرایی این مجموعه نیکوکاری است و به نمایندگی از همه خیرانی حرف میزند که هر روز برای بهتر شدن حال دیگران کمک میکنند؛ از مبالغ خرد و ریز گرفته تا رقمهای بیشتر و زیادتر. یکی از ویژگیهای این مجموعه، سهیم شدن در کار خیر با هر بودجه مالی است. شخص با هزار تومان هم میتواند گوشهای از کار را بگیرد؛ البته خدمات مجموعه آنها شامل طیف گسترده تری میشود؛ از ایتام نیازمند گرفته تا زنان بی سرپرست و بدسرپرست، سالمندان و کارگران. آنها فرم شناسایی ۱۵۰ خانواده نیازمند را پر کردهاند و میان آنها بسته معیشتی، نوشت افزار و... توزیع میکنند.
او میگوید: کمک کردن همیشه حال آدمها را خوب میکند و این حس بین همه افراد مشترک است، اما برخی مناسبتها خودبه خود آدمها را مقیدتر میکنند به اینکه مهربانتر باشند و خوبتر و خوشحال تر؛ مثل ماه مبارک که از سر اتفاق، نزدیک به سال نوست.
میرزایی میگوید: خدمتگزاران این مجموعه چند مدرسه را شناسایی کردهاند تا کفشهایی را که یک خیر مشهدی اهدا کرده است، بین دانش آموزان آنها توزیع کنند؛ علاوه بر این، امسال سه تا چهار خانه از مددجویان را بازسازی کردیم و این روزها که به سال نو نزدیک میشویم، قصد افتتاح و تحویل یک خانه دیگر را هم داریم تا این خانواده سال تحویل را زیر سقف خودشان باشند. او پشت بندش این توضیح را اضافه میکند که: این آدم ها، همانهایی هستند که با رفتارشان، یادآوری میکنند در دنیای پر از شلوغی و سختی هم میشود خوب ماند و دیگران را هم به خوبی دعوت کرد.
میرزایی دعوتمان میکند؛ هم برای تقسیم کفشها و هم برای تحویل خانه و بعد خودش میگوید: البته کار خیر پنهان باشد، بهتر است. ما برای شاد کردن خانوادهها این کار را میکنیم. شاید محتویات یک سبد معیشتی، جوابگوی مصرف چندروزه شان هم نباشد یا یک جفت کفش، ارزش ریالی چندانی نداشته باشد، اما همین که متوجه شوند کسانی به فکرشان هستند، حس خوبی را در آنها ایجاد میکند.
مجتبی عطاران بعد از پدر، سکان دار خیریه محبان الجواد (ع) است که کارشان بیشتر به توزیع جهیزیه و ساخت مسکن برای نیازمندان خلاصه میشود. او میان هر چند عبارتی که به زبان میآورد، یادی از پدر مرحومش میکند: «روح حاجی شاد باشد؛ اعتقاد داشت سقف که روی سر آدم باشد، بقیه کارها حل است و به همین خاطر افتاد دنبال کار ساخت وساز مسکن و اجاره آن به خانوادههای نیازمند برای دو یا سه سال».
عطاران میگوید: خدا جایگاه حاجی را در آن دنیا ارتقا دهد و هم نشین اولیا باشد! از سال ۱۳۷۷ که این مجموعه راه اندازی شده، تابه حال ۲۵۰ واحد مسکونی ساخته شده است. تا عید امسال، دو واحد مسکونی دیگر هم به بهره برداری میرسد به اضافه کارگاهی برای کارآفرینی؛ این هم عیدی ما به خانواده هاست. اینها مستمر است و ادامه دارد. مهارت آموزی و توانمندسازی بانوان درکنار حمایت، حرکتی است که مورد توجه متولیان بیشتر مجموعههای نیکوکاری است و امید میرود تعداد مددجویان و افراد تحت پوشش را کمتر کند.
مهربانی قدرتش را دارد که از هیچ، حکایتی بسازد مفصل؛ شبیه همین روایتهایی که برای نمونه از میان هزاران حرکت خیرخواهانهای که در شهر اتفاق میافتد، انتخاب شدهاند. دنیا به این آدمها همیشه نیاز داشته است؛ آنهایی که نمیگذارند نور امید در دلها خاموش شود.