به گزارش شهرآرانیوز؛ نمیدانم وجه شباهت درستی است یا نه. شاید باور من این است که حرم حضرت رضا (ع) حکم یک کوه را دارد؛ تکیهگاهی امن و آرام و مطمئن، اما از دور یک گنبد نورانی و ساده به نظر میآید؛ درست شبیه کوه که از دور، یک ارتفاع کوچک و تصرفیافتنی است.
این تصور تا زمانی است که به آن ورود پیدا نکردهای و با آن اخت و مأنوس نشدهای. باید با آن اخت و مأنوس شوی تا رفاقتش را به تو ثابت کند. این وجه البته، تمایز دارد با آقایی که مهربانیاش را همیشه ثابت کرده است، رفاقتش همیشگی است، غریب و گمنام ندارد و آشنا و بیگانه هم.
رواقبهرواقش دنیایی متفاوت است؛ نماز و نیایشها، گعدهها و مراقبههایش، جلسات انس با قرآن و التماس زائرانش. خیلیها حاضرند همهچیزشان را بدهند و جایشان را برای لحظهای با زائرانی عوض کنند که با شوق، سفر مشهد را انتخاب کردهاند و هرکدام چیزی را برای تبرک کردن آوردهاند. حالا من، قرار است روایتگر یک روز ماه مبارک در حرم باشم. دلخور از همه فرصتسوزیهایی که کردهام، وضو میگیرم و شالوکلاه میکنم. بهانه رفتن به حرم حتی اگر گزارش و کار هم باشد، نعمت و غنیمت است.
تازه به ورودی یکی از بستها رسیدهام. باران میبارد. وسوسه میشوم بدون اذن دخول وارد شوم و خودم را برسانم به یکی از رواقهای گرم. اما آنهایی که ایستادهاند زیر باران تند و حواسشان هم به کسی و چیزی نیست، پایم را سست میکنند تا من هم از قرار و آرام زمزمه کنم: «اللَّهُمَّ إِنِّی وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُیُوتِ نَبِیِّکَ، صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَقَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ أَنْ یَدْخُلُوا إِلَّا بِإِذْنِهِ» و چشم بدوزم به روبه رو.
همیشه وقت دیدار و احوال پرسی با آقا، دلم میخواهد همه چیز را همان بیرون بگذارم؛ همه چیزهایی که وصلم کردهاند به دنیای لعنتی و غرقشان شدهام، اما نمیشود که نمیشود. به نیمه راه هم نرسیدهام که تلفن همراهم زنگ میخورد. حجتالاسلام و المسلمین مسلم هوشنگی، رئیس اداره اطلاعرسانی و رسانه حرم مطهر رضوی، پشت خط است.
میپرسد: «کجایید؟ زود خودتان را برسانید بست شیخ حرعاملی. کار بسته بندی ویژه افطار امروز تمام شده است و نوبت توزیع آن است». تا به حال افطار حرم را از نزدیک ندیدهام و هرچه بوده، به لطف تلاش رسانهها و صداوسیما و پخش تلویزیونی بوده است. قدم هایم را تندتر برمی دارم. رسیدهام ورودی نواب صفوی، مقابل در میهمانسرا. جمعیت زیاد است. باران نم نم شده است و ریز میبارد. خدمه و کارکنان در تکاپو و رفت وآمدند.
ظرفهای سوپ روی گاریها مینشیند و بعد نانهای تکه تکه شده، لای سفرههای سفید است که حمل میشود و دل آدم را برای آمدن افطار تنگ میکند. در حال گفتوگو با یکی از خدام هستم که میان سال مردی نزدیکم میشود و میپرسد: «کجا بروم برای غذای حضرت؟». این پرسش چند نفر دیگر هم هست؛ البته زوج خوش شانس کرجی یک وعده قسمتشان شده است و زن گوشه لچکش را چندبار گوشه چشمش میکشد و میگوید: «احمد مریض است. تازه از بیمارستان ترخیص شده. گفتم بیارمش مشهد، خانم!». چشمم به مرد سالمندی میافتد که روی صندلی چرخ دار است و پاهایش میلرزد.
طبقه پایین مهمانسرا شلوغ و پرتکاپوست. وحید شورفا، معاون میهمانسرا، را طبقه دوم ملاقات میکنم. توضیحات کوتاهی درباره ضیافت سفرههای ماه مبارک میدهد و تلاش خدام در دو مهمانسرای حر و غدیر را یادآوری میکند: «علاوه بر افطاریهایی که برای مردمان مناطق کم برخوردار و برخوردار شهر آماده میشود، روزانه ۲ هزار نفر هم میهمان طرح اکرام رضوی هستند که در رواق حضرت زهرا (س) پذیرایی میشوند».
او ادامه میدهد: «روزانه ۲۶هزار بسته برای افطاری سبک، آماده میشود». تا افطار هنوز خیلی زمان مانده است و به رسم همه دیدارها، میدوم تا صحن انقلاب. تابلوهای راهنما جا به جا برنامههای حرم را اعلام کردهاند. از محل برگزاری محفلهای قرآنی تا جلسههای نهج البلاغه و.... یاد حرف بنده خدایی میافتم که میگفت زائران کیف میکنند از این همه تنوع در برنامه که چاشنی زیارتشان میشود.
پنجره فولاد صحن انقلاب، فرصتی برای دیدارهای غیررسمی و چاق سلامتیهای صمیمانه آدمها به آقاست و همیشه هم شلوغ است. از دور ایستادهام و تماشایشان میکنم؛ صفی که در قسمتی شکسته است و از دور کج به نظر میرسد. زائران غیرمشهدی زود خودشان را لو میدهند؛ این را از دل کندنهای سختشان میشود فهمید؛ شبیه همان جمعیتی که از روستای سپیدان شیراز آمدهاند و جمعی شانزده نفره را شامل میشوند. همه هم به صف ایستادهاند و شفای دختربچهای را میخواهند و این را با لهجه میگویند و پشت بندش باهم گریه میکنند. حرفی برای گفتن نمیماند. همه چیز که پرسیدنی نیست. چیزی نمیپرسم، فقط ماندهام این همه اشک را از کجا میآورند.
مقصد بعدیام را مشخص میکنم؛ دارالقرآن و برنامههای قرآنی. کفش هایم را میچپانم داخل نایلونی و از در یکی از رواقها وارد میشوم. سردم است و فراموشم میشود که نام رواق را یادداشت بردارم. هرم مطبوع گرما حالم را خوب میکند. جوانی همان حوالی ایستاده است و با تضرع زیارت نامه میخواند. صدایش سوز دارد. سرم را تکیه میدهم به ستونی و چشم هایم را میبندم و از ته دل آرزو میکنم دنیا همین جا و همین لحظه تمام شود.
اصلا دلم نمیخواهد به دنیای آشفته آدمهای بیرون برگردم، ولی نمیشود. خودم را جمع وجور میکنم؛ کلی کار است و وقت تنگ. زائران در صفهای نامنظمی نشستهاند. برخیها دعا میخوانند و بعضیها هم در حال گپ زدن با هم هستند و بعضی جاها جمعیت بیشتری دارد. برخیها همان جا چیزی زیر سر گذاشتهاند و دراز کشیدهاند. یک دسته هم در حال وهوای خودشاناند. پاهایم را روی گلهای قالی میکشم. این عادت از بچگی با من است. فراموشش نکردهام.
حلاوت عجیبی برایم دارد. امیرمحمد علیان نژاد با وسواس فرشها را جارو میکشد. از آن نوجوانهای محجوب و باحیاست که وقت حرف زدن سر بالا نمیآورد. افتخاری کار میکند و میگوید: «یک جمع هفتصد، هشتصدنفره هستیم که کار پهن کردن فرشها را هم انجام میدهیم. اما حالا که هوا بارانی است، هیچ صحنی فرش پهن نمیشود».
به خودم که میآیم، در مسجد گوهرشاد هستم. اینجا، جمعیت فشردهتر از دیگر فضاهاست. یکی بیخ گوشم میگوید: «یاد نمیدهم هیچ جای دنیا چنین جمعیتی دیده باشم»؛ و بلافاصله اضافه میکند: «و ایضا همچین صفایی». زن بامزه و مهربان یزدی است که فکر میکند من هم شهرستانی هستم. لبخندی میزنم و رد میشوم.
هاشم عرفانی، مسئول روابط عمومی اداره علوم قرآنی آستان قدس رضوی، را همان جا میبینم. پشت سر هم و فهرست وار از برنامههای مختلف حرف میزند؛ اینکه هر زائر در هر وقتی از شبانه روز که وارد حرم مطهر شود، میتواند از برنامه قرآنی استفاده کند. داخل ایوان مقصوره، رحلها چیده شدهاند و چند جایگاه برای قاریان مشخص است.
عرفانی میگوید: «برای این ایام، سه نوبت ترتیل خوانی درنظر گرفته شده است. وعده اول، درست بعد از نماز صبح در رواق امام خمینی (ره)، وعده دوم ساعت ۱۰ صبح در همین جا و عصر هم در ایوان مقصوره، پخش زنده قرآنی از شبکه قرآنی است؛ البته اردوزبانها هم در رواق غدیر از این برنامه میتوانند استفاده کنند».
قرار است در صحن و رواقها بچرخم و شبیه یک دوربین، رویدادها را ثبت کنم. عرفانی برای برنامههای قرآنی همراهم است. مقابل شبستان نجف آبادی در مسجد گوهرشاد میایستم. رحلها ردیف به ردیف چیده شده است. بنر بزرگ استاد سیدمرتضی سادات فاطمی، صدرالحفاظ آستان در ورودی است. عرفانی کوتاه توضیح میدهد: «این جلسه به همان شیوه سنتی، سالهای سال است برگزار میشود».
پایگاههای ختم تلاوت نور در مسجد کهن و قدیمی گوهرشاد متعددند. به قول عرفانی، این نقطه از حرم به شبستان قرآن معروف است و از ۷ صبح تا ۱۰ شب، ۱۰ جزء تلاوت میشود و پشت بند و بلافاصله برنامه قرائت تفسیر و معارف آن برگزار میشود یعنی برای هر بخشی که تلاوت میشود، آیههای خاص انتخاب و تفسیر میشود. او این نکته را هم یادآوری میکند تا از قلم نیفتد؛ تأکیدش بیشتر بر روی خانوادههایی است که در صبحهای ماه مبارک وقتی برای زیارت گذاشتهاند.
میگوید: «در دارالتفسیر مقبره شیخ طبرسی، هر روز آیههای مربوط به زندگی نقل میشود. علاوه بر اینکه کارگاههای مشاوره تصحیح نماز در نقاط مختلف از اماکن متبرکه برقرار است و همراه آن پایگاههای ختم تلاوت قرآن که علاقه مندان میتوانند از قرائت یک جزء به بالا بردارند و هدیه اش کنند به ساحت نورانی امام هشتم (ع)».
در نقطهای ایستادهام. از هر طرف که قدم برداری و بروی، به یک محفل قرآنی میرسی. هنوز تا اذان و افطار، وقت زیادی مانده است. هوای مدرسه دودر به سرم میزند و عرفانی قول میدهد راهنماییام کند. مسیرهای میان بر را خوب بلد است و اشراف دارد. پشت سرش راه میافتم. اینجا زمان میشکند. انگار همان دختر هفت هشت سالهام. پاهایم را روی گلهای قالی میکشم و حظش را میبرم. پشت سر عرفانی، پلههای مفروش را پایین میروم و کناری میایستم.
چراغهای روشن در فضایی که حجره حجره است و پنجرههای چوبی، چشم نوازی اش را بیشتر کرده است، نظیر ندارد. حواسم به محیط اطراف است و زلالی حوض آب که بچهها اطرافش پای رحلها نشستهاند؛ دانش آموزان یکی از مدارس خواجه ربیع هستند و این برنامه قرآنی هم همه روزه است. برنامه برای نوجوانان و دانش آموزان، زیاد است؛ از گعده قرآنی در رواق دارالحجه (عج) گرفته تا برنامه نفحات که هر شب در همین محل برگزار میشود.
ترک کردن مدرسه با این همه آرامشی که دارد، سخت است، اما حلاوت دارد. عرفانی در بین راه هنوز هم از برنامههای قرآنی حرف میزند که برای هر گروه ویژه در نظر گرفته شده است و خلاصه اش میکند به اینکه رواق حضرت زهرا (س) ویژه بانوان است؛ از ترتیل گرفته تا تفسیر و....
نفهمیدهام کی به صحن پیامبر (ص) رسیدهام. چند نفر دارند لیوانهای یک بارمصرف را در آبخوریها میگذارند. صحن، آیینهای و شفاف است و چراغها روشن شدهاند. آدم هر اندازه که خوش ذوق و خوش قلم باشد، نمیتواند این همه نور و لطف را انتقال دهد. ستونهای داخل صحن، شماره بندی شدهاند.
چشمم به دو دستگاه آمبولانس میافتد که مقابل مرکز فوریتهای پزشکی این صحن پارک شدهاند و کنارش مرکز اهدای خون است؛ این یعنی در حرم همه چیز تمام وکمال است. رواق کودک مقابل یکی دیگر از شمارههای ستون است؛ یک جای دوست داشتنی برای بچه ها. این شبها «مهمانی فرشته ها» برگزار میشود. آقا (ع) دختران روزه اولی را خیلی دوست دارد و برایشان پدری میکند.
خادمها توی همان باران ایستادهاند و زائران را راهنمایی میکنند. هرچه به لحظههای اذان نزدیکتر میشوم، حس میکنم آرام ترم، دلم نمیخواهد برگردم. گوشهای میایستم و این جملات را به خود آقا (ع) هم میگویم و میروم به رواق امام خمینی (ره) که صبح تا شام کلی برنامه فرهنگی دارد. حالا همه دارند برای اذان مغرب آماده میشوند و خادم خانمی که چوب پر زرد دست راستش گرفته است، خوش آمدگویی میهمانان را میکند؛ انگار میهمانی خانه خودش است، همان اندازه پرحوصله. انگار نه انگار اینجا موج جمعیت است.
هنوز تا اذان وقت مانده، اما رواق پر شده است. این همه شکوه تماشا دارد و من قدرت دیدنش را ندارم. بستههای افطاری ساده برای توزیع آماده است. به زحمت از بین جمع بیرون میآیم. گوشهای روی سنگهای صحن مینشینم و شماره دکتر مرتضی ساقی، مسئول امور ایثار و شهادت حرم، را میگیرم. دعوتم میکند صحن قدس؛ همان جایی که نسیم و باران مینشیند روی تصویر شهدایی که چشم هایشان در قاب هم میخندد.
شبهای قدس، روایتی از جبهه مقاومت است که از شب میلاد امام حسن مجتبی (ع) برگزار میشود. شنیدهام بساط چایخانههای حرم از افطار پهن است؛ یعنی چایخانههای باغ رضوان و صحن کوثر و صحن امام حسن مجتبی (ع) و صحن غدیر همه فعالاند. به سمت چایخانه غدیر راه میافتم و اتفاقی، موکب خادمان امام رضا (ع) را میبینم. چند نفر از خادمها از دور نظارت میکنند و یکی خواهش میکند صفها را مرتب کنند. کتریهای بزرگ چای آمادهاند و پشت بندش ظرفهای داغ حلیم. چند ثانیه بیشتر به اذان نمانده است. یک لیوان چای برای افطار میگیرم و برمی گردم داخل صحن.
یکی از مداحان حرم دارد دعا میخواند: «پروردگارا! ما را مشمول دعای امام زمانمان کن». چشم هایم را میبندم. نبات را توی لیوان میچرخانم. لب هایم خشک خشک است. رو به گلدستهها میایستم و میگویم: «راضی نباش از کسانی باشیم که عمری از تو حرف زدیم و دم زدیم، حتی به ریا، به دروغ، اما تو لحظه نیاز به دردمان نخوری!». صدای اذان که بلند میشود، آمینش را هم میگویم.