محمدتقی حاجیموسی | شهرآرانیوز-فرقی نمیکند حامد عسکری را بشناسی یا نه. فرقی ندارد رفیق بیستسالهاش باشی یا همین امروز و چنددقیقه قبل از مصاحبه با او آشنا شده باشی. همان سلاموعلیک اول کار همهچیز را برایت آسان میکند و میتوانی هرچه سؤال پس ذهنت داری از او بپرسی و مطمئن باشی که هیچجا توی ذوقت نمیزند و اتفاقا خودش کاری میکند که تو سؤالهای سختتر و چالشیتری بپرسی. به این روحیه، شاعرانگی و لطافت طبع را هم اگر اضافه کنید، آن وقت بغض و اشک او را هنگام پاسخ به برخی سؤالها باور میکنید و چند لحظه بعد با او قهقهه میزنید و گفتگو که تمام میشود، حسرت میخورید از اینکه چه حیف... مصاحبه ما با حامد عسکری در همین حال و هوا گذشت. مرد ۳۷ ساله بمی که کتاب سفرنامهاش درباره حج سال گذشته جزو پرفروشترین کتابهای بهار امسال بوده است، با دقت به همه سؤالهای بعضا تند ما پاسخ داد و اجازه داد از هر دری با او سخن بگوییم. از سفرش به عربستان گرفته تا دردسرهای شهرت و دنیای موسیقی و ترانه و البته سفر به جامجهانی فوتبال در روسیه.
اصلا علاقهای به سفر به عربستان داشتی؟
نه، علاقه نداشتم. واقعیت این است که خواهناخواه ما تحتتأثیر محیط اطراف هستیم. هرچه هم روشنفکر و با دید باز باشی، خیلی سخت است که در این انبوه اخبار و حضور رسانهها و... تحتتأثیر محیط پیرامونت نباشی. به همین دلیل عربستان سعودی تکلیفش معلوم است. تو میدانی قرار است جایی بروی که تو را دوست ندارند. تو آنجا عزتی نداری. شاید در ظاهر و برای حفظ قوانین و به دست آوردن وجهه عمومی سرت عزت بگذارند، ولی تو را دوست ندارند. مثل مهماندار هواپیما که همیشه به تو لبخند میزند و حرفت را گوش میکند، ولی هیچ رابطه عاطفی با تو ندارد. به همین دلیل دوست نداشتم به عربستان بروم، ولی در عین حال این سفر یعنی حج، جذاب است و هیجان دارد.
این یعنی دوست داری دوباره تجربهاش کنی؟
حج برای من سفر عجیبی بود و هنوز حس میکنم یک خواب بوده است. الان همچنان دوست دارم به این سفر بروم، ولی کوتاه و فقط آن حس و حال را دوباره تجربه کنم.
فکر میکنی کسی که این کتاب را میخواند، به سفر حج تشویق میشود؟
بله. مخاطب من برای رفتن به مکه تشویق میشود. در فضای مجازی خیلی پیام داشتم که مثلا من میخواستم نوبت حج و عمرهام را به دلیل جنایات سعودیها بفروشم، ولی با تعاریف و صحبتهای شما پشیمان شدم و دلم میخواهد بروم و ببینم. چندسال پیش قبل از ماجرای فرودگاه جده پیامی داشتم از دوستی که نوشته بود «آقای عسکری سلام، دارم میرم عمره. دعاگو خواهم بود.» من آن موقع به آن آدم گفتم فیشت را بفروش و برو کربلا. چون پولی که هزینه میکنی، موشک میشود روی سر بچههای یمنی. بعد که خودم رفتم و دربارهاش تعریف کردم، همان آدم آمد و دقیقا زیر همان پیام نوشت که «چی شد؟ به من چیز دیگهای گفتی و حالا خودت رفتی!» با افتخار از او معذرتخواهی کردم. چون فهمیدم اشتباه کردهام. چون فهمیدم پولی که ما برای حج میدهیم، در برابر پول نفت عربستان چیزی نیست که گلوله شود روی سر مردم یمن.
اصلا مخاطب «خال سیاه عربی» کیست؟ چه قشری از مردم؟
مخاطب کتاب من، مخاطب ادبیات است. من مخاطبم را انتخاب نکردم.
چرا جوری ننوشتی که بعضیها به آن جبهه نگیرند؟ بعضیها که شاید از لحاظ مذهب با تو متفاوت باشند. چرا این حس تنفر از عربستان اینقدر همهجا ملموس است؟
شاید این احساس علیه عربستان بودن را کسی از کتاب بگیرد، ولی من این را انتخاب نکردم. ضمنا من به هیچکس توهینی نکردم.
ولی همه میفهمند که موضع تو درباره عربستان و وهابیت چیست.
این حق من است. مخاطبی که من را انتخاب میکند، ذهنیتی دارد که کتاب من را برداشته است. ظلم در همهجا بد است. پیامبر ما میگوید بچههای من را اذیت نکنید. از قرآن جدا نشوید! خب ببین چه اتفاقی افتاده است. اگر ماجرای کوچه و در و دیوار نبود، کربلا اتفاق نمیافتاد. اگر بعد از واقعه غدیر یک عده زیر میز نمیزدند، کربلا رقم نمیخورد. اصلا همه بلایی که سر بشریت آمد، از همانجا آب میخورد. نمیشود اینها را کتمان کرد. آینده بشریت به دلیل این اتفاقات عوض شده است. با وجود این، من هیچ عینکی در این کتاب به چشمم نزدم و چیزی که شما میگویید، برآیند متن است و این خاصیت ادبیات است، رفیق گیتاریست من که کتاب را خوانده است، میگوید روضههایش را دوست نداشتم. اما محمدحسین پویانفر روضههایش را توی هیئت میخواند. موضوع دیگر اینکه این کتاب زاده وراثت و محیط و آموزش من است و اینها همه تأثیر دارند؛ و ما این تأثیر را خیلی جاها حس میکنیم.
بله، چون من شیعهام! کیف میکنم از این شیعه بودن. کاری به کسی هم ندارم. آنجاهایی که در کتاب میگویم حرف خودمان را بزنیم، یعنی همین.
با همه اینها باز هم بعضی جاها بغض تو از وهابیها کاملا مشهود است.
بله. حس من به وهابیها همین است. (بغض میکند) ببین! مادر ما را زدهاند! این غم هیچجوری صاف نمیشود. هر کاری بکنی، این درست نمیشود. هر جوری مهربان و مهماننواز بشوی، نمیشود. کاری کردهاند که نباید میکردند.
نکته دیگری که وجود دارد اینکه ما در کتاب تو هیچ عربستانی خوبی نمیبینیم. همه آدم خوبها و باحالها از کشورهای دیگر هستند.
چون تو هیچ عربستانیای در عربستان نمیبینی. عربستانیها توی خانه نشستهاند و فقط پول میآید توی حسابشان. دستکم من عربستانی ندیدم. از آن طرف هرچی کارگر هتل دیدم، بنگلادشی و سوری و یمنی بود. راننده تاکسی اگر دیدم، پاکستانی و عراقی بود. بله، در هتل سوپرلاکچری کنار بقیع وقتی که وارد میشوی بوی عطر شیخ عربستانی به مشامت میخورد. یک دشداشه گرانقیمت پوشیده است با صندل چرم شتر و گوشی آیفون به دست. اصلا با این آدم نمیشود وارد گفتگو شد. اصلا ما ۲ نفر مشترکاتی نداریم. توی ایران هم اگر گردشگر بیاید، از یک کاسب، راننده تاکسی یا یک عکاس راحتتر میتواند اطلاعات بگیرد تا مدیرعامل فلان شرکت. من هیچوقت با یک پیرمرد چینی که از دهات چین پول گذاشته است روی هم و آمده حج، وارد چالش نمیشوم. این آدم اسلام را دریافت کرده و به سلوک رسیده و در هشتادسالگی آمده است حج. این خیلی انسان نازنینی است. من از او بغضی ندارم، ولی شیخ وهابی که میآید در صحن مسجدالنبی و یقه من را میگیرد که چرا اسم بچهات را نمیگذاری فلان؟ خب معلوم است که بغض دارد. پیرمردی از بیخ تایلند، از وسط فسق و فجور، بلند شده آمده حج. من برای او آبمعدنی هم میخرم و با او گپ هم میزنم. چون بغضی بینمان نیست.
بعضی بخشها در کتاب هست که مختص به همین چند سال اخیر است و شاید در آینده برای خیلیها مفهوم نباشد. مثل اشارههایی که به سخنان رئیسجمهور میکنی.
این ماجرا را میتوانی از این منظر ببینی که برو ببین روحانی چی گفته است. من البته جایی هم به بنیصدر ارجاع دادهام. هرچند شاید اگر اینها نبود، بهتر بود، ولی در کلان روایت، خیلی آزاردهنده نیست. یکیدو مورد است.
ما در سفرنامههای قدیمی چنین چیزهایی نمیبینیم که به قول معروف تاریخ مصرف داشته باشند.
سفرنامههای خیلی قدیمیتر اینجوری نیستند. من هم نخواستم مثل آنها بنویسم. نکته دیگر اینکه اگر من اتفاقات روز را با سفرنامه در هم نمیآمیختم دیگر خودم نبودم و این انتخاب من است.
این ارجاعات به روزنامهنگار بودنت هم مربوط میشود؟
شاید روزنامهنگاری و هر روز در جریان اخبار بودن، روی من تأثیر گذاشته است، ولی از این منظر هم نگاه کن که شاید ۱۵ سال دیگر دلار بشود ۱۰۰۰ تومان. شاید آن موقع یکی توی پژوهش مردمشناسانه و اقتصادی و... بگوید در دوره ریاستجمهوری آقای فلانی اوضاع اینجوری بوده است و فلانی هم توی سفرنامه حجش میگوید که مثلا قیمت کرایه تاکسی اینقدر بوده است. از این طرف هم نگاه کنیم. ولی درمجموع هرچه روایت کلانتر باشد و دغدغهها عمومیتر، اثر ماندگارتر خواهد بود.
تو از اول با ایده نوشتن سفرنامه به حج رفتی؟
لحظهای که برای سفر حج به من زنگ زدند، بشکن زدم و گفتم یک سفرنامه خوب درمیآید و به کتاب فکر کردم. آنجا که رسیدم، شروع کردم به نوشتن. شبی دوسههزار کلمه. بخشهایی از آن نوشتهها شد مستند با کاروان. بخشهایی هم به زمان برنامه نمیخورد و هم اینکه حرفهایم از جنس تلویزیون نبود. وقتی برگشتم ایران، حرفها و یادداشتهای صوتیام را مرور کردم و کتاب را نوشتم.
سبک روایت را هم از اول انتخاب کردی؟
بله. همانجا تصمیم گرفتم.
این را برای این پرسیدم که فلاشبک و خاطره تعریف کردن تا وسطهای کتاب ادامه دارد، اما یکدفعه همهچیز میشود فقط تعریف روزمرگی، و ریتم کتاب میافتد. انگار خسته شدن خودت روی ریتم کتاب هم تأثیر گذاشته است.
خسته نشده بودم، اما سفر برایم تکراری شده بود. من ۳ هفته در مکه بودم. تو قبل از این مدینه را دیدهای و گریه کردهای. حالا آمدهای به عرفات، منا، آن خلوت شب مشعر. اصلا تو را تهی میکند. همهچیز کشدار میشود و این اتفاق خودش را در متن نشان میدهد. درواقع ریتم بهواسطه محتوا کش میآید. در مکه یک کعبه است و غار حرا. هیچ چیز دیگری نیست. مکه طبیعت ندارد. یک کاسه است با یک نقطه سیاه.
همین!
ولی شاید میشد با کاشتن چندتا موقعیت دیگر در اواخر کتاب از جنس خاطرات کودکی و فلاشبکها این کندی ریتم را اصلاح کرد.
این را قبول دارم. شاید همین الان اگر ناشری بیاید و بگوید یک چیز دیگر بنویس و همه متن در ایران تولید شود، یک فضای دیگری شکل بگیرد. فلاشبکها هم برای این جذاب است که مخاطب شرقی کلا قصه دوست دارد. نمیخواهم این اصطلاح را بگویم، ولی ما شرقیها خالهزنک هستیم. دوست داریم بدانیم که طرف مقابلمان چی خورده، چی پوشیده و.... من خواستم از این فضا دور بشوم. یکیدو جا هم در کتاب به این اشاره کردهام که پول دادهای سفرنامه حج بخوانی، نه قصه حسین کرد شبستری، اما خب رفتن به پشت صحنه یک فیلم خیلی جذابتر از دیدن خود فیلم است. نکته دیگر اینکه نخواستم رودهدرازی کنم. چون کتاب هم ورم میکرد. نمیخواستم کتاب گرانی بشود. این واقعا دغدغهام بود، اما دوست داشتم دوسههزار کلمه دیگر اضافه شود که نشد.