بیرانوند، ناجی عالیشاه در پرسپولیس امیری از پرسپولیس رفتنی شد پیشنهاد عجیب درویش در مورد گندوز پاسخ منفی هافبک ترک به کارتال ماموریت استیلی در ترکیه چه بود؟ فریبا: بازیکنان استقلال به دنبال قهرمانی در جام حذفی هستند مقایسه قرارداد‌ها در فصل جدید با بازیکنان قدیم | آنها تیم ملی را بالا کشیدند، اینها فقط دستمزد را! استقلال تنها انتخاب داخلی سید حسین حسینی تفتیان؛ همیشه در اردو، همیشه بی مقام پخش زنده بازی چلسی و رئال بتیس در فینال لیگ کنفرانس (۷ خرداد ۱۴۰۴) + تماشای آنلاین پایان پروژه پرسپولیس - قلی زاده مدیران استقلال منتظر نتیجه جباری در جام حذفی| سرمربی استقلال بعد از فینال مشخص می‌شود سیدورف استقلال را قفل کرد ناکامی تفتیان در فینال ۱۰۰ متر قهرمانی آسیا لیست جدید تیم ملی فوتبال اعلام شد پرسپولیس ۵ سال جوان شد آرزوی موفقیت شفر برای بازیکنان استقلال مدافع پرسپولیسی در راه سپاهان تمام بلیت‌های فینال جام حذفی به فروش رسید جانشین نیازمند از گل‌گهر آمد | اخباری به سپاهان پیوست زمان احتمالی آغاز لیگ برتر بیست و پنجم (فصل ۰۵-۱۴۰۴) مشخص شد
سرخط خبرها

یادی از «امامعلی حبیبی»، دارنده نخستین طلای المپیک ایران | غرش ببر در ملبورن

  • کد خبر: ۳۳۴۹۰۴
  • ۰۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۹
یادی از «امامعلی حبیبی»، دارنده نخستین طلای المپیک ایران |  غرش ببر در ملبورن
مروری بر زندگی «امامعلی حبیبی»، دارنده نخستین طلای المپیک ایران به مناسبت سالروز تولدش.

مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ از مرکز شهر بابل به سمت کمربندی جنوبی این شهر، جاده‌ای به‌نام «حبیبی» وجود دارد و در میانه این جاده، روستایی به‌نام درزیکلاست، سرسبز، اما محقر. امامعلی توی همین روستا به دنیا می‌آید. مردم امکانات زیادی برای زندگی ندارند. مایحتاج زندگی را از روی زمین‌های کوچکشان برداشت می‌کنند و از چند مرغ، خروس، اردک و گاهی گاو و گوسفند، کنج خانه و در آغل نگهداری می‌کنند. همه‌چیز به همان اندازه‌ای است که زندگی کم یا بیش، جریان پیدا کند.

امامعلی همین‌جا قد می‌کشد. اواخر دوره حکومت رضاخان است. درزیکلا مدرسه درست‌و‌حسابی ندارد و نه‌تنها امامعلی، که هیچ‌کدام از بچه‌های روستا هم سواد درست‌وحسابی ندارند. روستا به‌جز یک مکتب‌خانه هیچ فضای دیگری برای آموزش ندارد و بچه‌ها ناچار قید درس و مشق را می‌زنند. ننه‌بیگم توی مکتب‌خانه به بچه‌ها قرآن‌خوانی یاد می‌دهد، اما خودش هم الفبای عربی را به‌خوبی نمی‌داند. با‌این‌همه، ننه‌بیگم الفبای چیزی را می‌داند که شخص دیگری توی روستا به آن آگاه نیست. 

ننه‌بیگم بچه‌ها را به طبیعت می‌برد و به آنها کشتی می‌آموزد، سر زیر بغل، زیرگیری و سروته یکی را. علی، پسر ننه‌بیگم هم در میان بقیه است، اما فقط امامعلی پسر برابرجان است که می‌تواند پشت همه را به خاک برساند. امامعلی می‌تواند جوری روی تشک فرضی کنار مکتب‌خانه جابه‌جا شود که هیچ‌کس نتواند حرکت بعدی‌اش را حدس بزند. 

ننه‌بیگم به استعداد عجیب امامعلی پی برده‌است و به‌جای نشستن روی زیلوی از‌هم‌گسیخته و آفتاب‌خورده مکتب‌خانه، او را تشویق می‌کند تا آن بیرون، روی تلی از خاک و کاه کشتی بدهد. او صبح تا شب کنار گوش امامعلی زمزمه می‌کند «کشتی آینده توست پسرجان!».

نشیب‌های زندگی

وقتی بخشنامه به دستش می‌رسد، سرازپا نمی‌شناسد. لبخندش برای لحظه‌ای محو نمی‌شود. باورش نمی‌شود که در مسابقات انتخابی المپیک‌۱۹۵۶ استرالیا حضور دارد. قرار است در دوران طلایی کشتی ایران روی تشک برود و با قدرتمندترین رقیبان کشتی بگیرد. به بخشنامه خیره می‌ماند.

به این فکر می‌کند که اصلا ممکن است از سد همه حریفان ایرانی بگذرد و بعد در قاره‌ای دورافتاده روی تشک برود؟ به لحظه اعزام و حتی درخشیدن توی المپیک فکر می‌کند. نمی‌تواند جلوی رؤیا بافتنش را بگیرد. مسیر محل کارش، آتش‌نشانی شهر تا خانه را روی ابر‌ها سیر می‌کند. بااین‌همه، خوشحالی‌اش دوام چندانی ندارد. توی خانه همسرش لوازمش را جمع کرده‌است. 

می‌خواهد امامعلی را برای همیشه ترک کند. وقتی از بخشنامه برایش می‌گوید، سرش فریاد می‌کشد «دروغگو» و بعد در را پشت سرش می‌کوبد و می‌رود که می‌رود. امامعلی، فرزند شیرخواره‌اش را توی آغوش می‌گیرد. مات و مبهوت است. نمی‌داند چرا و چطور کار به اینجا رسید. چند ساعت پیش احساس می‌کرد غرق خوشبختی است و بعد، آن روی تلخ زندگی را می‌بیند. فرزندش بی‌امان گریه می‌کند. گیج و گنگ، به سراغ مادرش می‌رود. 

فاطمه‌خانم از دیدن چهره بهت‌زده امامعلی همه‌چیز را می‌خواند و بعد جوری غم روی سرش آوار می‌شود که همان‌جا از حال می‌رود. فاطمه‌خانم سکته قلبی کرده‌است. توی بیمارستان بستری می‌شود و امامعلی مستأصل و نگران به‌سراغ فرماندار می‌رود. از او می‌خواهد یکی، دو حقوق آتش‌نشانی‌اش را زودتر دریافت کند تا از پس هزینه بیمارستان مادر بربیاید. فرماندار او را از اتاق بیرون می‌کند و خطاب به پاسبان می‌گوید: «این چاقوکش را بیرون کن!».

ضربه‌فنی در ثانیه ۲۰

میان هیاهوی ورزشگاه سرش گیج می‌رود. از همان لحظه‌ای که پرواز از فرودگاه امام خمینی (ره) راهی ملبورن شد، حال امامعلی بد و بدتر شد. تحمل پرواز نوزده‌ساعته برای او که توی تب می‌سوزد، کار ساده‌ای نیست. چیزی بروز نمی‌دهد. تحمل بیماری برای او به مراتب ساده‌تر از تحمل انصراف از اولین المپیک زندگی‌اش است.

آن هم وقتی برای رسیدن به ملبورن، از سد جهانبخت توفیق، قهرمان جهان گذشته بود. وقتی در مسابقات انتخابی المپیک، توی تهران توفیق را خاک کرد، هیچ‌کس برایش کف نزد. سالن در سکوت بود. فقط وقتی خواست از روی تشک، پایین بیاید یک نفر از میان جمعیت فریاد زد «زنده باد ببر مازندران» و همین برایش کافی بود. در چند روز نخست رقابت‌های المپیک چیزی حدود چهار کیلوگرم وزن کم می‌کند. رقبا را به‌زحمت یک‌به‌یک از میدان به در می‌کند و وقتی نوبت به کشتی سرنوشت‌ساز او در مرحله نهایی می‌شود، دمای بدنش چیزی حدود ۴۰‌درجه است. 

میان هیاهوی سکو‌ها به‌زحمت خودش را سرپا نگه می‌داد. پزشک از حضور او روی تشک ممانعت می‌کند. می‌خواهد به مدال نقره بسنده کند، اما بستایف روس، توی سالن می‌رقصد. او که تازه از سد آندربرگ، قهرمان دنیا گذشته است خطاب به امامعلی می‌گوید: «آندربرگ فینیشد، تو هم فینیشد». امامعلی بی‌مقدمه فریاد می‌زند: «روی تشک می‌روم». ثانیه‌۲۰ رقابت این دو یک اتفاق غیرمنتظره و عجیب رقم می‌خورد. 

بستایف ضربه فنی می‌شود و «امامعلی حبیبی» مقتدرانه به اولین مدال طلای ایران در تاریخ رقابت‌های المپیک دست پیدا می‌کند. امروز سالروز نودوپنج‌سالگی ببر مازندران است. او که در سال ۲۰۰۷ نامش در فهرست تالار مشاهیر فدراسیون جهانی کشتی FILA به ثبت رسید و اگرچه این روز‌ها بیشتر در امریکا زندگی می‌کند تا در ایران، اما جلوی دوربین شبکه جام‌جم، مشتی از خاک ایران را در دست می‌فشارد و می‌گوید: «یک وجب از این خاک را با دالاس عوض نمی‌کنم».

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->