به گزارش شهرآرانیوز؛ دل که وقت و زمان نمیشناسد؛ خودش را که باخت، باخته است. از دست که رفت، به هیچ راه و آیین و صراطی مستقیم نیست. سال سوم دانشگاه بود که دلباخته شد؛ دلبسته دختری از همکلاسیها. پسری درسخوان از دانشگاه علومپزشکی که عمری به سربهزیری و محجوبی شهره بود، یکباره همهچیز را از کف داد. دقیقا نفهمید چه اتفاقی افتاد و دلش را آنطور زیرورو کرد. هر وقت میدیدش، همه وجودش چشم میشد و روی انگشت دست چپش را میپایید، مبادا حلقه تعهد کسی روی آن سوار شده باشد.
خیالش که از نبود رقیب راحت شد، تصمیم گرفت پا پیش بگذارد. دلش پر از عشق بود، اما جیبش پر از خالی... خیلیها پسری را که نه کاروبار درستی داشت نه پدر و مادر پولداری، دست میانداختند که حالا چه وقت این حرفهاست. اما او دل از کف داده بود. همه جزوهها و کتابهایش دیوان شعر شده بود: «چقدر آرزو دارم با آن چشمها یکبار بهخاطر من به من نگاه کنی».
تصمیم گرفت برود خواستگاری. رفت و حرف زد که با هم ساده شروع کنند و «نه» نشنید. رفاقتشان از همان لحظه شروع شد. به همان ازدواج دانشجویی بسنده کردند و داشتن سقفی کوچک برای زندگی. دلیلش هم روشن بود؛ خودشان باید گامبهگام زندگیشان را میساختند و این حس امید، ماجرا را شیرینتر میکرد. هر روز با امید از خواب بیدار میشدند. آمده بودند تا زندگی سادهای بسازند و حالا همهچیز دارند: پول، خانه و مهمتر از همه، رفاقتی که زندگیشان را روزبهروز قشنگتر میکند.
دانیال باغگلی و رقیه عباسی، یک سال از عقدشان میگذرد و قرار است چند ماه دیگر زندگی مشترکشان را شروع کنند، آن هم با یک سفر زیارتی به کربلا.
آقادانیال که هم کلاسیها و هم سن وسال هایش تجربه دوستیهای مختلف با جنس مخالف را داشتهاند، او را «امل» میدانند. دانیال، اما اعتقاد و باورهای خودش را دارد. برایش خیلی مهم بوده است که گناه نکند و از مسیر حلال به خواسته اش برسد. این هم جزو درسهایی است که در مکتب پدر آموخته است: «همه چیز باید خدایی باشد؛ رزق حلال، ازدواج حلال و خدایی».
رفاقت در خانواده آنها بین فامیل زبانزد است و این رفاقت و دوستی کار را راحت میکند. آقادانیال موضوع را رفاقتی با مادرش مطرح میکند. طولی نمیکشد که با کت و شلوار رسمی در اولین جلسه خواستگاری حاضر میشود. برایش مهم است که همسرش مؤمن و با اعتقاد باشد.
جلسه اول که رقیه خانم را میبیند، تصمیم میگیرند بازهم این جلسهها تکرار شود تا بسنجند چقدر مناسب هم هستند و به درد هم میخورند. شراکت زندگی با همه شراکتهای دیگر فرق میکند. او همه چیز را دقیق و موبه مو برای همسر آینده اش تعریف میکند: «اینکه هنوز سرباز است و کار هنری میکند، تدوینگری و عکاسی را دوست دارد و همسرش با این درآمد کم باید کنار بیاید».
رقیه خانم هنوز محصل است. برای یک دختر شانزده ساله، خیلی سخت است که بخواهد درباره موضوع به این مهمی تصمیم بگیرد. اما درک و شعور رقیه خیلی بیشتر از عدد سن وسالش است. او امتیازهای همسر آینده اش را در یک کفه ترازو و معیارها و خواستههای دیگر را در کفه دیگر میگذارد و البته از نظر و مشورت دیگران هم استفاده میکند تا به نتیجه بهتری برسد. توافقات اولیه که انجام میشود، به روز کاغذبازی میرسند.
دل توی دل آقادانیال نیست. پدر و مادر عروس خانم هیچ چک وچانهای برای کم وزیاد کردن مهریه نمیزنند و همه با انتخاب چهارده سکه به نیت چهارده معصوم (ع) موافق هستند و برای عاقبت به خیری و خوشبختی دو جوان، صلوات میفرستند. آقادانیال میگوید: ماهیانه ۱۰ میلیون تومان به خاطر خدمت اجباری سربازی دارم و کنارش هم کار تدوین میکنم. اینکه روی پای خودمان بایستیم، ساده نیست و سختی زیاد دارد؛ یعنی اینکه خودمان باشیم و خودمان و به کمک اطرافیان امید نبندیم. خدا را شکر رقیه خانم همسر پایهای است.
قیمت حلقهای که برای عقد انتخاب کردیم، ۶ میلیون تومان شد. به رقیه جان گفتم بخشی از مبلغش هم برای ماه بعد ماند و همه اینها را او میداند. قرار است طبقه پایین منزل بابا را رهن کنیم؛ البته این پیشنهاد رقیه خانم است که بخشی از وام ازدواجمان را برای این کار بگذاریم. رقیه هنوز محصل است و تصمیم گرفته است درسش را ادامه دهد. میگوید: همین که کنار هم حالمان خوب است و آرامش داریم، به دنیا میارزد.
او تعریف میکند: من یک خواهر و برادر بزرگتر از خودم هم دارم. پدر و مادرم همیشه از مشکلات مالی و بیماری و... که در مسیر راه هر زندگی ممکن است پیش بیاید، تعریف میکنند و تصمیم گرفتن را به عهده خودمان گذاشتند و اینکه هر وقت برای ازدواج آماده هستیم، اعلام کنیم و اصلا برای مهریه، شیربها، گرفتن مراسم و... سخت گیری نمیکنند و خودم هم همین طور.
مراسم عقدمان خیلی ساده و با حضور چند خانواده برگزار شد. دوستانم میگفتند چطور حاضر شدی بدون لباس عروس و آرایشگاه و... پای سفره عقد بنشینی؟ اما من واقعا درک میکنم که آرامش داشتن به این چیزها نیست و من دنبال آن آرامش هستم. برای جهیزیه هم چیزهایی که واقعا احساس میکنم نیاز داریم، خریدم؛ یعنی ضروریات و بقیه اش را هم بعدا جفت وجور میکنیم. با رفتن به سفر زیارتی کربلا، به امید خدا زندگی مان را شروع میکنیم.
ملیحه ناصریان هم از آن عروسهایی است که به خانواده همسر سخت نگرفته است. میگوید: خواستگاری، خیلی سنتی برگزار شد. به خاطر اینکه همسرم کارمند حرم امام رضا (ع) است، معارفه دو خانواده در حرم انجام شد. صحبتهای مقدماتی که تمام شد، قرار بر این شد با هم بیشتر آشنا شویم؛ به عبارتی وارد مرحله آشنایی ثانویه شدیم. برای من خیلی مهم بود که بتوانم روی اخلاق شریک زندگیام حساب کنم و ویژگی منفی نداشته باشد و بعد هم توکل کردم به خدا. البته من و همسرم هر دو سی وهشت سالهایم و به بلوغ فکری و عاطفی رسیدهایم؛ اینکه نخواهیم از روی احساس زودگذر تصمیم بگیریم.
خودمان هم در مورد همه چیز به توافق رسیدیم: میزان مهریه و چگونگی اجرای مراسم و حتی میزان پولی که باید برای رهن و اجاره خانه کنار بگذاریم. مهریه را با توافق هم چهارده سکه برای تبرک و شروع زندگی تعیین کردیم. واکنش خانوادهام را میدانستم؛ همانی بود که فکرش را میکردم. قبول نمیکردند و به خاطر احترام به آن ها، عدد مهریه بیشتر شد و به بیست سکه رسید. اما تصمیم درباره اینکه سالن مراسم کجا باشد و ماشین عروس داشته باشیم و... با خودمان بود و من هیچ کدام از اینها را نخواستم.
میخندد و ادامه میدهد: خانواده همسرم در این یک سالی که از شروع زندگی مان گذشته است، مدام به رویم آوردهاند که در این دوره و زمانه کمتر دختری است که این قدر با پسر راه بیاید و از توقعات و خواسته هایش برای برگزاری مراسم باتشریفات و همچنین تجملات دست بکشد. ما به سادهترین شکل ممکن زندگی مان را شروع کردیم: «با اجاره و رهن یک منزل کوچک و...».
او چند بار تکرار میکند: زندگی یک شراکت واقعی است و همه چیز باید با توافق پیش برود. اینکه بگویم همه چیز عالی و خوب و بی نظیر است، نه، این طور نیست. تربیت و فرهنگها با هم فرق میکند و تفاوتها همیشه هست. طول میکشد که دو نفر با هم همسو شوند. اما باید مهارت برخورد و حرف زدن با همدیگر را یاد بگیریم.
به عنوان مثال، یکی از زوجین دوست دارد همه چیز از قبل برنامه ریزی شده و دقیق و منظم باشد و طرف مقابل وقتی وارد مسئلهای میشود، درباره راه حل و چگونگی اش فکر میکند نه قبل از پیش آمدنش. اگر مهارت برخورد با این مسئله را نداشته باشند، قطعا چالش پیش میآید، با همه اینها زندگی متأهلی به لحاظ تأمین سلامت روانی، خیلی بهتر از زندگی مجردی است و من این رفاقت و صمیمیت را با دنیایی عوض نمیکنم.
نفیسه پورمحمدی در تب وتاب آماده شدن برای مراسم عقد بالاسر حضرت است؛ همین امروز. برای نفیسه خیلی مهم است که زندگی را بدون هیچ گناهی شروع کنند و همین موضوع، انتخاب همسر را برایش سخت کرده بود و حالا شروع بیست وهفت سالگی اش با تعهدی تازه همراه است.
تعریف میکند: از بین همه خواستگارهایم، به جوان طلبهای پاسخ مثبت گفتم، با این شرط که تنها برای گناه نکردن به هم سخت بگیریم، نه چیز دیگری. عروس خانم میگوید: چند جلسه با هم حرف زدیم. مثل بقیه گزینههایی که برای خواستگاری پیش قدم میشدند، میگفتم در مجلسی که موسیقی و رقص باشد، شرکت نمیکنم و.... قرار است نفیسه خانم امروز مثل خیلی از جوانهای دیگر، دین و دنیا و زندگی شان را بسپارند به حضرت علی (ع) و فاطمه زهرا (س) و به دریایی بپیوندند که پایانی ندارد و حقیقتا دیوانه است دلی که عشق آنها را نچشیده باشد.
دکتر حمید حبشی، مشاور و روان شناس خانواده
زندگی امروز درگیر رقابت است. اینکه انسان مدام خودش را با دیگران قیاس میکند که از فلانی جلوتر یا عقب ترم، بعد تلاش برای اینکه به آن نقطه برسد، احساس نارضایتی و اثبات این موضوع که من کم نمیآورم، مگر ارزش من از دیگری کمتر است؟ اینها آدم را درگیر رقابتی سخت و نفس گیر میکند که انتهایی ندارد؛ به خصوص در فضای مجازی و شبکههای مختلف اجتماعی، شرایط را به گونهای فراهم کردهاند که هیچ کس از شرایط خود راضی نیست.
ریخت وپاشهایی که با خندههای مصنوعی و ساختگی نشان داده میشود و افراد را ناخودآگاه، آلوده چنین فضاهایی میکند، پیامدی ندارد جز اینکه فرد خودش را مدام در مقام مقایسه میگذارد و دائم حسرت زندگی دیگران را میخورد. بیشتر جوانان به خاطر نیازهای حسی و عاطفی و جنسی، میخواهند به یکدیگر برسند و به طور قطع میگویم برای خیلی از آنها این چیزها مهم نیست، منتها والدین به خاطر رقابتهایی که درگیرش هستند، مانع از شکل گیری یک ازدواج سالم میشوند.
باور کنید این هزینههایی که الان همه از آن دم میزنند و ادعا میکنند به خاطرش نمیتوانند ازدواج کنند- آن هم نه هزینههای متن زندگی، بلکه هزینه مقدمات آن- بهانه تراشی والدین است و نتیجه آن، آلوده شدن فرزند خودشان به موضوعات حاشیهای است. خودمان به دست خودمان فرزندانمان را به سمت آلودگی سوق میدهیم و نابود میکنیم و خیالمان هم نیست. من مراجعه کنندگان زیادی دارم که گلایه و شکایت دارند از باب این موضوع که فرزندمان در دام یک رابطه غلط افتاده است. ته ماجرا را که درمی آوریم، میرسیم به این موضوع که پسر آنها قصد دارد به اصطلاح با دختری که طبقه اجتماعی اش در حد و شأن آنها نیست، وصلت کند.
به نظر من باید سر این پدر و مادر فریاد کشید: چرا؟ آخر یعنی شما به عنوان پدر و مادر حاضری فرزندت در منجلاب فساد و معصیت رفته رفته غرق شود، اما رضایت نمیدهی سروسامان بگیرد، به خاطر اینکه قرار است فلان مجلس دهان پرکن را برایش مهیا کنند؟ به نظر من باید موجی راه اندازی شود تا در آن، نشان دهیم کسانی که مراسم سنگین برگزار میکنند، مجرم هستند؛ چراکه مسیر ازدواج را برای دیگران سخت و باریک میکنند. خانوادهها باید متوجه شوند اگر راههای مستقیم را ببندند، راههای انحرافی قطعا باز خواهد شد و وقتی جاده بسته است، مسلم است که افراد در مسیر خاکی و سنگلاخ و در گردوخاکی که بلند شده است، به هم برخورد میکنند و یکدیگر را زیر میگیرند.
ما در اجتماع تا دلتان بخواهد، رابطه داریم، اما آمار ازدواج پایین است. چرا؟ چون خانوادهها نیاز جنسی و عاطفی فرزندشان را انکار میکنند. به نظرم افراد مؤثر در اجتماع باید این آسیب را نشان دهند؛ مانند چهرههای هنری و ورزشی و.... اینکه رقابتهای اجتماعی که مانع از ایجاد شرایط ساده و مناسب برای ازدواج میشوند، نمیگذارند جوانان به راحتی و بدون فشارهای اجتماعی به یکدیگر نزدیک شوند و ازدواج کنند و این یعنی گیر کردن در باتلاقی که خودمان هم متوجهش نیستیم.
سیدمجتبی حورایی، مشاور و کارشناس تربیتی صدا وسیما
بخش بزرگ ماجرا به تأثیر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی برمی گردد که سبکی از زندگی را به نمایش میگذارند که واقعی نیست و رفته رفته زندگیهای ما را هم تحت تأثیر قرار میدهند. رسانهها ذائقه ما را تغییر دادهاند و عوض کردن آن، نیاز به نهضت ملی دارد. شما ببینید در دوران کرونا این نهضت ملی شکل گرفت؛ اینکه صداوسیما، آموزش وپرورش و ارگانهای دیگر و همه و همه یک پیام را گوشزد میکردند: «ماسک بزنید» و این موضوع باب شد؛ و حالا برای ازدواج هم همین است.
با کار جزئی و کوچک، چیزی تغییر نمیکند و اتفاقی نمیافتد. باید یک نهضت ملی تشکیل شود و همه پای کار بیایند و نشان دهند که نیازهای عاطفی و غریزی که به طور درست تأمین نشود، در مسیر یک رابطه غلط میافتیم. این رابطه ها، سیری کاذب به دنبال دارد و البته بحران روحی و روانی هم. بعید است در مسیر این رابطه ها، تقاضاهای نامشروع نباشد. حالا شما فکر کنید بعد از شش ماه این رابطه کات و تمام میشود و چه آسیب روانی دامن گیر آن جوان خواهد شد. ازطرفی، کسی که وارد این رابطهها شود، عطشی برای ازدواج کردن ندارد.
وقتی به این رابطههای گذرا و موقت تن بدهی، طبیعتا این تمایل فروکش میکند و از آن سو، خانوادههایی مقید و معتقد به رعایت چارچوبها هستند، اما شانس ازدواج کردن را ندارند؛ چراکه کسی پا پیش نمیگذارد و چقدر این امور به ظاهر ساده، سلامت روانی جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.