شهرآرانیوز - رضا افضلی در مجموعه شعر «مشهدیها» زندگینامهاش را اینگونه شرح داده است:
«این بنده رضا افضلی فرزند حسین و مریم، متولد دهم مهرماه ۱۳۲۷ در شهر فریمان هستم. در ششسالگی با خانواده به مشهد کوچیده و تحصیلات خود را از اول دبستان تا دورۀ کارشناسی ارشد ادبیات فارسی در مشهد گذراندهام. در دوره کارشناسی، زبان و ادبیات عرب آموختهام. از دوران کودکیام بود که اندک اندک ذوق شاعری در من قوت میگرفت.
از سال ۱۳۴۶ در دانشکدۀ پزشکی دانشگاه مشهد استخدام شدم و شعرها و نوشتههای خود را بهتدریج در جراید کشور انتشار دادم. از همان دوره جوانی در کافه روشنفکری «داشآقا»ی آن زمان، با انجمنهای «فرخ» و «قلم» و «قهرمان» و غیر آن آشنا شدم و در جلسات هفتگیشان شرکت میکردم. در همان محافل با شاعران بزرگ خراسان آشنایی و دوستی یافتم و با انتقال به کتابخانه، با دوستم استاد محمد قهرمان همکار و هم اتاق شدم.
تعدادی از شعرهایم به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، روسی، ایتالیایی، آلمانی، ترکی استانبولی و عربی ترجمه شده و انتشار یافته است. در سال ۱۳۷۶ پس از بازنشستگی از دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، ضمن تدریس در دانشگاههای مختلف از جمله دانشگاه آزاد مشهد، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد شیروان نیز شدم و بعد از آن در دانشگاه پیام نور مشهد به تدریس پرداختم. چند سالی سرپرستی انجمن ادبی دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی را عهدهدار بودم و مدیریت انجمن ادبی استاد محمد قهرمان را بعد درگذشت ایشان به عهده داشتهام.»
از جمله آثار این شاعر نامدار خراسانی مجموعه اشعار «در شهر غمگرفتۀ پاییز»، «گریه در گلو کردن»، «چیزی به آفتاب نمانده است»، «قاصد خوشخبر است» و «برکهای شفّاف، چون صبحی زلال» است. همچنین «شناختنامه استاد محمد قهرمان» و «پرواز لاهوتی»، از دیگر آثار منتشر شده رضا افضلی است.
احیا کننده خاطرات قدیم برای نسل جدید
محمدجعفر یاحقی
استاد دانشگاه فردوسی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی
او از دوستان قدیمی من بود. سالها در کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، با مرحوم قهرمان، همکار بود. در دوره فوقلیسانس هم دانشجوی من بود. شرافت داشت و احساساتش را بروز میداد. لطافت از شعرش میجوشید. ابیاتش بسیار صمیمی و از دل برخاسته بود. از همان سالهای پیش از انقلاب اسلامی که او شعر میگفت و مجموعهای را هم در همان سالها چاپ کرده بود عیار کارش مشخص شد. همه این توانمندیها به دلیل این بود که او تجربههای خوبی داشت و با روحیات شاعری آن تجربیات را به زبان شعر در میآورد. او به وزن هم گرایش داشت و اشعارش، هم در قالب کلاسیک و عروضی موجود است و هم در قالب شعر نو از خود آثاری را به جا گذاشته است. به هر حال فکرش تازه و زنده بود که میتواند برای جامعه شعر امروز آموزنده باشد. افظلی سهمی در شعر خراسان داشته و دارد که امیدوارم مورد توجه محققان و پژوهشگران قرار گیرد.
علاوه بر این در انجمنهای ادبی رفت و آمد و با مرحوم قهرمان نزدیکی و دوستی عمیقی داشت. کتاب «شناختنامه محمد قهرمان» هم که تألیف اوست حاصل همین صمیمیت و دوستی بود. آن کتاب نوشته خوب و مغتنمی است و بسیاری از حالات و مقامات مرحوم قهرمان را شرح داده و همکاری با او را به خوبی تصویر کرده است. بعد از فوت قهرمان، ما در خردسرای فردوسی، انجمن شعرش را ادامه میدادیم و مرحوم افضلی چندین سال پس از دوست و همکارش میاندار این انجمن بود. کارهای شعرا را دنبال میکرد و ارتباط تنگاتنگی با خردسرای فردوسی داشت. فقدان این آدمها از منظر خلأ ادبی مسئله درخور بررسی است. از طرف دیگر روابطی انسانی و اجتماعی که با اطرافیانش داشت هم باید بررسی شود. رضا افضلی احیا کننده انجمن ادبی «کافه داشآقا» در کوهسنگی بود. تا پیش از این ماجرای کرونا این جلساتش را ادامه میداد و بسیار جلسات خوب و گرمی هم داشت. به این واسطه خاطرات چندین دهه پیش را در اذهان زنده میکرد. نسل آنهایی که در کافه داشآقا آمد و شد داشتند منقرض شده و گمان نمیکنم کسی از آنها باقی مانده باشد. رضا افضلی هم به واسطه علاقهای که به خاطرات دوران نوجوانیاش در آن کافه داشت این انجمن ادبی را احیا کرد.
تلاش او در احیای فضاهای ادبی، نقش مؤثری در منسجم کردن شعرای مشهدی داشت. ادامه دادن این انجمن ادبی که به صورت خودجوش در مشهد برپا بود و بعد از آن هم به صورت تیپیکال ادامه یافته بود کار شایستهای بود و خاطرات آن روزگار را به نسل امروز منتقل میکرد و افرادی هم که قبلا با این انجمن ادبی ارتباط داشتند هم به آنجا سری میزدند و خاطراتشان را برای حضار تعریف میکردند.
ما با تداوم راهی که رضا افضلی آن را آغاز کرده باید روح ادبی در نسل گذشته را به آیندگان منتقل کنیم. این شاعر فقید هم در این زمینه موثر و موفق بود. چه در آن دوره که در انجمن مرحوم قهرمان فعالیت میکرد، چه در دوره بعد که با انجمن ادبی داشآقا و ... به جامعه شعر و ادب مشهد خدمت کرد.
به هر حال آدمهای شریف و خوشنام، اسمشان در صفحه روزگار میماند و من امیدوارم که روان رضا افضلی جاوید باشد و با آرامش از این دنیا رفته باشد. یاد و خاطره او در میان دوستانش فراموش ناشدنی است.
شاعری که بر گردن فرهنگ و ادب خراسان حق دارد
جواد مهربان
استاد دانشگاه
رضا افضلی را از سالهای دور و به علت همکاری در دانشگاه، حضور در جلسات شعر و چند سفر زیارتی میشناسم. قصد دارم سه ویژگی شخصیتی، علمی و شاعری او را برشمارم؛ این شاعر فقید، شخصیتی بسیار شریف، متواضع، فروتن، عالم، خودساخته، خوشمشرب، متین، دوستداشتنی و باصفا داشت؛ به این معنا که انسانی کمالیافته با نهایت معیارهای انسانی بود.
در زمینه علمی نیز، تحصیلات دانشگاهی خود را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. او کارشناسی ارشد را در رشته زبان و ادبیات فارسی گذراند. او هم به زبان عربی و هم به ادبیات فارسی تسلط کامل داشت. آشنایی او با زبان عربی باعث شد چند اثر از زبان عربی به فارسی نیز ترجمه کند. در حوزه ادب فارسی، مدرس بسیار توانمندی بود و اطلاعات علمی بالایی داشت به طوریکه شاگردان او همواره از علم و کلاسهای باطراوتش سخن میراندند.
افضلی شاعری بسیار توانمند بود، در بیشتر قالبهای شعری دستی بر آتش داشت و آثار متعددی در قالبهای مختلف به چاپ رسانده بود. آشنایی کامل به ادبیات کلاسیک، باعث شده بود زبان فخیم خراسانی را با نگاه نو و معاصر ادغام کند و این فخامت کلام را در قالب قصیده و غزلهای عاشقانه نشان دهد. او بر وزن، زبان، صور خیال و دیگر عناصر شعری مسلط بود و آثار ماندگاری خلق کرد.
نکته شایان توجه دیگر، حقی است که بر گردن شاعران و ادبیات خراسان دارد. رضا افضلی به عنوان مدیری که در حوزه انجمنداری (چه زمانی که مسئولیت انجمن قهرمان را بر عهده داشت و چه دورهای که انجمن معروف به قهوهخانه داشآقا را اداره میکرد)، بسیار فرد توانمندی بود و به شعر و ادبیات خراسان کمک زیادی کرد. قهوهخانه داشآقا یکی از انجمنهای قدیمی خراسان به شمار میرود که در گذشته شاعران بزرگی از آن برخاستند و افضلی و چندی دیگر از همکارانش این محیط را سرپا نگه داشتند. انجمن داشآقا به همت رضا افضلی، شاعران نسل قدیم و جدید را گرد هم آورده بود، از این رو ادبیات خراسان و مشهد وامدار اوست. میتوان گفت انجمن داشآقا پس از فوت این شاعر و مدیر گرانقدر، بار دیگر یتیم شد. شایان ذکر است که اگر برای درخواست شاعران و گروههای مختلف ادبی، تمهیداتی اندیشیده شود تا این شاعر خوب خراسانی در مقبرهالشعرای توس به خاک سپرده شود، کوچکترین پاسداشت از زحمات ایشان خواهد بود.
دل سوخته غیبت ناگاه توأم
ناصر عرفانیان مشیرینژاد
شاعر
دل سوخته غیبت ناگاه توأم/ افتاده به دام هجر جانکاه توأم/ از من به سفر کناره کردی اما/ مانند دعای خیر همراه توأم/
استاد رضا افضلی را من از سالهای نوجوانی، جوانی که در دبیرستان هدایت در کلاسهای شبانه درس میخواندم میشناسم یعنی ما باهم همکلاس بودیم قبل از سال ۱۳۵۰ ما چند نفر بودیم که به ادبیات و شعر علاقه داشتیم و همین عشق به ادبیات ما را به هم نزدیک کرده بود. چه شبها و روزهایی را در کنار هم بودیم و اشعارمان را برای یکدیگر میخواندیم. آقای افضلی از همان اوایل بسیار پرتلاش و باانرژی بود و با پشتکار و کوشش و مطالعه به تحصیل ادامه داد و تا أخذ فوقلیسانس پیش رفت و ما جاماندیم. استاد افضلی بسیار آدم زلال و پاکی بود و بسیار مهربان. با وسعت مشربی که داشت با خیلی از استادان و شاعران معاصر از جمله دکتر شفیعیکدکنی و مرحوم اخوانثالث ارتباط و دوستی داشت حیف شد. زود رفت. خیلی مرد شریف و پاکی بود. با اینکه کتابهای زیادی را به چاپ رسانده بود از جمله شش مجموعه از شعرهای خودش را. چندین کتاب در دست اقدام داشت که عجل مهلت نداد آنها را به سامان برساند. سفر برای او خیلی زود بود من با تسلیت و تعزیت به محضر خانواده محترم این استاد ارجمند و خبره، به دوستان و جامعه قدرشناس ادبی خراسان و انجمنهای ادبی مشهد تسلیت گفته و از خداوند رحمان رحمت واسعه الهی را آرزو دارم.
و این آسیا به نوبت است
محمدباقر کلاهی اهری
شاعر
حضرت رفیق نازنینم فقید سعید رضا افضلی از آن دسته یاران بود که با او «خوردیم ز یک شراب در محفل عمر». بگویم زبان و قلم ناچیزم به ذکر این مطلب نمیچرخد، ادعایی مکرر است، چون میخواهم مرگ او و فقدان او را با نفس خسته فریاد کنم.
دلنشین مردی که قریب پنجاه سال و یا کمی کمتر از ارادت من به او و لطف و بردباریاش در حق من میگذرد. مهربانیاش از گونهای بود که نمیشد آن را جبران کرد. در بذل احساسات دست و دلی گشاده و بخشاینده داشت.
تقریبا دو هفته پیش برای آخرین بار او را در دفتر دکتر حسین صالحی، دوست شاعر و خوشنویس هنرمندم دیدم. در معیت دکتر یاحقی و جناب حسن معین و جناب جبروتی و دیگر دوستان بودیم. رضای عزیزم آمد. پروتکل کرونا را رعایت کرده نقابی کاغذی بر چهره داشت. روی مهربانش کمی پریده رنگ و تکیده بود. با لطف خوش مطابق رسم رفیقان قدیمی سر به سر هم گذاشتیم. رضا چند سال پیش به «اهر» زاد و بوم اجداد من رفته و مهمان پسرش روزبه بود که مهندس ناظر در امورات تاسیس یک سد بزرگ در آن منطقه بود. از سرما کلاه به سرش گذاشته و خود را کلاهی اهری دانسته بود و سروده بود: شده است چند صباحی که ساکن اهرم / کلاهی اهریای رفیق با هنرم / کلاه بر سرم از سردی هوای اهر / سزد که نام نهندی کلاهی اهرم و الی آخر.
قصیدهای به سبک و تراز او که در محفل استاد قهرمان قرائت کرده بود. دوست ادیبم سید علیاصغر موسوی آن را شنیده و نسخهای از آن گرفته و از پشت تلفن برای من خواند. «ز پشت سیم شنیدم شعر همچو زرش».
از طریق جناب موسوی به عرضش رساندم: رسید افضلی از سیر گردش و سفرش / سفر نموده بُد از بهر دیدن پسرش// در آن دیار تفقد به این غریب نمود / به این غریب و به تیر و تبار دربدرش// به چامهای که از او میسزد مشرف کرد / کلاهی اهری را به گردش اهرش // کلاهداری آن سرور از هوای اهر / به سمع بنده رسید از مطاوی اثرش ...
و از این قبیل اخوانیات میان بنده و او بسیار بود و از اینگونه مطایبات ....
رضا را از سال ۵۲ و ۵۳ و آن حدود میشناختم. اول در شب شعری که به تدبیر داود کیانیان (مربی هنری دبیرستان دانش بزرگنیا و نویسنده و کارگردان معروف تئاتر) و حضرت استادم حبیب ا... بیگناه که مدرس ادبیات در آنجا بودند سر و صورت پیدا کرده بود و این بنده به دلیل همکاری با داود و ارادت به استاد بیگناه در خدمتشان بودم.
بعدها دوستی ما سر و صورت و کمال بیشتری یافت و به قول او به همراه دوست شاعر فقید، تقی خاوری و رضا دبیری جوان، دوست بسیار عزیز و شاعرم، مربعی را تشکیل دادیم که محل رجوع و محل توجه بود.
بعدا در سال ۱۳۵۶ برای چاپ اولین دفتر شعرش با من مشورت کرد. قبلش در سال ۱۳۵۵ من دفتری درآورده بودم (بر فراز چار عناصر). نام دفتر شعر او «در شهر غم گرفته پائیز»، شامل اشعار غنائی با توجه به مضامین سیاسی آن روزها بود. پیشبینی من موفقیت آن دفتر بود. ۵ هزار از آن را طبع کرد و به سامان رساند و به قول خودش سود کرد و این از موارد نادری بود که پیشبینی من به سود کسی تمام شده بود.
رضای عزیزم در تمام محورها و اموراتش دوربین و موفق بود. پدر خوبی بود. شاعر موفقی بود. امر معاشش بسامان بود. سختکوش و خود ساخته بود. همسری خوب هم بود. رفیقی متعادل هم بود. خندان و خوشمشرب هم بود. در عرصه اجتماع شعر، همنشین بزرگان و مشاهیر هم بود.
در این اواخر به میل دوستان و خانوادهاش حاصل کارهای شاعریاش را در چند مجلد به ویراستاری و مباشرت دوست شاعر و کاردان در امور نشر، جناب محمدکاظم کاظمی به طبع رساند و به دوستانش هم هدیه کرد. نامش را با دریغ و ادب میبرم و یادش در دل من خسته است.
اینک مرثیتی سینه سوخته در رثای آن عزیز:
فصل تموز و وقت وداعی بهاری است
در قلب من حکایت این بیقراری است
یاری که رفت یار من بیقرار بود
ای دل کنون بنال که هنگام زاری است
این زاری دل من از اندوه افضلیست
آن دلنشین که ماتم او زخم کاری است
با آن رفیق سال و مه و روزگار رفت
آن خندهها که از دلم اکنون فراری است
ای جغد غم به خاطر من پا گذاشتی
آنجا که مهد خاطره و یادگاری است
ای ماتم وی از دل من دست بر مدار
لختی ببین که اشک من از دیده جاری است
آن مرد شعر و شور و سخنهای ماندنی
رفت از جهان که کار جهان سرشماری است
(محمد باقر کلاهی اهری، ۱۹ / ۴ / ۱۳۹۹)
حافظه شعر مشهد
علیرضا حیدری
عضو شورای سیاستگذاری شعر خراسان رضوی
مهربان بود؛ نمیدانم این واژه چقدر میتواند بار مهربانی این مرد را به خواننده منتقل کند. فروتن بود و بهراستی نمیدانم این واژه نیز چقدر میتواند از اهمیت فروتنی او حکایت کند. شکیبا بود و برای انتقال حس صبوری و شکیبایی او شاید این واژهها کم بیاورند؛ اینها را نه در یکروز و دو ماه و سه سال کشف کردم که از دهه ۶۰ که در دانشکده ادبیات دانشجو بودم تا همین چند روز پیش دریافتم و نتیجه عمری معاشرت و آشنایی با رضا افضلی عزیز است.
در کتابخانه دانشکده ادبیات دکتر علی شریعتی مشهد یار و یاور دانشجویان بود و در دوران پس از بازنشستگی هم با تدریس در دانشگاههای مختلف معلم و استادی دلسوز بود برای دانشجویان.
اگر کاری از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد. اگر گرهی به دستش باز میشد، گشاینده مشکل بود. اگر شعری را در برابر نقد او قرار میدادی، منصفانه و دقیق و عالمانه نقد میکرد؛ دوست و رفیق و بیگانه، جوان و پیر هم نمیشناخت؛ شعر را میدید نه شاعر را. آشنایی او با شعر خراسان و مشهد و حضور مستمر در جلسههای شعر و انجمنهای ادبی -در چند دهه- شناخت خوبی به او داده بود تا نحلههای فکری شعر مشهد را بشناسد و تحلیل دقیقی از روند شعر خراسان و مشهد داشته باشد. وبلاگ او و آثاری که نوشته است و درآن از تاریخ شعر مشهد سخن گفته است، خود گویای این شناخت و تسلط است.
افضلی شاعر بود؛ شاعری توانا، با سواد و دانش شاعری. افضلی در روزگاری که شعر نو سرودن در مشهد و انجمنهای ادبی مانند انجمن فرخ جرم بود و با عتاب سخت زندهیاد فرخ همراه میشد، همراه با نوپردازانی، چون استاد شفیعیکدکنی از سرایش شعر نو دست نکشید و نوسرودههای خوبی از او بهیادگار مانده است.
شعری به انتخاب دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی که در مجله چیستا/ سال هفتم/بهمن ۱۳۶۸/شماره ۵ چاپ شد:
آرزوی درخت
زان پیشتر که بشکنید شاخهٔ مرا
و بر آتشم حلقه زنید
باید یقین کنید
چراغ میوههام
ذائقهای را روشن نمیکند
و سایهسار ندارم
دوست دارم
پرندهای فراری
در برگهای من
آشیانه بسازد
از چوبم گهواره بسازید
نه تابوت.
از من کبریتی بسازید
که فتیلهٔ زندگی را روشن میکند
ریشهام را در خاک باقی گذارید
تا از خانه همسایه
سر برآورم.
زندهیاد افضلی سهم زیادی در تاریخ شعر مشهد و انجمنهای ادبی این شهر دارد. گردآوری این تاریخ به همت او گنجینه ارزشمندی است که برای آیندگان به یادگار مانده است و بخش مهمی از تاریخ شعر و انجمنهای ادبی مدیون تلاشهای اوست. او یکتنه این بار را به دوش کشید و حافظه تاریخی شعر مشهد را خالی نگذاشت و امروز سندی روشن از حرفها و نوشتههای او وجود دارد که غنیمت است. اداره چندین جلسه شعر از روزگار جوانی تا همین واپسین روزهای عمرش نیز کارنامهای درخشان از مدیریت خوب جلسههای ادبی را ارائه کرد. نقد خوب و همراه با ادب او حاضران و شاعران را به شگفتی وامیداشت و طریق میانداری در یک جلسه ادبی را از او فرامیگرفتند.
زندهیاد افضلی حافظه تاریخی مشهد هم بود. او فرهنگ و آداب و رسوم و اخلاق مشهد قدیم را به تصویر کشید. منظومه «مشهدیهای قدیمی» دفتر شعری است از حال و هوا و فرهنگ مردم مشهد قدیم و شغلها و معماری و مناسبات زیست پدران ما در این شهر، تاریخی گرانسنگ است که در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است.
درخشد توتِ شیرین بر طبقها
به نقل از منظومة بلند منتشر نشده (مشهدیهای قدیمی)
سروده رضا افضلی در سال ۱۳۷۷
پگاهان، موقعِ شرمِ شفقها
درخشد توتِ شیرین در طبقها
به فرقِ توتها مُشتی گلِ سرخ
شده بر هر طَبَق، چون کاکُلِ سرخ
زراهِ باغ میآید طبقها
«طبق کش» میرسد غرقِ عرقها
یکی سر میرسد، پای پیاده
طبق را روی لُنگِ سرنهاده
یکی رانَد دوچرخه، شاد و سرمست
طبق بر سرگرفته با یکی دست
دو تن گیرد طَبَق را با تکاپو
نهد با «یاعلی» برروی سَکّو
زند مردی به معبر دم به دم جار
کند این بیت را پیوسته تکرار:
«عسل در باغ هست و غوره هم هست
زلیخا هست و فاطی کوره هم هست»
فروشد توتِ شیرین را به مردم
سفید و نرم، مثلِ کُرکِ قاقُم
پسِ درهای دکّانهای بسته
به اطرافِ طبق، جمعی نشسته
خورد با پنجههای «لیچ» و چسبان
زسینی توت را در جمعِ یاران
یکی با خالکوبِ روی بازو
ببلعد توت از کفّهٔ ترازو
دلش را، چون زند شیرینیتر
کشد او کاسهای از دوغ را سر
پر از قیماق و گَردِ سبزِ نعنا
بنوشد یک نفس دوغ گُوارا
زمانِ توت بس کوتاه باشد
چو عمرِ آدمی یک «آه» باشد
ز باغِ دم، اگر توتی نچینی
دمِ دیگر در آن چیزی نبینی
استاد افضلی از همنسلان شاعران بزرگ معاصر خراسان بود. دوستی او با کسانی مانند اخوان، قهرمان، شفیعی کدکنی، کمال، صاحبکار، قدسی، بقا و دیگران فرصتی به او داد تا با قلمی شیوا و طبعی روان و البته حافظه خوبی که داشت، نتیجه این مراودات را بنویسد و در حافظه تاریخی مشهد و برای ادبیات این شهر به یادگار گذارد.
استاد به صاحب این قلم لطفی دیگر هم داشت؛ او داوری پایاننامه بنده را که درباره انجمنهای ادبی مشهد بود پذیرفت و با کمکی شایان همراهی کرد و تشویقهای مکرر او مرا دلگرم میکرد. جای رضا افضلی هرگز پر نمیشود و زخم نبود او بر پیکره شعر مشهد خواهد ماند.
یادش گرامی
رفاقت به شیوه دیوئی
سلمان نظافت یزدی
روزنامه نگار
مرحوم رضا افضلی را میتوان از چند جنبه مورد توجه قرار داد و دربارهاش نوشت؛ شاعری، حضور فعالانه در جلسات شعر، تدریس در دانشگاه و خاطرات شفاهی تاریخ معاصر ادبیات خراسان، اما بهنظر یک نکته مهم درباره او اهمیت به رفاقت است!
رفاقت او با محمد قهرمان رفاقت رشکبرانگیزی است، او بارها و بارها از این رفاقت و رابطه استاد-شاگردی سخن گفته است و کتاب «شناختنامه محمد قهرمان» که به کوشش رضا افضلی منتشر شده است، خود نشان مهمی بر این رفاقت است. رفاقتی که با همکاری در کتابخانه دانشگاه فردوسی شروع شد و سالهای سال ادامه داشت و پس از درگذشت قهرمان هم حتی برای او ادامه داشت.
افضلی خود دراینباره مینویسد: «آشنایی این بنده با آقای قهرمان، در انجمنها و شعرخوانیهای گاه گاهی ادامه یافت تا این که در سال ۵۲ با حفظِ موقعیت اداریِ دانشگاهیام درکنکورِ سراسری ثبت نام کردم و برای گرفتنِ کارتِ شرکت در جلسه، به دانشکدۀ ادبیّات رفتم. آن سوی مُحوطه، میزهای ویژۀ توزیعِ کارت در سایۀ دیوارِ کتابخانه ردیف شده بود و کارمندان، پشت آن سرگرم تحویل کارتها به داوطلبان بودند. برحسبِ اتّفاق، آقای قهرمان متصّدی توزیعِ کارتهایی بود که حرفِ «الف» نیز در آن قرار داشت. وی به من تبریک گفت و ضمنِ آرزوی موفقیّت کارتم را لطف کرد... من چند روزی برای بررسی موقعیتِ کار، به کتابخانه رفتم و پشتِ میزی بزرگ که در گوشهای از تالارِ مطالعه قرار داشت به فهرستنویسیِ کتابهای عربی پرداختم. کتابها در موضوعاتِ مختلفِ ادبی، تاریخی، فلسفی و عرفان و معارفِ اسلامی و غیرِ آن بود. دیوانهای شعرِ تازیان و ادبیّات معاصرِ عربی بیش از دورة دانشجوییام مرا به خود مشغول کرد. برای فهرستنویسی و تعیین موضوعات به شیوه دیوئی و بعدها کُنگره، ایجاب میکرد کتابها را ورق بزنم و مقدّمه یا مؤخرة آنها را بخوانم و به طورِکلّی مضمونِ هر کتاب را دریابم. عشقم به کتاب و همکار شدنم با آقای قهرمان باعث شد که کتابخانه را مناسبترین جای ممکن برای کارِ خود تشخیص دهم و با نظرخواهی از وی و تعیین جای مناسب، قیدِ شغل و کارِ آینده در آزمایشگاه زبان را بزنم و رسما به دفترِ کتابخانه و همجواریِ استاد محمّد قهرمان منتقل شوم.
چای در قوریِ برقی چینی، بر روی صندلیِ نزدیکِ دست آقای قهرمان آماده بود. از من پرسیدند چای بریزم؟ گفتم متشکّرم. با خنده گفتند: (yes thank you or no thank you) من هم به شوخی جواب دادم yes thank you (استاد با تواضع و بزرگواری برای بنده چای ریختند. با همین برخوردِ ساده و جذّاب، دورة واقعی دوستیام با آقای محمّد قهرمان شروع شد و تمامیِ تصوّراتِ باطلی که دربارة دیر جوشیِ بیش از حدِّ این مردِ مهربان داشتم و از بعضیها شنیده بودم فرو ریخت.»
این رفاقت چهل ساله آیا رشکبرانگیز نیست؟ رفاقتی که در عین اختلاف سبکی در سبک و سیاق سرایش ادامه داشته است. معروف است که در جلسات سهشنبههای قهرمان خواندن شعر نو کاری سخت و صعب بوده است، اما افضلی درعین رفاقت با قهرمان جزو حلقه شاعران نوپرداز هم بوده است و میتوان ردپایش را در کتاب «هفت» که هاشم جوادزاده جمعآوری کرده است و شاعرانی همچون تقی خاوری، کلاهی اهری و... هم در آن شعر دارند و همچنین دیگر مجموعه شعرهایش دید.
اگر از شرح این رفاقت که مفصل و کامل آن در شناختنامه قهرمان و وبلاگ رضا افضلی آمد است، بگذریم. مرحوم رضا افضلی، اما برای ما جماعت خبرنگار هم همیشه مورد احترام بوده و هست او بیدریغ و بیحسد همیشه در دسترس ما بود و بارها از آرشیو شخصیاش عکسها و اطلاعات سودمندی را برای انتشار در اختیار خبرنگاران قرار داده است.
پیام تسلیت معاون شهردار و رئیس سازمان اجتماعی و فرهنگی شهرداری
محمدمحسن مصحفی، معاون شهردار و رئیس سازمان اجتماعی و فرهنگی شهرداری مشهد با انتشار پیامی، درگذشت رضا افضلی، شاعر و ادیب پیشکسوت مشهدی را تسلیت گفت. متن پیام به این شرح است:
«از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمارِ خرد هزاران بیش! سخت و ناگوار است شنیدن خبر درگذشت استاد رضا افضلی که عمر خود را در پای شعر و ادبیات این شهر صرف نمود. خاطره روشن ایشان در انجمن کافه داشآقا همیشه در یاد دوستداران اهل ادب زنده خواهد ماند. از درگاه حضرت حق برای استاد افضلی آمرزش و آرامش آرزو دارم و این ضایعه را به خانواده او و جامعه ادبی مشهد تسلیت عرض میکنم.»
پیام تسلیت مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان
جعفر مروارید، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استانخراسانرضوی در پیامی درگذشت استاد رضا افضلی پیشکسوت شعر خراسان رضوی را تسلیت گفت. در متن پیام مدیرکل ارشاد آمدهاست: «خبر درگذشت استاد رضا افضلی از سرامدان شعر و ادب خراسان بزرگ، موجب تأثر و تألم جامعه ادبی کشور شد. انسانی شریف که تواضع، مهربانی، جوانمردی و آزادگیاش، در میان اهالی فرهنگ این دیار شهره بود و تمام عمر با برکت خویش را به گرهگشایی از شاعران و نویسندگان گذراند. او که تربیت یافته مکتب شاعران بزرگی، چون استاد محمود فرخ و استاد محمد قهرمان بود، در شمار آخرین نسل از شاعران معاصر دهه ۴۰ قرار داشت و به شایستگی پرچمدار و پدر شعر سپید خراسان در دهههای اخیر بود. بیشک آثار فاخری از او به یادگار مانده است، همچنین فعالیتهای ادبی آن مرحوم در کسوت دبیری انجمن ادبی «کافه داشآقا» نام او را در تاریخ شعر این استان ماندگار خواهد کرد. اینجانب ضایعه درگذشت این شاعر نامی و متعهد را به جامعه فرهنگ و ادبیات کشور و خراسان بزرگ، دوستداران شعر و ادبیات و بهویژه خانواده محترم ایشان تسلیت گفته، برای آن عزیز از دست رفته علو درجات و برای بازماندگان صبر و اجر مسئلت دارم.»