شهرآرانیوز| عطایی- صدر؛ صدیقه ابراهیمی یکی از صدها جوان مهاجر افغانستانی است که در مشهد به دنیا آمده، درس خوانده، به دانشگاه رفته و حالا که تا چند روز دیگر از مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل میشود، نمیداند چه آیندهای در انتظار اوست. پدر او نزدیک به ۴۰ سال پیش از ولایت (استان) دایکندی افغانستان به ایران آمده، در مشهد با یک خانم افغانستانی ازدواج کرده و همه فرزندان او یا تحصیلات دانشگاهی دارند، یا در تلاش برای رفتن به دانشگاه هستند.
یادآوری بعضی خاطرات برای من رنجآور است
ابراهیمی مانند دیگر بچههای مهاجر در روزهایی به مدرسه رفته که تحصیل دانشآموزان مهاجر افغانستانی با مشکلات زیادی همراه بود، او در این باره میگوید: سال سوم دبستان بودم که مدارک مهاجرت ما را گرفتند. آن زمان کارت پناهندگی تنها مدرک شناسایی ما بود و اگر آن را میگرفتند دیگر امکان ثبتنام در مدرسه یا رفتوآمد در شهر نبود. بعد آن اتفاق مجبور شدیم کلاس و مدرسه را رها کنیم و خانوادگی به تهران برویم. ۲ سال بدون مدرک در تهران زندگی کردیم. آن روزها زندگی مهاجران با مشکلات زیادی همراه بود، زمانی که قراربود به تهران برویم، دلم نمیخواست از شهر و محلهام بروم و روزهای بدی بود. سال اول تهران زندگی کردیم و یکسال هم در شهرستان «دماوند»، آن ۲ سال بهدلیل نداشتن مدرک اقامتی من و خواهرانم نتوانستیم درس را ادامه دهیم. همیشه وقتی به نگرانیها و استرسهای آن روزها فکر میکنم ناراحت میشوم.
یک زمانی تحصیل در هنرستان برای افغانستانیها ممنوع بود
صدیقه ابراهیمی با اشاره به علاقهاش به نقاشی و تلاش برای ورود به هنرستان میگوید: چند سالی ورود دانشآموزان افغانستانی به هنرستان ممنوع بود، به همین خاطر من مجبور شدم که رشته ریاضی را برای ادامه تحصیل انتخاب کنم، کنکور دادم و در رشته سختافزار کامپیوتر قبول شدم؛ ولی انصراف دادم. پدرم دوست داشت، حقوق بخوانم تا بتوانم در این حوزه به هموطنانم کمک کنم. قبل از اینکه کنکور هنر بدهم و وارد دانشگاه شوم، نقاشی را خیلی دوست داشتم و شاید درست بود که در همین رشته درس بخوانم در نتیجه رشته گرافیک را انتخاب کردم. یکی از دوستانم کتابهای کنکور هنر را به من داد و توانستم سال بعد در رشته گرافیک دانشگاه نیشابور قبول شوم و به دلیل اینکه در دوره کارشناسی دانشجوی ممتاز بودم، موفق شدم بورسیه دانشگاه الزهرا (س) تهران را برای کارشناسی ارشد رشته گرافیک بگیرم. در دوره کارشناسی ارشد هم دانشجوی ممتاز شدم و دانشگاه پیشنهاد بورسیه دکتری را به من داده است.
ما نمیدانیم کجایی هستیم
وی با اشاره به اینکه ما بچههای مهاجر که در ایران به دنیا آمدهایم هیچ وقت نفهمیدیم که ایرانی هستیم یا افغانستانی میگوید: همیشه منتظریم شرایط افغانستان بهتر شود تا بتوانیم برای کار به آنجا برویم، سال ۱۳۹۰ که مجبور شدم برای گرفتن ویزای تحصیلی چند روزی به افغانستان بروم، متوجه شدم چقدر با فرهنگ و رسوم افغانستان غریبه هستم. این حسی مشترک در میان همه مهاجرانی است که در ایران به دنیا آمدهاند یا سالهاست در این کشور زندگی میکنند. از طرفی من و امثال من ایرانی هستیم، ما در ایران به دنیا آمدهایم و همه عمر خود را در این کشور سپری کردهایم. آدم دوست دارد خاطرات بد خود را فراموش کند تا بتواند راحتتر زندگی کند، در مدرسه هیچکدام از بچههای مهاجر با بچههای ایرانی مشکلی نداشتند و مثل دوست کنار هم درس میخواندیم.
«نمیشود»، چون افغانستانی هستیم
شرایط زندگی مهاجران در ایران طوری است که ما فکر میکنیم هر کاری کنیم به سرانجام نمیرسد. یا در اصطلاح «نمیشود». یادم هست یکبار قرار بود برای مسابقات قهرمانی شطرنج دانشآموزی شرکت کنم. هرروز با پدرم تمرین میکردم، ولی روز مسابقات گفتند «نمیشود»، چون من مهاجر افغانستانی بودم. یا اینکه من، چون درسم خوب بود تصمیم گرفتم جهشی بخوانم؛ اما پاسخ مسئولان مدرسه این بود که «نمیشود»، حالا هروقت میخواهم کاری را شروع کنم با خودم میگویم این هم احتمالا «نمیشود».
با اریگامی به آرامش میرسم
ابراهیمی به اریگامی علاقه زیادی دارد و موضوع پایاننامه کارشناسی ارشد او «ارتباط بین کاشیکاری اسلامی و مدلی از اریگامی» که به کاشیکاری ارتباط دارد، است. کاشیکاری اسلامی فضایی هندسی دارد. پایاننامه من از اولین پایاننامههایی است که روی این موضوع کار میشود که قرار است پایان تیرماه از آن دفاع کنم. اریگامی هنر پیچیدهای است. به ویژه زمانی که شما طرحی را میسازید که تای سه بعدی دارد. باید توانایی تصویرسازی ذهنی آن را داشته باشید. اریگامی نوعی بازی فکری است. زمانی که مشغول ساخت طرحی میشوم ساعتها میگذرد؛ ولی من فقط روی همان کار تمرکز دارم و این برای من باعث احساس رضایت و آرامش به همراه دارد، پایه اریگامی مربع است، رشتهای باستانی است که تازه در حال کشف شدن است و در فضای مدرن تغییرات زیادی کرده است.
تحصیل بچهها مهمترین اولویت پدر و مادر
تحصیل ما بچههای خانواده همیشه اولویت پدر و مادرم بوده، همان سالی که دانشگاه رفتم پدرم خانه را فروخت تا بتواند هزینه تحصیل همه بچهها را فراهم کند. خواهر بزرگم لیسانس نرمافزار دارد، خواهر کوچکم لیسانس شهرسازی است. برادرم برق و مخابرات خوانده و یک خواهر دیگرم میخواهد پزشکی بخواند و برادر کوچکم پشت کنکوری است. پدرم معتقد است که ما تنها با ادامه تحصیل میتوانیم آینده را تغییر دهیم.
افغانستانیهای متولد ایران آیندهی روشنی ندارند
او که تا چند روز دیگر قرار است از پایان نامه کارشناسی ارشد دفاع کند میگوید: نمیدانم قرار است بعد اتمام تحصیل چه کار کنم، یا به افغانستان میروم، یا دکتری در دانشگاه الزهرا (س) میخوانم یا برای رفتن به اروپا اقدام میکنم. در حال خواندن زبان هستم و اگر بتوانم بورس دانشگاههای اروپایی را بگیرم به طور قطع میروم. اگر بخواهم ایران بمانم باید کار موردعلاقه خودم را داشته باشم و آنقدر تواناییام زیاد باشد که مستقل کار کنم. اینجا بیمه ندارم و هیچ جا هم استخدام نمیشوم، هرچند که دوست ندارم استخدام شوم. مشکل این است که در ایران آیندهی روشنی در انتظار ما نیست.