عزاداری زائران عرب‌زبان حرم امام‌رضا(ع) در رثای سید و سالار شهیدان حضور استاندار خراسان رضوی و معاون شهردار مشهد مقدس در مراسم عزاداری شب هفتم ماه محرم الحرام + فیلم روضه علی‌اصغر (ع) بخوانید روایت شاعرانه‌ای از وفاداری، در نماهنگ آذری «قمر(ع)» + فیلم بانوی مشهدی خانه‌اش را وقف آرامش طلاب کرد کتاب «حدیث کعبه و کربلا» منتشر شد مراسم معنوی و فرهنگی «بانوان عاشورائی» با حضور بانوان غرب آسیا در حرم مطهر امام رضا(ع) برگزار شد مداحی محمود کریمی در شب هفتم محرم + فیلم کتاب «رأس‌الحسین» روانه بازار نشر شد | سفرنامه کاروان اسرا از کربلا تا شام شبکه قرآن در روزهای تاسوعا و عاشورا مهمان خانه بینندگان فراخوان شرکت‌های فعال در خدمت به زائران اربعین ۱۴۰۴ منتشر شد اکران چهره‌های پرافتخار وطن، بر بوم خیابان‌های مشهد رهبر شیعیان بحرین: تهدید آیت الله خامنه‌ای توهین به مقدسات امت اسلامی است علت کندی عبور زائران عتبات در مرز مهران چه بود؟ باسم کربلایی درباره جنگ ایران و اسرائیل خواند + فیلم و متن محرم فقط برای گریه نیست؛ باید راه حسین(ع) را شناخت و در آن پیش رفت روایت نقاشی جدید حسن روح‌الامین از طفل شش‌ماهه امام‌حسین(ع) روایت دردناک کودکی که شاهد پرت شدن مادر و پدرش از آوار‌های جنگ بود نقاشی دیوارنگاره «بیعت» در حرم مطهر رضوی، روز عاشورا کامل خواهد شد معرفی نفایس محرمی در کتابخانه و موزه ملی ملک
سرخط خبرها

روایت دردناک کودکی که شاهد پرت شدن مادر و پدرش از آوار‌های جنگ بود

  • کد خبر: ۳۴۲۹۰۴
  • ۱۱ تير ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۶
روایت دردناک کودکی که شاهد پرت شدن مادر و پدرش از آوار‌های جنگ بود
سید محمد میثاق با گریه به من زنگ زد و گفت: موشک خورده به خانه‌مان. مامان و بابام پرت شده‌اند پایین. من و بهار تنها هستیم. بیا دنبالمان.

به گزارش شهرآرانیوز، امروز سالن دعای ندبه گلزار شهدا نسبت به روز‌های دیگر خلوت‌تر است. یکی از مسئولان گلزار شهدا می‌گوید: از این به بعد هر پیکری که می‌آورند، قابل‌تشخیص نبوده و با آزمایش DNA شناسایی شده است.

همین حرف دلمان را می‌لرزاند. تصور پیکر‌های سوخته… حتی فکرش هم عذابمان می‌دهد چه برسد به دیدنش.

خال صورت برادر نشانه شد

به یاد پست اینستاگرام جعفری، یکی از بچه‌های معراج شهدا می‌افتم که جگرم را سوزاند. در مورد خواهری که برای شناسایی برادرش رفته بود. برادر در موشک‌باران وحشیانه رژیم صهیونیستی به شهادت رسیده بود و پیکرش سوخته بود.

نوشته بود: بدن سوخته را چگونه به مادر و خواهر شهید نشان بدهند؟ مادرشان مسن است. دختر می‌گوید: من می‌روم. خُدام بهانه می‌آورند. پروتکل است فقط یک نفر می‌تواند برود داخل. خُدام تندتند با پنبه پیکر را می‌پوشانند. خواهر می‌رسد بالای سر برادرش. خانمی گل پرپر می‌پاشد روی پیکر که حواس خواهر را پرت کند. خواهر شهید جیغ می‌کشد. قربان‌صدقه می‌رود. خال صورت را نشان می‌دهد که خودش است…

حتی خواندنش هم برایمان سخت است چه برسد به اینکه بخواهیم خودمان را جای آن خواهر بگذاریم.

اینجا آن‌قدر عمق مصیبت زیاد است که استاد زبان فارسی هم باشید باز در انتخاب کلمه و واژه کم می‌آورید.

پدر از شنیدن خبر رفتن پسرش دق کرد

درمانده گوشه سالن دعای ندبه نشسته‌ایم که صدای لااله‌الاالله خبر از آمدن شهیدی می‌دهد. به سمت شهید می‌رویم. زن‌ها شیون‌کنان خودشان را روی تابوت می‌اندازند. فرهاد فلاحی از کارکنان زندان اوین بوده است. فرهاد تک پسر خانواده بود و عزیز دلشان. پدر خبر شهادت فرهاد را شنید ولی خبری از پیکر پسرش نبود. طاقت نیاورد، از غصه دق کرد و از دنیا رفت. دو روز بعد از فوت پدر، با آزمایش DNA پیکر فرهاد شناسایی شد. حالا پیکر سوخته فرهاد مهمان سالن دعای ندبه است و خانواده‌اش آن‌قدر بی‌تاب و بی‌قرار هستند که فقط از دور تماشا می‌کنیم و می‌سوزیم.

پیکر به سمت قطعه ۴۲ راه می‌افتد و ما هم به دنبالش. به قطعه که می‌رسیم، چشممان به پسربچه‌ای می‌افتد که سرمزاری نشسته و مظلومانه و آرام اشک می‌ریزد. چشمان قرمزش خبر از داغ دلش می‌دهد. مداح مثل هر روز می‌خواند و خانم میان‌سالی که روی صندلی بالای مزار نشسته زار می‌زند. دختربچه‌ای حدوداً ۶ ساله، روی صندلی کنار مادربزرگ نشسته است. جلوتر می‌روم و چشمم که به سنگ مزار می‌افتد انگار تا آخر داستان را می‌خوانم؛ شهید سید ایثار طباطبایی قمشه، شهیده منصوره حاجی سالم.

اینجا هر روز که داستانی از مظلومیت شهدای حملات وحشیانه اسرائیل می‌شنویم با خودمان می‌گوییم، تلخ‌تر از این امکان ندارد و نکته عجیب اینجاست که فردایش داستان تلخ‌تری می‌شنویم.

دیروز وقتی ۷ نفر از خانواده سادات ارمکی را به خاک سپردند، فکر می‌کردم هیچ داغی سنگین‌تر از این داغ نیست ولی حالا که این دو بچه بی‌گناه و مظلوم را می‌بینم، به خودم می‌گویم نه داغ ماندن بچه‌هایی که با چشم خود شهادت پدر و مادرشان را دیده‌اند، خیلی سخت‌تر است. قلب این بچه‌ها مگر چقدر است که مصیبت به این سنگینی را تحمل کند.

حاج‌خانم حال‌وروز صحبت‌کردن ندارد. کنارشان می‌نشینم. نمی‌دانم با چه کلمه‌ای می‌شود تسلیت گفت، فقط می‌گویم: ان‌شاءلله حضرت زینب (س) به دلتان صبر بدهد. دختربچه می‌آید و از مادربزرگ دستمال‌کاغذی می‌خواهد. بهارسادات دستمال را که می‌گیرد بالاسر مزار چمباتمه می‌زند و شروع می‌کند سنگ مزار مادر و پدرش را پاک می‌کند.

حاج‌خانم به‌زحمت صحبت می‌کند. دامادش نخبه علمی بوده است. می‌خواهم از آن شب برایمان بگوید. در چند جمله و خلاصه تعریف می‌کند. دختر و دامادش از اذان بیدار شده و در اتاق دیگری نماز می‌خواندند. موشک که می‌خورد نصف خانه نابود می‌شود. همان نیمه‌ای که سید ایثار و منصوره نماز می‌خواندند و سید محمد میثاق و بهار سادات می‌مانند و نیمه دیگر خانه. مادربزرگ می‌گوید: موشک که به خانه‌شان خورد، سید محمد میثاق به من زنگ زد و گفت: موشک خورده به خانه‌مان. مامان و بابام پرت شده‌اند پایین. من و بهار تنها هستیم. بیا دنبالمان. آمده‌ام به حاج‌خانم تسلا بدهم ولی خودم طاقت ندارم و زارزار گریه می‌کنم. شنیدن این صحنه‌ها هم سخت است چه برسد تحمل دیدن آن لحظات؛ آن هم برای دو بچه کوچک و بی‌گناه.

خانمی سر مزار خیلی بی‌تابی است و گریه می‌کند. بهار سادات دوباره می‌آید دنبال دستمال‌کاغذی. می‌گوید می‌خواهم اشک‌های خاله سمانه را پاک کنم.

شنیده‌ام وقتی سید ایثار و منصوره نماز می‌خواندند، موشک به خانه‌شان اصابت می‌کند. موج انفجار منصوره را به بیرون پرت می‌کند ولی دستش را به چیزی بند می‌کند تا نیفتد. بعد چند لحظه یا دقیقه نمی‌دانم ولی دست منصوره طاقت نمی‌آورد و به پایین ساختمان می‌افتد و سید محمد میثاق تمام این صحنه‌ها رامی بیند و…

منبع: فارس

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->