جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد مراسم گرامیداشت مقام «کتاب، کتابخوانی و کتابدار» در مشهد برگزار شد (۳۰ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

چگونه رابطه آیت‌ا... میلانی با خانواده شریعتی شکرآب شد؟

  • کد خبر: ۳۴۶۱۱
  • ۲۶ تير ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۴
چگونه رابطه آیت‌ا... میلانی با خانواده شریعتی شکرآب شد؟
چرا در برهه‌ای آیت‌ا... میلانی تمام‌قد از «کانون نشر حقایق اسلامی» و بنیان‌گذار آن، استاد محمدتقی شریعتی، حمایت می‌کند؟ حتی با بسته شدن کانون، فعالیت‌های آن در منزل ایشان ادامه می‌یابد، اما پس از چندی بروز اختلافات، رشته این ارتباط را از هم می‌گسلد. ماهیت این اختلاف چیست؟
شهرآرانیوز؛ «گمان نمی‌کنم ارادت من، پدرم و همه کسانی که، چون ما می‌اندیشند، نیاز به یادآوری داشته باشد، زیرا از آن چند صباحی بیش نگذشته است. [..]چگونه است که می‌بینیم پریروز مرا خواسته‌اند که تو عنصر «نامطلوب» شناخته شده‌ای، دیروز حکمی به دستم می‌دهند که صلاحیت تدریس نداری و امروز فتوا از مشهد می‌رسد که:‌ای مردم، به حرفش گوش ندهید، کتابش را مخوانید، که تو «ولایت» نداری! [..]به خدا سوگند که ترس از فتوای سرکار و بیم زیان و خطری که ممکن است متوجه من شود مرا به نوشتن این نامه وانداشته است که علت نوشتن این نامه احساس این درد بزرگ است که می‌بینم شما را چنان زندانی منافع خویش کرده‌اند و در حصاری تنگ گرفته‌اند که تنها راه ارتباطتان به عالم خارج، فقط از طریق یکی‌دونفری است که جز اتصال سببی، با شخص شما هیچ‌گونه تجانسی ندارند.» (۱)

این بخش از نامه دکتر علی شریعتی به آیت‌ا... میلانی است. اما قصه چیست؟ چرا در برهه‌ای آیت‌ا... میلانی تمام‌قد از «کانون نشر حقایق اسلامی» و بنیان‌گذار آن، استاد محمدتقی شریعتی، حمایت می‌کند؟ حتی با بسته شدن کانون، فعالیت‌های آن در منزل ایشان ادامه می‌یابد، اما پس از چندی بروز اختلافات، رشته این ارتباط را از هم می‌گسلد. ماهیت این اختلاف چیست؟ چه کسانی در بروز و تشدید آن نقش‌آفرینی کردند؟ اسناد منتشره از ساواک، سازمان امنیت حکومت پهلوی، حکایت از دست‌های پیدا و پنهانی دارد که این جدایی را رقم زده‌اند. (۲) این قصه تا جایی ادامه می‌یابد که از بیت ایشان علیه دکتر علی شریعتی فتوا صادر می‌شود. یکی از منسوبان ایشان کتاب «دکتر چه می‌گوید؟» را علیه دکتر علی شریعتی منتشر می‌کند و توان نیرو‌های همدلی که در آن سال‌های سخت و سیاه چشم امیدشان به حمایت ایشان گرم و امیدوار بود، به جدال‌های قلمی و جنگ‌های زرگری هرز می‌رود و آن جدایی و نقار پیش می‌آید.


روایت حجت‌الاسلام محمدعلی مهدوی‌راد از روند این جدایی خواندنی و عبرت‌آموز است:
هنگامی که «کانون نشر حقایق اسلامی» را بستند، آیت‌ا... میلانی اجازه دادند استاد محمدتقی شریعتی در بیرونی خانه ایشان همان برنامه کانون را ادامه دهند. استاد شب‌های جمعه تفسیر می‌گفتند. شب‌های شنبه بحث آزاد بود. پیش از ظهر جمعه سخنرانی می‌کردند. شرح نهج‌البلاغه می‌گفتند و جوان‌ها مثل پرویز خرسند، دکتر علی شریعتی، امیرپور و ... مقاله می‌خواندند. تا زمانی که ماجرای علی پیش آمد. استاد می‌گفتند: من می‌دانستم ساواک پشت پرده ماجرا ست. کسانی از تهران آمدند و نزد آیت‌ا... از علی بدگویی کردند؛ لذا ایشان به علی بدبین شده بودند. استاد گفتند چند بار خدمتشان رسیدم و توضیح دادم، مؤثر واقع نشد. از آن به بعد، به محضرشان نرفتم و جدایی پیش آمد.

به یاد دارم ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر بود که خبر درگذشت آیت‌ا... میلانی را شنیدم. مدرسه تعطیل بود. به خانه استاد محمدتقی شریعتی رفتم. بلندگوی مسجد گوهرشاد قرآن پخش می‌کرد. استاد پرسیدند: چه خبر شده؟ گفتم آیت‌ا... میلانی زندگی را بدرود گفتند. خیلی متأثر شدند. چند بار به زانوشان کوبیدند. اشک به گونه‌شان سرازیر شد. مدتی طولانی سر را بلند نکردند. آنگاه چندین و چند مرتبه بر زانو زدند و مکرر گفتند:‌ای وای! انگار دیشب بود! پس از اندکی که استاد آرام گرفتند، گفتم: استاد چه‌چیز انگار دیشب بود؟ فرمودند: آخرین دیدار من با ایشان.

پررویی کردم، گفتم: استاد، چرا این جدایی اتفاق افتاد؟ چرا روابط شما تیره شد؟ بار‌ها در همین اتاق من از زبان شما تجلیل و تکریم بسیاری درباره ایشان شنیده بودم و .... استاد فرمودند: درست است. ایشان به من لطف داشتند. محبت داشتند، لطف زایدالوصف. وقتی دست مرا برای ادامه کار از همه‌جا کوتاه کردند، ایشان جلسات من را به خانه‌شان بردند و بار‌ها با من در مسائل مهم مشورت می‌کردند تا اینکه جوسازی علیه علی شروع شد (استاد همواره از فرزند برومندش با تعبیر علی یاد می‌کردند) و آن جزوه‌های «دکتر چه می‌گوید؟» به قلم نوه ایشان، آقای سید فاضل حسینی، پخش شد. (داستان این جزوه‌ها هم گفتنی است. باید در مقامی دیگر گزارش کنم.) من بار‌ها خدمت ایشان رسیدم. گفتم: این‌ها توطئه است و .... دست‌هایی بود در دفتر ایشان (از تهران و مشهد) که نگذاشتند آن بزرگوار درست موضع بگیرد و متأسفانه ایشان را از حرکت انقلابی جدا کردند و من ارتباطم را قطع کردم تا اینکه مدتی گذشت. آقای بازرگان آمدند به مشهد و به من گفتند: ایشان بر ذمه شما حق دارند. برای شما جای پدر را دارند. شما باید بروید و مشکل را حل کنید. سال‌های سال باهم بوده‌اید. در روزگاری که تنها بودید از شما حمایت کرده است و .... من قبول کردم و تماس گرفتم و عرض کردم می‌خواهم خدمت برسم. مطالبی دارم که لازم است عرض کنم. با مهربانی و بزرگواری پذیرفتند. عرض کردم: می‌خواهم در آن جلسه هیچ‌کس نباشد. قبول فرمودند. زمان مقرر خدمتشان رسیدم. فرزندشان حضور داشتند. پس از تعارفات معمول، اندکی به سکوت گذشت. عرض کردم: بنا بود تنها باشیم. فرمودند: بودن ایشان اشکالی ندارد. ابتدا می‌خواستم چیزی عرض نکنم، ولی تصمیم گرفتم حرف بزنم. به‌تفصیل گذشته‌ها را گفتم. عرض کردم: آقا، در همین خانه، شما به ما راه دادید. تأیید کردند. علی اینجا در محضر شما مقاله می‌خواند. علی فرزند شما‌ست. بخواهید نصیحت کنید، هرچه لازم است بفرمایید. حالا پس از آن همه سابقه، باید راجع به علی‌آقای فلان و بهمان از تهران و اینجا برای شما حرف بزنند و ...؟ ایشان چیزی نفرمودند. گوش دادند. من برخاستم و آمدم و تمام شد. (۳)

منابع‌:
۱. نامه‌ها، م آ ۳۴، دکتر علی شریعتی، نامه به آیت‌ا... میلانی
۲. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، صص: ۹۵، ۱۱۸، ۱۴۰، ۱۴۲، ۱۵۲، ۱۵۳، ۴۲۳، ۴۸۲،
۳. یاد‌ها و خاطره‌ها، یادمان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->