سرخط خبرها

وقتی مردم شهر خبرنگار شدند

  • کد خبر: ۳۴۸۳۹۲
  • ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۷
وقتی مردم شهر خبرنگار شدند
مجبور شدم از خانه بیرون بزنم، در کوچه و خیابان با مردم حرف بزنم، روایت‌ها را از زبان خودشان بشنوم و با چشم خود ببینم چه می‌گذرد و همین‌جا بود که فهمیدم در ایام جنگ، همه خبرنگار شده‌اند.

به گزارش شهرآرانیوز، در روز‌هایی که آسمان زیر سایه‌ موشک‌ها کدر شده بود، مردم در خانه‌هایشان پناه گرفته بودند و صدای سوت آژیر‌ها جای سکوت ظهر‌ را گرفته بود. اینترنت قطع بود، تماس‌ها مختل شده بود و هیچ‌کس نمی‌دانست خبر‌ها چقدر واقعیت دارند. رسانه‌های رسمی کند و محتاط بودند، شبکه‌های مجازی پر از شایعه. هر لحظه ممکن بود یک خبر نادرست جان کسی را به خطر بیندازد یا ذهنی را به ترس عمیق‌تری فرو ببرد.

در چنین شرایطی، خبرنگاربودن دیگر فقط شغل نبود. ابزار‌ها کار نمی‌کردند، اما وظیفه پابرجا بود؛ فهمیدن و فهماندن واقعیت. در دل این فضای اضطراب و بی‌خبری، خبرنگار‌ها راهی خیابان‌ها شدند، به سراغ آدم‌ها رفتند، به چشم و گوش جمعی شهر تبدیل شدند. مأموریت آن‌ها ساده بود، اما حیاتی، زنده نگه‌داشتن حقیقت در لحظاتی که اطلاعات درست از نان شب واجب‌تر شده بود.

جنگ میان ایران و اسرائیل، هرچند در بازه‌ای کوتاه و سنگین اتفاق افتاد، اما تصویری روشن از این واقعیت را پیش چشم ما گذاشت اینکه در روز‌های اضطرار، مرز میان خبرنگار حرفه‌ای و شهروند معمولی فرو می‌ریزد. همه به دنبال حقیقت‌اند، به دنبال راهی برای بقا. در چنین لحظاتی است که مردم عادی هم به خبرنگارانی بدل می‌شوند که روایتشان چیزی از گزارش‌های رسمی کم ندارد. در این میانه، شنیدن روایت خبرنگارانی که در دل بحران بودند، از خود جنگ حقیقی‌تر است؛ چراکه آن‌ها نه فقط دیده‌اند، بلکه زیسته‌اند.

حال، روایت حسین نیازبخش، خبرنگار «خبر فوری» و «خبر فردا» را از روز‌های جنگ ۱۲ روزه می‌خوانید؛ تجربه‌ای عمیق از مواجهه یک خبرنگار با معنای تازه‌ای از شغلش و لحظه‌ای که یک شهر، یک‌باره خبرنگار شد.

وقتی مردم شهر خبرنگار شدند

سوخت موتور محرک تو چه بود؟

چند روز پیش کسی از من پرسید در بحبوحه جنگ ۱۲ روزه، با چه انگیزه‌ای همچنان به کار خبر ادامه می‌دادم. پرسید: «سوخت موتور محرک تو چه بود؟» راستش در لحظه، پاسخ روشنی نداشتم. اما این پرسش در ذهنم ماند و وادارم کرد مرور کنم چه بر من گذشت و چه چیزی مرا به حرکت وامی‌داشت. تا پیش از جنگ، من «خبرنگار» بودم؛ عنوانی که برایم نه‌فقط یک شغل، بلکه هویت بود. با آن پول درمی‌آوردم، جایگاه اجتماعی مشخصی داشتم و مهم‌تر از همه، خود را با این هویت به دیگران معرفی می‌کردم. اما آنچه در جنگ ۱۲ روزه اتفاق افتاد، چیزی جز فروپاشی این هویت نبود.

شاید عجیب به نظر برسد، اما در میانه جنگ، دیگر نمی‌توانستم خودم را «خبرنگار» بدانم. در آغاز، با قدرت وارد میدان شدم: خبر می‌نوشتم، گزارش می‌گرفتم، تحلیل می‌کردم و فکر می‌کردم هنوز همان خبرنگار قبل از جنگم. تصور می‌کردم وظیفه‌ام روشن است؛ باید اخبار درست را به مخاطب برسانم و آن‌ها هم مثل همیشه، با دهان‌های باز منتظر دریافت آن باشند. اما خیلی زود فهمیدم این تصور، باطل است. با قطع اینترنت و دسترسی‌نداشتن به منابع مجازی، ناگهان با واقعیتی بی‌واسطه روبه‌رو شدم. مجبور شدم از خانه بیرون بزنم، در کوچه و خیابان با مردم حرف بزنم، روایت‌ها را از زبان خودشان بشنوم و با چشم خود ببینم چه می‌گذرد و همین‌جا بود که فهمیدم در ایام جنگ، همه خبرنگار شده‌اند.

هر فردی، با شور و دقتی عجیب، روایت خود را از جنگ بازگو می‌کرد. یکی تحلیل دقیقی از اوضاع می‌داد، دیگری پیگیر رد و نشانی از اخبار جعلی بود و صحت گزارش‌ها را بررسی می‌کرد؛ حتی در حوزه آموزش و واکنش به بحران، مردم عادی دانشی فراتر از انتظار داشتند. می‌دانستند چگونه باید بچه‌ها را از خبر‌های ترسناک دور کنند، چطور خرید کنند و چطور اقتصاد خانواده را مدیریت کنند. همین تجربه باعث شد دیگر خودم را با لیبل «خبرنگار» از دیگران جدا ندانم.

همه ما در آن روزها، بخشی از حقیقت را می‌دیدیم و به اشتراک می‌گذاشتیم. نوعی «آگاهی جمعی» شکل گرفته بود که در آن، هرکس چیزی می‌آموخت. اما چه شد که یک شهر، یک‌باره خبرنگار شد؟ به نظرم، این میل مشترک به کشف حقیقت بود که در یک وضعیت اضطراری، همه را به خبرنگار بدل کرد. مردم می‌دانستند برای زنده‌ماندن باید حقیقت را بدانند چه جایی مورد حمله بوده، کدام منطقه در خطر است، وضعیت سوخت و منابع چگونه است. غریزه بقا، با غریزه کنجکاوی گره خورد و تبدیل شد به یک حرکت جمعی برای کشف حقیقت.

البته باید بگویم خبرنگاری فقط «کنجکاوی برای دانستن» نیست؛ یک روش مشخص دارد. اما آنچه مرا شگفت‌زده کرد، این بود که بسیاری از شهروند خبرنگاران آن روزها، این روش را هم بلد بودند. آن‌ها فرق خبر درست و نادرست را خوب تشخیص می‌دادند و گول شایعات را نمی‌خوردند و حالا بازمی‌گردم به آن سؤال: چه چیزی مرا به ادامه کار در آن روز‌ها وامی‌داشت؟

پاسخ ساده است: همان چیزی که بقیه را هم خبرنگار کرد میل به زنده ماندن از طریق دانستن حقیقت. در آن روزها، من دیگر متمایز از مردم نبودم. همه ما دنبال یک چیز بودیم: فهمیدن واقعیت.

اما وقتی آرامش نسبی بازگشت، شهروندان به زندگی روزمره برگشتند و من دوباره شنل خبرنگاری را به دوش انداختم. خبرنگار شدم، نه در معنا، بلکه در عنوان. اما آن روزها، آن تجربه مشترک، هنوز با من است تجربه‌ای کوتاه، اما عمیق؛ و شاید، واقعی‌ترین لحظات زندگی حرفه‌ای‌ام.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->