روی صندلی انتظار بانک نشسته بودم تا نوبتم شود. در همین حین مردی با چهرهای پر از اعتماد به نفس جلوی باجه تسهیلات نشست و با صدای بلند گفت: این وام منو بدین که برم. ماشینو خیلی بدجایی پارک کردم.
متصدی باجه با نگاهی کنجکاو پرسید: وام چی؟ ضامن یا وثیقه دارین؟
مرد گفت: دیروز داشتم روزنامه شهرآرا رو میخوندم. نوشته بود بانکها اختراعات رو به عنوان وثیقه قبول میکنند!
کارمند با چشمانی گرد شده پرسید: بله، درسته. شما چی اختراع کردین؟ گواهی اختراع دارین؟
مرد با لبخندی پر از غرور گفت: بنده برق رو اختراع کردم!
کارمند گفت: ولی برق رو ۱۵۰سال قبل، توماس ادیسون اختراع کرده!
مرد گفت: کاش به جای شما کسی پشت این باجه بود که بفهمه برق یعنی چی! برقی که ادیسون اختراع کرده به درد نمیخوره اصلا! آشغال به تماممعنا اختراع کرده. خودتون دارید میبینید دیگه. یک برقی اختراع کرده که روزی دو ساعت تا دوساعتونیم میره و توانیر هم هشدار داده که ممکنه چهارساعت هم بشه! اما برقی که من اختراع کردم، هیچ وقت نمیره! همیشه میاد!
او ادامه داد: تازه، برقی که ادیسون اختراع کرده مال۱۵۰سال قبله، ولی من همین امروز صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدم و دستشویی رفتم، این برق رو اختراع کردم!
کارمند گفت: متأسفم، ولی شما گواهی اختراع ندارین و شامل شرایط وام نمیشین.
مرد با نگاهی مغرور گفت: شما منو نمیشناسین! وگرنه بدون گواهی اختراع هم بهم وام میدادین.
من در عین حال که خواهرزاده آقای رانتپژوه هستم، برادرزاده آقای ابربدهکاریان و داماد آقای دبشیان هم هستم. ناگهان کارمند از جایش بلند شد و به احترام این مخترع بزرگ ایستاد و گفت: کاش همون اول خودتون رو معرفی میکردین! یک کارت ملی بدین و این فرم درخواست وام بر اساس وثیقه اختراع رو هم پر کنید.
مرد گفت: ولکن کارمند، حوصله پر کردن درخواست وام ندارم! امروز صبح اختراع برق خیلی وقتمو گرفت، فکر کنم بیست دقیقه، نیم ساعتی درگیر اختراعش بودم. کارت ملی هم ندارم. اگه برای ۹۴۸میلیون تومان وامی که میخوام بگیرم اینقدر سخت بگیرید و مانعتراشی کنید دیگه انگیزه اختراع چیز میز جدید ندارم. ضمنا میخواستم فردا صبح ساعت یک ربع به هشت تلفن رو اختراع کنم و بابت اون هم یک وام دیگه بگیرم!
کارمند با لبخند گفت: ایراد نداره! من الان وام رو براتون واریز میکنم. برای وام با وثیقه اختراع تلفن هم نیازی نیست حضوری تشریف بیارید. خودمون براتون واریز میکنیم!
بعد از اینکه مرد رفت من هم رفتم و روی آن صندلی نشستم. حس خوبی داشتم از اینکه دقیقا جایی نشستهام که قبلش یک مخترع بزرگتر از ادیسون روی آن نشسته بود. مخترع بزرگی که خیلی زود از پیش ما رفت، چون ماشینش را خیلی بدجایی پارک کرده بود.