بیستونهم فروردین ۱۳۹۴ روزی که برای معارفه به سمت سالن هتل ثامن طرقبه در حال حرکت بودیم، معاون سیاسی استاندار بزرگترین مشکل جاری شهرستان را «پدیده شاندیز» عنوان میکرد؛ این شرکت از چند ماه پیش با دخالت تعمدی و بنا به آنچه شایع شده بود به لجبازی و روکمکنی و شاخشکنی دادستان، مواجه با هجوم سهامداران برای بازپسگیری سپرده خود شده و کم آورده بود. مدیرعامل تدبیر ـ یا بهتعبیری، کلک زده ـ و سهام فروشندگان را ششماهه پیشخرید میکند تا التهاب را بخواباند و من که رسیدم، به شش ماه نزدیک شده ولی خبری از پول نبود.
«پهلوان» بدقول شده بود و زمان بیشتری میخواست که بتواند شرکت را به مدار قبل برگردانده و سهامداران را که اکنون به طلبکار تبدیل شده بودند، راضی کند؛ ولی نمیشد، چون پولی در بساط نبود. سهامداران تقریباً هر هفته چند روز در شاندیز تجمع میکردند و فرمانداری تنهانقطه تماس هیئتمدیره پدیده با ستاد تدبیر استان بود. هر هفته چند جلسه و گاه در قالب شورای تأمین، برگزار میشد و از هیئتمدیره میخواستیم که تمهیدی بیندیشد. برخی اعضا سردرگم بودند.
«محسن پهلوان» با همان پیراهن سفید و یقهباز به جلسات میآمد. شخصیت جسور و کاریزماتیک خودش را سعی میکرد همچنان حفظ کند و ادعا میکرد در این مدت، مدام صندلی مخصوصش را در محلی مشرف به پاتیناژ پدیده میگذاشته و تماشاگر شادی و نشاط و ارتباط با مردم بوده، ولی استیصال را ناخودآگاه و در سخنانی که بر زبان میراند، کاملاً احساس میکردم.
بحث مجوزها که میشد، دادش بلند میشد که «شهردار تهران، قالیباف، که از همه گندهتر است، پروژههای اینجوری را با توافق پیش میبرد. منِ بدبخت به حرف همین مسئولین کردم و آمدم تو قله (قلعه منظورش شاندیز بود). آدمهای تنگنظر نمیگذارند کار کنم. اولش که ما خوب بودیم، استاندارش جلویمان خموراست میشد، وزیرش بدون تشریفات وقت میداد و حالا شدیم طاعونی و تیفوسی. این چه مملکتیه، هر کار میخواهند بکنند! من غیر از همان کار قبلی که بگذارید دفاتر فعال بشه، تبلیغات بشه، پول بیاد پروژه کار کنه و خودش خودشو جمع کنه، قول هم میدم همه راضی باشند کار دیگری بلد نیستم.
سرمایهگذار هم خودمون رو بکشیم، با این وضعی که پیش آمده نمیاد؛ الکی ول معطلیم. تو این کشور تورم بالاست، هرچی که بخری، سود میکنی. تو برو از رفقات پول قرض کن، بگو سیدرصد سود خالص بهشان میدی، منتها سر دو تا سه سال برو با اون پول هرچی دلت میخواد بخر. بابا اصلاً برو پِهِن الاغ بخر! بهت قول میدم. سر سال، هم میتونی اصلوفرع پول رفیقت رو حتی بیشتر بدی و هم سود خوبی گیر خودت میاد».
این، تز اقتصادی او بود و اصرار داشت کار را به او بسپارند و ببینند که چگونه همه را راضی نگه خواهد داشت. به نظرم او فصل «کیش کاپیتالیست» کتاب «انسان خردمند» هراری را ناقص خوانده یا از کسی شنیده بود. ولی از نظر ستاد تدبیر، این کار او یک کلاهبرداری قدیمی محسوب میشد که صد سال پیش نمونههای زیادی در دنیا خصوصاً آمریکا سراغ داشتند و یکی از عوامل تورم و اختلال در نظام اقتصادی کشور محسوب میشد و جرم او خصوصاً فروش سهام بهشدت موجب انحراف کارکردهای درست اقتصادی شده بود.
مجوزهای بلندمرتبهسازی با توجه به طرح تفصیلی شاندیز هم بههیچوجه قابلصدور نبود و در این زمینه، شهردار شاندیز مقصر اول شناخته میشد. وقتی به شهردار میگفتیم چرا از ساختوسازهای غیرمجاز جلوگیری نکردی، پاسخ میداد «فلانی، شما که نبودی وقتی پروژه را شروع کردند؛ اینقدر مقامات استانی و کشوری آمده بودند و پهلوان را تشویق میکردند که شهردار را کسی نگاه هم نمیکرد. الان که کار به اینجا کشیده، من شدم مقصر. معاون استاندار چند بار با تحکم به من گفته نکنه یکوقت جلوی کار پدیده را بگیری.
من تازه با کلی کلک که فکر این روزها را هم نمیکردم، چندتا اخطار مکتوب دادم ولی هیچ اعتنایی به اخطارها نمیشد. پهلوان یک روز جلوی خودم در حالی که به صورت داشمشتیها به صندلی تکیه زده بود، با همان پیراهن یقهبازش به معاون استاندار گفت: زمین بخواهید میخریم، پول بخواهید میدهیم، مجوز بخواهید میگیریم. معاون استاندار هم تا کمر جلویش خم میشد. من چهکاره بودم توی اون وضعیت؟» همین مشکل را به اشکال دیگر، بقیه ادارات هم داشتند و گلایهمند که پدیده در زمان اوج و شهرتش هیچ اعتنایی به آنان نداشته و اکنون که زمین خورده، چه توقعی است که با نظر مثبت به مشکلات او رسیدگی کنیم؟
اولین ترکش مشکلات پدیده قبل از حضور من به بخشدار شاندیز اصابت کرده بود و ضربالاجل، بیچاره را عزل کرده بودند و الان نوبت شهردار شاندیز بود. سرشبی معاون عمرانی استاندار طی تلفنی، دستور عزل او را بنا به تصمیم ستاد تدبیر استان، صادر کرد و من خواهش کردم اجازه بدهد موضوع را مدیریت کنیم تا آبرومندانه کنار برود و موج رسانهای هم ساخته نشود.
مطمئن بودم اگر او را با آن شکل ضربتی عزل کنند، فردا تیتر اول روزنامههای کشور میشد؛ لذا ضمن تشریح مشکلاتی که شهرداران در اینگونه پروژهها با آنها مواجه هستند، به معاون که مردی باتجربه و عاقل بود، یادآوری کردم که شهرداران بیچاره (خودم هم قبل از فرمانداری شهردار بودم) وقت تشویق، هیچکاره هستند و وقت توبیخ، همهکارهاند و پیشنهاد دادم برای جلوگیری از هتک حیثیت شهردار، از او خواهم خواست استعفا بدهد. معاون هم پیشنهاد را پذیرفت.
بلافاصله موضوع را برای شهردار تلفنی تشریح کردم و او قبول کرد که استعفا بدهد. چون موضوع را برای شورا تشریح نکرده بود، روز بعد دیدم شورا با استعفای او مخالفت کرده و مجدداً ضرورت قبول استعفا را برای رئیس شورا تشریح کردم و قرار شد قبول کنند. پس از آن، شهرداری تا مدتها با سرپرست، اداره میشد و بالاخره از میان بیش از چهل داوطلب، آقای ثورج سلطانی انتخاب شد که آنهم داستانی است پر آبِ چشم.
جلسات با هیئتمدیره پدیده ادامه داشت و من به برخی جلسات ستاد تدبیر استان دعوت میشدم. در آنجا، اینطور احساس میکردم که هیچکس به فکر نجات پروژه نیست و بیشتر همه بهدنبال مبراکردن خود از گناهان پهلوان بودند. مدیریت تجمعات اعتراضی طلبکاران که به معضلی امنیتی تبدیل شده بود، کار آسانی نبود و وقت زیادی را میگرفت.
مقامات استانی هم اصرار داشتند هر طور هست اعتراضات در همان شاندیز مدیریت شود و به مشهد سرایت نکند. برای مدیریت و هماهنگی و فشار به پهلوان که کاری بکند، سعی میکردیم با هماهنگی رئیس اداره اطلاعات که مردی باتجربه و پخته بود، پهلوان را با مقامات قضایی روبهرو کنیم که مخاطرات آینده او را گوشزد کنند بلکه بترسد و کاری کند؛ ولی آنها چون پهلوان را متهم میدانستند، مذاکره با او را خلاف میپنداشتند و پیغام میدادند که اگر نتواند موضوع را جمع کند، مجبورند حتی برای آرامکردن معترضان هم که شده، او را بازداشت کنند.
رفتهرفته تجمعات سهامداران خشنتر و موضوع امنیتیتر شد و کار به شورای امنیت کشور کشیده شد. در این برهه، گاه مصاحبههایی پخش میشد که خیلی عجیب مینمود؛ مثلاً میگفتند که اصلاً جایی که پدیده ساخته شده، زمین نبوده؛ کال حاجقاسم بوده یا هیچ ضابطهای نداشته. حال، این مصاحبهها را همان کسانی میکردند که عکسهای آنان در صف اول کلنگزنیها و بازدیدها و تشویقها و هدیهگرفتنهاودادنها هم بعضاً دیده میشد. وای بر روزی که بخت از کسی برگردد، اسب او در طویله خر گردد.
به پهلوان که این مطالب را میگفتیم، اعصابش به هم میریخت و به خودش بدوبیراه میگفت. یکبار گفت «من همان زمان به استاندار وقت گفتم در شاندیز بیشتر از دهطبقه مزیتی ندارد، چون همان چشماندازی که بخواهی و مشتریپسند باشه، تو همان دهطبقه اول هم هست؛ ولی او گفت من میخوام یک چیزی بسازی که از مشهد دیده بشه و چشم این عربها رو دربیاره که اینقدر دوبی و قطر رو به سر ما نزنن. من اسکول هم رفتم و شرکت آتکینز رو آوردم و بهترین طراحی دنیا را کردم و یک فونداسیون برای چهل طبقه ریختم که پنجاه میلیارد تومان شد؛ کی؟ سال هشتادوهشت».