رادمنش | شهرآرانیوز؛ برونو نِری (Bruno Neri) بازیکن شاخصی نبود، مدافع و هافبکی معمولی بود که خیلی هم کم گل زد، به طور دقیق، دو گل در «سری آ»ی ایتالیا؛ و این به هیچ وجه برای راه یافتن به تالار مشاهیر کافی نیست. اما نام او را روی ورزشگاه زادگاهش، فائنزا، گذاشتند و یادش را گرامی داشتند. آنچه سبب مانایی او شد، نه سبک بازی، تکنیک یا تعداد گلها در فوتبال، که کنشی سیاسی بود در زمین فوتبال.
او، درست در یک ظهر گرم در ۱۳سپتامبر ۱۹۳۱، وارد تاریخ فوتبال ایتالیا شد. ورزشگاه تازه تأسیس شهر فلورانس را به نام جیووانی بِرتا، از مقامهای ارشد فاشیست (که کشته شده بود)، نام گذاری کرده بودند. در بازی دوستانه افتتاحیه، فیورنتینا و آدمیرا وینِ اتریش مقابل هم قرار گرفتند. پیش از شروع مسابقه، به رسم معمول، بازیکنانْ میان زمین صف کشیدند. از یازده بازیکن فیورنتینا که رو به شماری از مقامات ارشد حکومت ایستاده بودند، ۱۰ نفر دستشان را به نشان سلام فاشیستی بالا بردند و یک نفر دست هایش را -سفتتر و منقبضتر از همیشه- کنار پاهایش نگاه داشت و از دادن سلام فاشیستی سرپیچی کرد.
آن یک نفر برونو نِری بود. سلام فاشیستی کنشی ساده بود. صاف بالابردن دست راست (آن طور که حتما در ژست هیتلر و نازیها دیدهاید)، مفهومش، اما به سادگی صورت اجرایش نبود: تأیید یک نظام سیاسی بود و امتناع از آن نوعی عصیان علیه حکومت، که میتوانست حتی به مرگ ختم شود.
میگویند برونو نِری با بقیه هم تیمی هایش و بسیاری از فوتبالیستها فرقهایی اساسی داشت: کتاب میخواند، به نمایشگاههای هنری میرفت، و دوستانی از شعرا و نویسندگان داشت؛ خلاصه، نمونهای در نقض سطحی بودن فوتبالیستها بود.
نقاط عطف زندگی او بعد از فوتبال این است: کارگاه مکانیکی راه انداخت، در جنگ جهانی دوم پارتیزان شد، در ۱۰ ژوئیه سال ۱۹۴۴ به ضرب گلوله آلمانیها کشته شد، البته پس از تبادل آتشی که بین نِری و دوستش -از یک طرف- و دسته ۱۵تایی نازیها -ازسوی دیگر- صورت گرفت.
داستان برونو نِری، اکنون، داستانی است در ستایش آزادی، آزادگی و ایستادگی در برابر نظامهای دیکتاتوری، داستانی که میگوید فوتبال همیشه چیزی بسیار فراتر از یک مسابقه ورزشی بوده است. فوتبال ورزش محبوب و اول کشورهای بسیاری است، جمعیتی انبوه را جمع میکند، و موفقیت در آن میتواند سبب محبوبیت سیاست مداران یا پوششی بر ناکارآمدی آنان باشد. در نقطه مقابل، فوتبال میتواند فرصت و محملی برای مقاومت در برابر نظامهای سیاسی اقتدارگرا، فاشیستی و به طور کلی دیکتاتوریها باشد.
«خون روی تیرک دروازه، جام جهانی دیکتاتورها» و «مبارز: تاریخچه فوتبال علیه فاشیسم» دو کتاب تازه منتشرشدهای هستند که به ارتباط فوتبال و سیاست میپردازند. در ادامه مروری داریم بر این دو اثر.
تیم ملی فوتبال آرژانتین، در فاصله هشت سال، دو بار قهرمان جام جهانی شد: بار اول در ۱۹۷۸ و بار دوم در ۱۹۸۶. اما این دو قهرمانی از نظر مردم آرژانتین اصلا شبیه هم نبودند و بازیکنان سال ۱۹۷۸ هیچ وقت به اندازه بازیکنانی که در سال ۱۹۸۶ جام را بالای سر بردند محبوب نشدند. مردم همان مردم بودند، جام و افتخار همان، و فوتبال همان، اما جامعه و نظام سیاسی حاکم بر آن همان نبود: دیکتاتور آرژانتین در سال ۱۹۷۸ فوتبال را -مثل خیلی چیزهای دیگرِ یک زندگی معمولی- آغشته کرده بود به خون و سیاست.
در سال ۱۹۷۶ و دو سال پیش از آغاز جام جهانی به میزبانی آرژانتین، ژنرال خورخه رافائل ویدلا در یک کودتا قدرت را به دست گرفت و یکی از سیاهترین دوران تاریخ کشورش را رقم زد. نقض گسترده حقوق بشر، سرکوب شدید، شکنجه، آدم ربایی، و قتل و ناپدیدکردن مخالفان از کارهای مرسوم در حکومت او بود. در دوران حکومت او بین ۱۵ تا ۳۰هزار نفر کشته یا ناپدید شدند.
در سال ۱۹۷۷ و یک سال پیش از آغاز جام جهانی به میزبانی آرژانتین، یکی از نمادینترین گروههای مقاومت و مبارزه برای دفاع از حقوق بشر و ایستادگی در برابر استبداد تشکیل شد: «مادران میدان مایو» کسانی بودند که برای پیدا کردن فرزندانشان -که رژیم آنها را «ناپدید» کرده یا ربوده بود- دست به اعتراضی مسالمت آمیز زده بودند و پنجشنبه هر هفته در میدان مایو (میدان اصلی بوئنوس آیرس، روبه روی کاخ ریاست جمهوری) جمع میشدند تا شاید ردی از بچه هایشان و عدالت پیدا کنند.
در سال ۱۹۷۸، وقتی دیکتاتور آرژانتین جام قهرمانی جهان را به دست دانیل پاسارلا، کاپیتان تیم ملی آرژانتین، داد، غریو و فریاد شادی حدود ۸۰هزار آرژانتینی در ورزشگاه مونومنتال بوئنوس آیرس به دو جا رسید: آسمان و زیرزمینهایی که هم میهنانشان در آن شکنجه میشدند.
«خون روی تیرک دروازه» روایتی است که به طور جدی هم به «جنگ کثیف» (دوره سرکوب شدیدی که با دیکتاتوری ویدلا آغاز شد و تا ۱۹۸۳ ادامه داشت) میپردازد و هم به جادوی فوتبال و قدرت هیپنوتیزم کننده آن و شوری که برپا میکند.
ویدلا و هم دستانش هم از این قدرت هیپنوتیزم کننده فوتبال آگاه بودند و میدانستند میزبانی در جام جهانی و قهرمانی احتمالی در آن چطور میتواند چهره حکومتشان را تطهیر کند. ریس ریچاردز، نویسنده کتاب، در مقدمه به همین نکته اشاره کرده است: «برای ویدلا این یک پیروزی برای رژیم بود. مشروعیت بخشی به رژیم نظامی بسیار بدنامی که چشم دنیا به آن بود. [..]جام جهانی ۱۹۷۸ برای رژیم آرژانتین کارکرد یک پروژه روابط عمومی داشت تا با نمایش ویژگیهای شاخص ملتشان جهان بیرون را در آغوش بگیرند و دههها انزوا را پشت سر بگذارند.»
بااینکه آرژانتین در وضعیت اقتصادی بدی به سر میبرد، ویدلا و معاونانش میخواستند این رقابتهای با زرق وبرق هرچه بیشتر برگزار شود، زیرا موقعیتی بود برای «برندسازی ملی»، و «سمبل ورود آرژانتین به فهرست قدرتهای جهانی».
ژنرالها چندان علاقهای به فوتبال نداشتند و برخی حتی تا پیش از این مسابقات پا به هیچ ورزشگاهی نگذاشته بودند، اما فرصت طلبانِ قهاری بودند که نمیخواستند بگذارند این پاس گلْ مفت از چنگشان دربرود: «جام جهانی، همچنین، فرصتی برای دیکتاتوری نظامی آرژانتین بود تا قدرت نمایی کند و نشان بدهد که این کشور چقدر امن است [..]. از نظر نظامیان، یک تورنمنت موفقْ نشانهای از پیروزی قانون و نظم بود.»
فوتبال ورزش ملی آرژانتینی هاست و آنها آن قدر شیفته این ورزشاند که حتی گروههای مخالف دیکتاتور، که با او در زدوخورد بودند، میدانستند نباید مانع برگزاری جام جهانی در آرژانتین شوند، زیرا این کار «یک خودکشی ایدئولوژیک محسوب میشد»؛ و ویدلا هم از این عشق بی خبر نبود و میدانست، اگر فوتبال نتواند چهرهای تازه به رژیم او بدهد، هیچ چیز دیگری هم نمیتواند. موفق هم شد. نویسنده کتابْ صحنه پس از سوت پایان در ورزشگاه مونومنتال را شرح میدهد که در آن هواداران، مست از کوکتل و شور میهن پرستی، فریاد میزدند: «زنده باد ویدلا!»
دیکتاتور آرژانتین موفق شده بود، اما موقت. شورها که خوابید، مردم آرژانتین واقعیت را دیدند که به آنها چشمک میزند. مادران دادخواه میدان مایو، صبورانه، با دستمالهای سفید بر سر و عکس فرزندانشان در دست، آهسته، به کارشان ادامه میدادند و اسباب شرمساری آنهایی میشدند که شعار «زنده باد» سر داده بودند.
ریس ریچاردز، در کتابش، ضمن ارائه گزارشی از بازیهای جام ۱۹۷۸، روشهای وحشتناک دیکتاتور در برخورد با مخالفان را هم شرح میدهد. این صحنههای متناقض «سنگی بر گردن» تیم قهرمان شد. بازیکنان و دیگرانی که در این پیروزی نقش داشتند، با نگاهی به گذشته، به عنوان همدست دیده میشدند، مواد شویندهای که رژیم با آنها عمل «ورزش شویی» را انجام میداد.
شاید بزرگترین حسرت بازیکنان تیم ملی آرژانتینِ ۱۹۷۸ این باشد که آن طور که مستحقش بودند محبوب نشدند، چون فوتبال فقط فوتبال نیست.
در ۶ اوت ۱۹۴۲ در کیِف، پایتخت اوکراین، تیم فوتبال محلی اف. سی. استارت که در یک نانوایی تأسیس شده بود -و البته بیشتر بازیکنان آن بازیکنان مطرح باشگاههای این شهر اِشغالی بودند- تیم نیروی هوایی نازیها (لوفت وافه) را ۵ بر ۱ برد. آلمانی ها، بلافاصله، خواستار بازی برگشت شدند، بازیای که سه روز بعد در ورزشگاه زنیت کیِف برگزار شد و فقط ۲هزار نفر تماشاگر داشت. این بازی به «مسابقه مرگ» معروف شد.
نفرت، اگر در بازی رفت نمود بیرونی نداشت، در بازی برگشت رو آمد: «بازیکنان اف. سی. استارت از دادن سلام نازی خودداری کردند، و همین سبب خشم داور آلمانی شد که تکلهای قلم خرد کنِ بازیکنان کینه ایِ نیروی هوایی نازیها را نادیده بگیرد. نیمه اول ۳ بر ۱ تمام شد، به نفع اوکراینیها که تحقیرْ وحشی شان کرده بود. میگویند مأموران اس. اس. در بین دو نیمه به رختکن کارگران نانوایی رفتند و به آنها یادآوری کردند که آلمانیها باید برنده بازی باشند؛ و این آشکارترین و خطرناکترین تهدید ممکن بود.
اما آن بازی، درنهایت، ۵ بر ۳ به سود اف. سی. استارت به پایان رسید، و این بازی از معروفترین نمونههای مقاومت در زمین فوتبال شد. میگویند، ۹ روز بعد از بازی، گشتاپو به نانوایی ریخت و چند بازیکن را به اتهام همکاری با سرویس مخفی شوروی بازداشت و شکنجه کرد و یکی را هم کشت. بقیه بازیکنان هم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدند که شماری از آنان جانشان را از دست دادند.»
آن طور که کریس لی، در مقدمه کتابش، «مبارز: تاریخچه فوتبال علیه فاشیسم»، نوشته، این ماجرا -چه آمیخته با افسانه باشد و چه نه- از مشهورترین نمونههای فوتبال علیه فاشیسم است. البته این فقط یک نمونه در جهان فوتبال و ارتباط آن با سیاست است؛ «مبارز» اثری است که نویسنده در آن یک قرن مقابله و ایستادگی فوتبال علیه فاشیسم و ایدئولوژیهای توتالیتر را بررسی کرده است.
درواقع، فوتبال، همان طور که در قامت یاغی علیه فاشیسم و حکومتهای اقتدارگرا ظاهر شده و میشود، برای جاه طلبیهای سیاسی دیکتاتورها هم همیشه جذاب بوده و ایشان از آن برای تبلیغ و مشروعیت بخشی به حکومت خود استفاده کردهاند.
توده ها، مواد اولیه و خام تشکیل یک دیکتاتوری و بقای آن هستند، و دیکتاتورها تشنه هر چیزی که بتواند تودهها را جمع و جذب کند؛ و فوتبال یکی از همین هاست. ورزش -به طور عام- و در اینجا فوتبال -به طور خاص- چیزی است که موفقیت در آن برای یک نظام سیاسیْ دستاویزی است تبلیغاتی که کارایی خود را به رخ بکشد.
وقتی شاخصهای اساسیای ازجمله آزادی، رفاه و سلامت -که بررسی آنها ملاک کارآمدی یک حکومت است- پایین و غیرقابل دفاع باشند، سرمایه گذاری در ورزش محبوبی مانند فوتبال کم هزینهترین راه هدایت و جلب افکار عمومی، و متمرکز کردن آن بر مسئلهای درجه چندم، کارآمدترین اسباب انحراف افکار از مسائل اصلی است.
کریس لی، در مقدمه کتاب خود، درباره آن نوشته: «در این کتاب، ما نقش فوتبال را در به چالش کشیدن فاشیسم و راست افراطی طی بیش از یک قرن بررسی خواهیم کرد. ما نقش فوتبال را در مخالفت با رژیمهای فاشیست موسولینی، فرانکو، هیتلر و سالازار در اروپا، و در برابر دیکتاتوریهای اقتدارگرای دوران جنگ سرد در آمریکای لاتین (دهههای ۱۹۶۰-۱۹۸۰) بررسی خواهیم کرد. این را برملا میکنیم که چگونه دیکتاتورها، بارها و بارها، حتی بازدید از تیمها را به عنوان تأییدی بر مشروعیت رژیم خود تلقی کردند و از حرفهای فوتبالیستهایی که -شاید از روی سادگی- معتقد بودند ورزش و سیاست نباید با هم آمیخته شوند بهره بردند.»
این کتاب در سال ۲۰۲۲ و تقریبا هم زمان با صدمین سالگرد «راه پیمایی رم» منتشر شد، راه پیماییای که موجب به قدرت رسیدن موسولینی و تشکیل نخستین دولت فاشیستی جهان در ایتالیا شد. موسولینی، از همان ابتدا، از محبوبیت فوتبال در راستای سیاستهای خود استفاده کرد و البته با مقاومتهایی هم روبه رو شد که امتناع شماری از بازیکنان مسابقات سری آ از دادن سلام فاشیستی از آن نمونه است.
خودداری از دادن سلام فاشیستی و نازی، مقاومتی ساده، اما قدرتمند بود، یک نافرمانی واضح؛ و بسا که بازیکنی با همین کار مجبور میشد به کل از فوتبال خداحافظی کند یا حتی -مانند آن بازیکن اف. سی. استارت- جانش را از دست بدهد. اما فوتبال فقط فوتبال نیست؛ این کتاب نشان میدهد که چگونه فوتبال، نه تنها ابزاری برای سرگرمی، بلکه میدانی برای مبارزه و مقاومت در برابر ایدئولوژیهای توتالیتر و ستمگرانه بوده است.
کریس لی، در بخشی دیگر از کتاب، آب پاکی را روی دست کسانی میریزد که فکر یا ادعا میکنند ورزش ربطی به سیاست ندارد: «ورزشْ سیاسی است؛ همیشه بوده و همیشه خواهد بود. سیاست مدارانی که ترجیح میدهند ورزش و سیاست با هم قاطی نشوند چیزی از تاریخ نیاموختهاند. درحالی که برخی سیاست مداران توانستهاند از ورزش برای مقاصد پوپولیستی یا تبلیغاتی سوء استفاده کنند، از این ورزش میتوان به عنوان یک نیروی خیر نیز بهره برد: برای آموزش، برای شکستن موانع و برای کنار هم بودن.»