به گزارش شهرآرانیوز، در سنت هنر ایرانی، خط و نقش همواره در مجاورت و گفتوگو با یکدیگر بودهاند. خوشنویسی بیش از آنکه تنها ابزار نوشتن باشد، به مرور به عرصهای برای نمایش ذوق و زیبایی بدل شد و نقاشی نیز در بسیاری از دورهها از همنشینی با خط بهره گرفت. حاصل این پیوند، گاه به شکل تذهیب و تزئین در حاشیهی متون دیده میشود و گاه در قالب تجربههای تازهای که خط را به درون بستر نقاشی میکشانند.
اما پرسش اصلی همچنان پابرجاست؛ آیا آنچه امروز با نام «نقاشیخط» شناخته میشود، امتداد طبیعی خوشنویسی است یا باید آن را آغاز راهی مستقل دانست؟ درک این مرز باریک میان خوشنویسی و نقاشیخط، ما را به تأملی تازه دربارهی نسبت سنت و نوآوری، معنا و تصویر، واژه و نقش فرامیخواند.
این موضوعی است که در گفتوگو با رضا فردوسی، یکی از خوشنویسان معاصر مشهدی به آن پرداخته و کوشیدیم به این همزیستی و فاصلهی میان خط و نقاشیخط بنگریم.
برای روشنتر شدن موضوع، بهتر است اندکی به عقب بازگردیم. پیدایش نقش پیش از خط اتفاق افتاد و هنگامی که از «نقش و نگار» سخن میگوییم، هم نقوش واقعگرا و هم نقوش انتزاعی را در بر میگیریم. در حقیقت، واژه «نگارش» در اصل به معنای «نقشاندازی» بوده است. در دورانهای ابتدایی، انسان برای ثبت مفاهیم به جای نوشتن کلمه از تصویر سادهشده اشیاء بهره میبرد. به مرور زمان، همین اشکال سادهتر شدند، بهتدریج ماهیت واقعگرای خود را از دست دادند و به نشانهها و حروف مبدل شدند؛ نمونه بارز این روند را میتوان در هیروگلیف مشاهده کرد. از همین رو است که امروزه «نگارش» بیش از هر چیز به معنای نوشتن به کار میرود؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که در آغاز، مرزی میان نقاشی و خط وجود نداشته است.
از سوی دیگر، حتی در نام «نقاشیخط» نیز تقدم نقاشی بر خط دیده میشود؛ امری که نشان میدهد در این هنر، جنبه نقاشی بر خوشنویسی غلبه دارد و تمایل هنرمندان این عرصه به آفرینش نقش، بیش از خلق خط است. همچنین اگر به سیر تحول خوشنویسی در فرهنگ ایرانی توجه کنیم، درمییابیم که ذوق و سلیقه ایرانیان از همان آغاز نهتنها خط کوفی ابتدایی را پالایش کرده و به سمت زیبایی و استحکام بصری سوق داده است، بلکه آن را با اشکال انتزاعی گیاهی درآمیخته و به تدریج از دل آن «خط کوفی تزئینی» پدید آورده است. با این حال، تا حدود اواخر دوره تیموری، نقوش و نگارها هنوز جدا از متن باقی میمانند و بیشتر در قالب تذهیب و تشعیر به کار گرفته میشوند.
در اواخر دوره تیموری است که هنرمندانی، چون مجنون رفیقیهروی از خودِ کلمات برای خلق شکل و نقش بهره میگیرند؛ حروف و کلمات در ترکیبهایی تازه به شکل اسب، شیر یا پرندگان درمیآیند و خط و نقش در یکدیگر میآمیزند. با این حال، همه این آثار همچنان به دست خوشنویسان و با ابزارهای خوشنویسی پدید میآیند. در همین دوران، نقاشان و نگارگران نیز با نوشتن کلمات به صورت توخالی و پر کردن فضای درونی آنها با گلها و پرندگان، در این جریان همراه شدند و شیوهای تازه با عنوان خط گلزار را پدید آوردند. اما نقطه عطف در اواخر صفویه و سپس در دوره قاجار رخ داد؛ زمانی که نقاشی از صفحات کتابها بیرون آمد، بر دیوارها نشست و سرانجام بر روی بوم نقاشی جای گرفت.
در این دوره، نقاشانی، چون اسماعیل اسماعیل جلایر با الهام از خط گلزار، خطوط توخالی را با نقش و نگار و نقاشیهای واقعگرا پر کردند و بدین ترتیب نخستین نمونههای خطنقاشی با تکنیک رنگ و روغن بر روی بوم خلق شد. همزمان، خوشنویسانی، چون حسن زرینقلم ملقب به تاجالشعرا، که از مهارتهای چندگانه در خوشنویسی و نگارگری بهرهمند بودند، آثاری بدیع و کمنظیر آفریدند؛ آثاری که برخی از آنها حتی با بهترین نمونههای هنر پستمدرن مقایسهپذیر است. با وجود این همه تحول و نوآوری، باید یادآور شد که تمامی این آثار هنوز پایبند به اشکال حروف، انتقال متن و قواعد خوشنویسی باقی ماندند.
پس از گسست فرهنگی اوایل قرن گذشته، که بر تمام عرصههای هنری و فرهنگی ایران سایه انداخت، و همزمان با ورود و گسترش صنعت چاپ، خوشنویسی دیگر آن ضرورت اجتماعی گذشته را نداشت. اگر نگوییم کارکرد اصلیاش از میان رفت، دستکم تا حد زیادی تضعیف شد. با این حال، پیوند عمیق ایرانیان با این میراث گرانبها ــ که قرنها ابزار ثبت، انتقال و حفظ دستاوردهای فرهنگی بود ــ انگیزهای نیرومند برای پاسداری از آن به وجود آورد. تأسیس انجمن خوشنویسان پاسخی به همین نیاز بود؛ نهادی که قرار بود سنگر تازهای برای تداوم و گسترش خوشنویسی باشد. اما آنچه در عمل رخ داد، مسیری دیگر بود؛ رشد کمی و شتابزده کلاسها، افزایش شعب و تأکید یکجانبه بر پیروی از یک شیوه و مکتب واحد، از سویی، و بیتوجهی به مبانی نظری و تحلیلی و مقاومت در برابر هرگونه نوآوری و نوجویی، از سوی دیگر، نتیجهای جز تولید انبوه آثاری تقلیدی و یکنواخت نداشت. این روند نهتنها بازار را به اشباع رساند و مخاطب را خسته و دلزده کرد، بلکه جایگاه رفیع خوشنویسی را از «هنر» به سطح یک «فن» تقلیل داد.
وظیفه اصلی اصلاح این وضعیت، بیتردید بر عهده انجمن خوشنویسان است؛ نهادی که تنها با همت و کفایت استادان دلسوز و دغدغهمند، آنهایی که نگران آینده خوشنویسی و شاگردان هنرمند خویشاند، میتواند این جریان را پیگیری کرده و به سرانجامی مطلوب برساند. یکی از دلایل مهمی که بسیاری از خوشنویسان به وادی تازهای، چون نقاشیخط روی آوردند، همین تلاش برای رهایی از شرایط رکود و یکنواختی بود. این حرکت، در واقع جستوجوی راهی تازه برای احیای هنر خوشنویسی و بازتعریف جایگاه آن در روزگار معاصر به شمار میرفت. جالب آنکه از همان آغاز، پایهگذاری و رشد نقاشیخط به دست خوشنویسانی توانا و آگاه به اصول دقیق خوشنویسی رقم خورد؛ هنرمندانی، چون محمد احصایی، رضا مافی، جلیل رسولی، نصرالله افجهای و دیگرانی که با جسارت و خلاقیت، این مسیر نو را هموار کردند.
در چند دهه اخیر، بهروشنی دیدهایم که نقاشیخط هر روز بیش از پیش به سمت نقاشی انتزاعی متمایل شده و در این مسیر، از کارکرد نخستین خود یعنی انتقال معنا و مفهوم که سرراستترین ابزار آن کلماتاند فاصله گرفته است. این روند، نه یک اتفاق تصادفی، بلکه تحولی ناگزیر است؛ قانونی که تغییر و دگرگونی در دل هنر بر جای میگذارد. خوشنویسی و نقاشیخط، هرچند از یک خاستگاه مشترک برخاسته و همچون فرزندان یک خانوادهاند، اما مسیرهای مستقل خویش را دنبال میکنند. آنها در عین حال که پشتوانه و یاور یکدیگرند، هیچکدام نمیخواهند و نمیتوانند جای دیگری را بگیرند. عرصه حقیقی کاربردشان جداست؛ نه در تقابل با یکدیگر، بلکه در کنار هم معنا مییابند.