وقفه دو ساله «نشان عکس مطبوعاتی» | وقتی عکاسی مطبوعاتی هنوز شغل رسمی نیست دانشگاه هنر برای نخستین‌بار میزبان جشنواره تجسمی جوانان جدیدترین واکنش کارگردان «کنکل» به توقف این سریال (۲۳ شهریور ۱۴۰۴) آخرین وضعیت حمید هیراد (۲۳ شهریور ۱۴۰۴) مرد نقش‌ها و صندلی‌های داغ | مروری بر کارنامه احمد نجفی، بازیگر شخصیت «هارون» در «ولایت عشق» نامزدهای سینمای ایران به اسکار معرفی شدند + اسامی نگاهی به نمایش «لمس» به کارگردانی سیاوش صابری | تئاتری از تروما، ناخودآگاه و زیبایی شناسی رنج کارگردان پروژه سینمایی «برادر کوچک من»: مدیران استانی روی خوش به سینماگران نشان دهند بررسی جایگاه «شاهنامه» در برنامه‌های فرهنگی بلند مدت آغاز تحقیق و نگارش برای ساخت سریالی درباره استاد فرشچیان درخشش علی عطشانی با فیلم «ماه کوچولوی من» در جشنواره تگزاس میلاد کی‌مرام بازیگر سریال «یل» شد رقابت «تفنگ چخوف» در جشنواره فیلم‌های ورزشی میلان تمدید مهلت ارسال اثر به جشنواره «سینماحقیقت» برگزیدگان جشن ملی سینمایی «مهربانی» معرفی شدند | بزرگداشت آرش میراحمدی
سرخط خبرها

بررسی جایگاه «شاهنامه» در برنامه‌های فرهنگی بلند مدت

  • کد خبر: ۳۵۸۳۲۶
  • ۲۳ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۴:۲۰
بررسی جایگاه «شاهنامه» در برنامه‌های فرهنگی بلند مدت
وحید بهرامی، دانش آموخته علوم سیاسی و شاهنامه پژوه، درباره دلایل حساسیت بالای جامعه در قبال منظومه فردوسی می‌گوید.

مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ هرچند شتاب رو آمدنِ سوژه‌ها و تراکم بحران‌ها در ایرانِ امروز بالاست و همین ویژگی سبب گذرِ ناگزیرِ جامعه از آن‌ها -هرچند مهم و سرنوشت ساز یا تکان دهنده و تلخ باشند- می‌شود، برخی از این موضوع‌ها آن قدر قدرتمندند که توان جایابی در حافظه جمعی را دارند. این سوژه ها، هرچند مدتی جایشان را به سوژه‌های نو بدهند، به کل زدوده و فراموش نمی‌شوند و در بزنگاه‌هایی یا با تلنگر‌هایی رو می‌آیند.

گاه یک ماجرای تازه فراخوانی است برای سر برآوردن تروما‌های کهنه، و واکنش به آن حاصل جمعِ جمیع احساسات فروخورده یا سرکوب شده یا حرف‌های قورت داده شده است. از این است که جامعه در مواردی، گاه، واکنشی فراتر از آنچه انتظارش می‌رود نشان می‌دهد و انرژی آزادشده برابر با محرک آن به نظر نمی‌رسد.

وحید بهرامی هم، که مدرک دکتری خود را در رشته اندیشه سیاسی از دانشگاه فردوسی مشهد گرفته و دو کتاب «فکر سیاسی در شاهنامه» و «فره ایزدی و مناسبات قدرت در شاهنامه فردوسی» در سال‌های اخیر از او منتشر شده، واکنش تند و گسترده جامعه را به برنامه طنزی که در آن با «شاهنامه» شوخی و -به باور برخی- در بخش‌هایی توهین و بی احترامی شد بازتابی از احساسات مردم نسبت به «شاهنامه» و فردوسی می‌داند که دهه‌ها سرکوب و فروخورده شده است.

او همچنین اهمیت «شاهنامه» برای ایرانیان را از دلایل دیگر این واکنش می‌داند و بر این باور است که بهترین پاسخ به چنین کار‌هایی را مردم، رسانه‌ها و جامعه فرهنگی می‌دهند که نتیجه آن هم پاسداشت آزادی بیان است و هم حفظ حرمت هویت ملی. بهرامی معتقد است ورود دادگاه و پلیس به مقوله‌ای فرهنگی باعث تبدیل آن به نزاعی سیاسی و پرهیاهو می‌شود.

برنامه‌ای طنز به یک باره تمام حواس‌ها را به خود جلب کرد و به یکی از موضوع‌های موردتوجه در کشور تبدیل شد. این توجه، نه به دلیل کیفیت طنز آن، که به سبب چیزی بود که منتقدان -از قشر‌های مختلف جامعه- توهین و بی احترامی به «شاهنامه» و فردوسی دانستند. تحلیل شما دراین باره چیست؟ چرا جامعه این قدر به این برنامه و حرف‌ها واکنش نشان داد؟

ماجرای واکنش گسترده به برنامه طنز خانم زینب موسوی، بیش از آنکه ریشه در کیفیت خود طنز و بی ادبی به «شاهنامه» داشته باشد، بازتاب یک زخم تاریخی و فرهنگی است. جامعه ایران، حتی در لایه‌های ناخودآگاه خود، نسبت به «شاهنامه» و فردوسی حساسیتی عمیق دارد، نه فقط به عنوان یک متن ادبی، بلکه به عنوان سندی از هویت و شناسنامه ملی. وقتی کوچک‌ترین نشانه‌ای از بی احترامی یا تحقیر متوجه «شاهنامه» می‌شود، این حساسیت جمعی فوران می‌کند.

ازمنظر علوم سیاسی، این واکنش را باید در بستر سیاست گذاری هویتی کشور دید. کافی است به یاد بیاوریم که در دهه۹۰ نقاشی‌های «شاهنامه» از دیوار‌های مشهد پاک شدند، یا مجسمه ابوالقاسم فردوسی در دانشگاه فردوسی مشهد، به بهانه‌های گوناگون، اجازه نصب پیدا نکرد. این ها، همه، در ناخودآگاه جمعی ایرانیان رسوب کرده است. درنتیجه، هر تحقیر تازه، حتی اگر از سوی یک طنزپرداز با زبانی سخیف باشد، به سرعت به نمادی از همان بی اعتنایی رسمی تبدیل می‌شود و جامعه با شدتی واکنش نشان می‌دهد که شاید با خودِ موضوع تناسب نداشته باشد.

از منظر روان شناسی اجتماعی، این رویداد را می‌توان مکانیسم جابه جایی هیجانی دانست. خشم و رنجی که سال‌ها به خاطر سیاست‌های نادرست، انباشته شده و راهی برای بروز مستقیم نداشته است، به محض آنکه فردی خارج از ساختار رسمی، حتی یک طنزپرداز بسیار سطحی به کتاب ملی ایران گستاخی می‌کند، تمام آن خشم سرکوب شده به سمت او سرازیر می‌شود.

 درواقع، جامعه، نه صرفا به طنز موسوی، بلکه به تحقیر انباشته‌ای واکنش نشان داد که در طول سالیان از ناحیه سیاست گذاری‌های فرهنگی تجربه کرده بود. به عنوان مثال، اگر این بی احترامی و شوخی با کوروش هخامنشی یا هر نماد هویتی ایرانیان در این بازه زمانی هم بود، به نظرم دقیقا همین اتفاق می‌افتاد، چون در آنجا نیز از ناحیه سیاست گذاری‌های فرهنگی در سطح کلان بسیار ضعف داشته‌ایم.

اما نکته جالب این است که بسیاری از کسانی که امروز مدافع فردوسی شده‌اند حتی یک ورق از «شاهنامه» را هم نخوانده‌اند. این پدیده به هیچ وجه عجیب نیست. ما نمونه مشابه را در مرگ هنرمندانی، چون مرتضی پاشایی یا محمدرضا شجریان هم دیدیم: صدهاهزار نفر در مراسم تشییع و ختم شرکت کردند، درحالی که بسیاری از آنان تا پیش از آن ارتباط مستمر با موسیقی این هنرمندان نداشتند. این واکنش‌های میلیونی، بیش از آنکه برآمده از پیگیری هنری یا هنردوستی باشد، نوعی خیزش جمعی برای دفاع از چیزی بزرگ‌تر از خود هنرمند است: دفاع از یک دیدگاه، هویت، یا حتی یک حس مشترک از تعلق.

درنهایت، باید گفت که واکنش به این برنامه طنز در سطح فردی یا هنری محدود نمی‌شود. درست یا غلط، این بار آتش خشم بر سر یک طنزپرداز فروریخت. اما ریشه واقعی ماجرا را باید در لایه‌های عمیق‌تر جست: در سیاست‌های ناکارآمد فرهنگی.

اشاره کردید که جامعه ایران، حتی در لایه‌های ناخودآگاه خود، نسبت به «شاهنامه» و فردوسی حساسیتی عمیق دارد و این حساسیت مایه از نقش و کارکردی می‌گیرد که «شاهنامه» برای ایرانیان دارد که آن را بیش از اثری، ادبی می‌دانند. دکتر محمود فتوحی در کتاب «ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی» اشاره می‌کنند که، اگرچه «شاهنامه» متنی مقدس به معنای کتابی آسمانی و الهیاتی نیست، برای ایرانیان در ادوار مختلف کارکرد‌های یک متن مقدس را داشته است، کارکرد‌هایی مانند «احیای تاریخ گذشته، نمادین سازی آداب و آیین ها، کمک به پایدارسازی زبان، ایجاد هم بستگی ملی، گفتمان سازی، اقتداربخشی و هویت آفرینی». طبیعی است که زیرسؤال بردن یا تمسخر چنین متنی یا توهین به آن می‌تواند سبب رنجش و به قولی جریحه دار شدن احساسات شمار زیادی از مردم شود. اینجاست که مسئله آزادی بیان مطرح می‌شود که از موضوع‌های پربسامد طرح شده ضمن بحث از آن برنامه طنز بود. توهین به «شاهنامه» یا فردوسی و جریحه دار شدن احساسات عمومی، می‌تواند دلیل کافی برای برخورد قهری و قضایی باشد؟ آیا، اگر مثلا کسی در انگلیس به شکسپیر یا در یونان به هُمر چنین حرف‌هایی بزند، سیستم قضایی آن کشور‌ها مداخله می‌کند؟

از منظر حقوقی، باید گفت برخورد قهری معمولا نتیجه معکوس دارد. در نظام‌های حقوقی مدرن، تمایزی اساسی میان «نقد»، «شوخی» و «توهین» وجود دارد. نقد، حتی اگر تند باشد، بخش جدایی ناپذیر آزادی بیان است. شوخی ممکن است مرز باریکی با توهین داشته باشد، اما اغلب به قصد خنداندن است، نه تحقیر. در مقابل، توهینْ به صراحت حیثیت فرد یا گروه را هدف می‌گیرد.

 حتی در حقوق ایران نیز همین تفکیک دیده می‌شود: اگر به یک استاد دانشگاه بگویید «بی سواد»، توهین تلقی می‌شود، اما همین واژه درباره یک کارگر یا فردی عادی ممکن است ازمنظر قانونی توهین محسوب نشود، زیرا معیار جایگاه اجتماعی و برد معنایی کلمه در نظر گرفته می‌شود.

با این منطق، ادبیات یا کلماتی که مستقیما فردوسی را تحقیر کنند، در معنای حقوقی «توهین» محسوب می‌شوند. اما آیا باید به محض چنین اتفاقی دستگاه قضایی وارد شود؟ پاسخ منفی است. چرا؟ چون در چنین حوزه هایی، ورود قهری قضایی نتیجه‌ای جز گسترش شکاف اجتماعی و حساسیت بیشتر ندارد.

برخورد قضایی یک مسئله فرهنگی را به یک نزاع سیاسی تبدیل می‌کند و در عمل آن را بزرگ‌تر و پرهیاهوتر می‌سازد. بهترین پاسخ در چنین مواردی همان است که در جوامع دیگر تجربه شده: مردم، رسانه‌ها و جامعه فرهنگی باید واکنش نشان دهند، نه دادگاه و پلیس.

در اینجا باید مرزی روشن کشید: نقد مسئولانه همیشه باید آزاد باشد، حتی اگر تند و گزنده باشد. شوخی خلاقانه هم بخشی از فرهنگ است. اما توهین سخیف، اگرچه ناپسند است، جای برخورد فرهنگی دارد، نه قضایی. جامعه باید خودش نشان دهد که چنین بی احترامی‌ای را نمی‌پذیرد.

برای روشن‌تر شدن بحث، خوب است به نمونه‌های جهانی نگاه کنیم:

دانته (ایتالیا): دانته آلیگیری در ایتالیا نماد فرهنگی است. وقتی در سال ۲۰۰۷ یک طنزنویس او را «فاشیست اولیه» نامید، موجی از اعتراض در روزنامه‌ها و انجمن‌های علمی شکل گرفت. اما هیچ دادگاهی وارد ماجرا نشد؛ پاسخ را جامعه فرهنگی داد.

همر (یونان باستان): در دهه ۱۹۶۰، یک نویسنده غربی همر را «قصه گوی کوچه بازاری» نامید. در یونان، رسانه‌ها و مردم با واکنش شدید به دفاع از همر برخاستند. آن فرد در فضای عمومی بی اعتبار شد. باز هم بدون مداخله قضایی.

شکسپیر (انگلستان): در بریتانیا، بار‌ها نمایش‌ها و برنامه‌های طنز با شکسپیر شوخی کرده‌اند. وقتی این شوخی خلاقانه بوده، پذیرفته شده است، اما، هرگاه به تمسخر مستقیم و تحقیر او رسیده، جامعه فرهنگی به شدت واکنش نشان داده است. نمونه اش نمایش «Shakespeare Must Die» («شکسپیر باید بمیرد») در تایلند (۲۰۱۲) که به خاطر محتوای توهین آمیز ممنوع شد و حتی در بریتانیا هم نقد‌هایی تند گرفت. اما توجه کنید: واکنش اصلی از سوی رسانه‌ها و روشنفکران بود.

بدین ترتیب، همان طور که در ایران نسبت به «شاهنامه» و فردوسی حساسیت وجود دارد، در فرهنگ‌های دیگر هم چهره‌های بنیادین مثل شکسپیر، دانته یا همر تا حدی قداست نمادین دارند. شوخی خلاقانه پذیرفته می‌شود، اما تحقیر و بی احترامی معمولا با واکنش شدید جامعه فرهنگی و حتی مردم روبه رو می‌شود.

برای جمع بندی، به اعتقاد من، در ایران نیز باید همین مسیر را دنبال کرد. «شاهنامه» و فردوسی چنان در دل مردم جا گرفته‌اند که به حمایت قهری دستگاه قضایی نیازی ندارند. واکنش طبیعی جامعه، رسانه‌ها و دانشگاهیان کافی است تا هر صدای تحقیرآمیز به حاشیه رانده شود. ورود قضایی فقط به این صدا‌ها وزن و اهمیت کاذب می‌دهد.

پس، هم به عنوان یک حقوق دان و سیاست پژوه و هم یک شاهنامه پژوه، می‌گویم: بهترین راه دفاع از «شاهنامه» و فردوسی، نه دادگاه و مجازات، که گفت وگوی آزاد، نقد علمی، و واکنش فرهنگی جامعه است. تنها با این روش است که می‌توان هم مرز میان نقد و توهین را حفظ کرد، و هم آزادی بیان را پاس داشت و هم حرمت هویت ملی را.

با گذشت چند روز، تب و رگ‌ها خوابید. واکنش‌ها به این برنامه و در دفاع از فردوسی و «شاهنامه» امری سلبی بود و از ویژگی هایش هم همین گذرا و در سطح بودنش. از نقد‌های منتقدان -که خود شما هم یکی از آن‌ها بودید- به این فضا، یکی این بود که جفا‌های بزرگ تری به فردوسی شده و می‌شود و صدایی از کسی درنمی آید یا -دست کم-، چون نمود بیرونی ندارد جامعه از آن خبردار نمی‌شود. این جفا‌های ریشه‌ای را در چه چیز‌هایی می‌بینید؟

ازمنظر سیاست گذاری، نخستین جفا این است که «شاهنامه» و فردوسی درعمل از چرخه سیاست گذاری فرهنگی حذف شده‌اند. در ظاهر شاید مراسمی سالانه یا همایشی برای فردوسی برگزار شود، اما واقعیت این است که «شاهنامه» هیچ جایگاه جدی‌ای در نظام آموزشی، رسانه ملی، یا برنامه‌های فرهنگی بلندمدت ندارد.

ما در کتاب‌های درسی چند بیت گلچین و بی روح داریم که هیچ ارتباطی با جهان پرشور و تراژیک «شاهنامه» ندارد. این یعنی نسل‌های جدید، به جای آنکه «شاهنامه» را همچون «شناسنامه ملی» بشناسند، آن را به عنوان یک متن سخت و بی ارتباط با زندگی شان تجربه می‌کنند. این حذف تدریجیْ بزرگ‌ترین جفاست.

ازمنظر اجتماعی، جفا در آنجاست که «شاهنامه» از مردم عادی جدا شده است. «شاهنامه» کتابی بود که در قهوه خانه ها، نقالی‌ها و مجالس عمومی خوانده می‌شد و مردم در قصه هایش خودشان را می‌دیدند. امروز این سنت قطع شده و «شاهنامه» بیشتر به یک «کتاب دانشگاهی» یا «نماد خشک ملی» تقلیل یافته است. این تغییرْ پیوند عاطفی مردم با «شاهنامه» را سست کرده. روان جمعی جامعه، وقتی در «شاهنامه» خود را نمی‌بیند، تنها به لحظات تحقیر یا توهین واکنش نشان می‌دهد و در زندگی روزمره به این کتاب نمی‌پردازد.

ازمنظر علمی، باید بگویم جفای اصلی این است که «شاهنامه»، نه به عنوان یک متن زنده، بلکه به عنوان یک «ابژه موزه‌ای» نگاه می‌شود. بسیاری از پژوهش‌های رسمی تنها به جنبه‌های زبانی یا تاریخی محدود می‌مانند، درحالی که «شاهنامه» سراسر پر از اندیشه‌های سیاسی، روان شناختی و فلسفی است.

ما هنوز در نظام علمی مان «شاهنامه» را به عنوان یک منبع اندیشه به طور جدی بررسی نمی‌کنیم. مثلا، تراژدی‌های سیاوش و اسفندیار، گره خوردگی قدرت و اخلاق در داستان فریدون یا ضحاک، یا مفهوم عدالت در پادشاهی کیخسرو، همه، می‌توانند برای سیاست و روان امروز ما الهام بخش باشد. بی توجهی به این لایه‌های زنده جفایی است که کمتر دیده می‌شود.

درنهایت، اگر بخواهم خلاصه کنم، جفای اصلی به فردوسیْ فراموشی و بی توجهی ساختاری است، نه یک طنز سخیف یا یک سخن نامربوط. ما «شاهنامه» را از متن زندگی مردم بیرون برده‌ایم و به جای آن فقط گاهی در لحظات بحرانی به طور سلبی از آن دفاع می‌کنیم. این چرخه باید برعکس شود: «شاهنامه» باید در آموزش، رسانه، و فرهنگ عمومی زنده شود تا دفاع از فردوسی دیگر یک واکنش گذرا نباشد، بلکه یک باور ریشه دار و پیوسته باشد.

«شاهنامه» از همان سال‌های ابتدایی پس از سرایش تا امروز، بسته به نیاز‌ها و نیات، با همدلی و توجه یا رد و انکار مواجه بوده است. چه عواملی سبب این برخورد‌های دوگانه با «شاهنامه» بوده است؟ این اثر چه زمانی رد می‌شده و چه زمانی بر صدر می‌نشسته؟

بله. «شاهنامه» هرگز جایگاهی یکدست و همواره محترم نداشته است، چون «شاهنامه»، نه فقط یک کتاب شعر، که یک «آینه قدرت» بوده است: هر کس می‌خواسته در آن چیزی بیابد یا پنهان کند.

از نگاه علم سیاست، نخستین عامل این برخورد‌های دوگانه همان رابطه میان «شاهنامه» و قدرت سیاسی است. در دوره‌هایی که حاکمان به هویت ایرانی برای تثبیت مشروعیت خود نیاز داشتند، «شاهنامه» ستوده شد. مثلا، در دوران صفویه که باید تمایزی میان «ایرانی-شیعی» و «عثمانی-سنی» ساخته می‌شد، فردوسی و «شاهنامه» دوباره بر صدر نشستند.

یا در دوران پهلوی، وقتی پروژه ملی گرایی در دستور کار بود، «شاهنامه» به عنوان شناسنامه ایران باستان در مرکز قرار گرفت. اما، در دوره‌هایی که هویت ایرانی در تضاد با هویت رسمی یا مذهبی قرار می‌گرفت، «شاهنامه» به حاشیه رانده شد و تنها به عنوان «کتاب شعر» معرفی شد، مثل قرون میانه و معاصر.

از زاویه اجتماعی، عامل دوم این است که «شاهنامه» همواره محمل هویت جمعی ایرانیان بوده است. وقتی جامعه به هم بستگی نیاز داشته، «شاهنامه» را در آغوش گرفته؛ وقتی هویت‌های دیگر (مذهبی، فرقه‌ای، ایدئولوژیک) بر صحنه مسلط بوده‌اند، «شاهنامه» به حاشیه رانده شده است. این همان چیزی است که باعث می‌شود واکنش به «شاهنامه» گاه از جنس عشق و احترام باشد، و گاه از جنس بی توجهی یا حتی تمسخر.

این دوگانه‌ها نشان می‌دهند که «شاهنامه» در هر زمان، بسته به نیاز سیاسی و اجتماعی، بر صدر نشسته یا به حاشیه رانده شده است.

این وضعیت، یعنی برخورد دوگانه با «شاهنامه»، تا دوره معاصر و امروز هم ادامه داشته است. چه گفتمان‌ها و ایدئولوژی‌ها یا تفکراتی به صورت سازمان یافته سعی در پس رانی «شاهنامه» و کم ارزش جلوه دادن آن داشته‌اند؟

یکی از این گفتمان‌ها ایدئولوژی مذهبی رسمی است که در دوره‌های مختلف، با شدت و ضعف متفاوت، کوشیده است «شاهنامه» را صرفا یک متن ادبی بداند و آن را در برابر متون دینی قرار دهد. در چنین نگاه هایی، «شاهنامه»، نه به عنوان حافظ تاریخ و هویت ملی، بلکه به عنوان «کتاب افسانه» معرفی می‌شود.

این پس رانی بیشتر به دلیل نگرانی از استقرار «شاهنامه» به جای متن دینی در ناخودآگاه جمعی بوده است. به همین دلیل، در نظام آموزشی، «شاهنامه» فقط به چند بیت تقلیل یافته و هیچ گاه به عنوان منبع اندیشه سیاسی یا اخلاقی تدریس نشده است.

گفتمان دومْ ایدئولوژی مدرن غرب گراست که در بخشی از روشنفکری معاصر ما دیده می‌شود. برای این جریان، «شاهنامه» نماد سنت و گذشته است و در بهترین حالت اثری موزه‌ای و در بدترین حالت مانعی در برابر نوسازی. چنین نگاهی هم، هرچند به نام تجدد، همان نتیجه را داشته؛ «شاهنامه» از زندگی روزمره و آموزش رسمی دور نگه داشته شده و نقش آن در سیاست و هویت به حاشیه رفته است.

گفتمان سومْ ایدئولوژی ملی گرایی افراطی است که در دوره‌هایی خاص «شاهنامه» را بیش از اندازه سیاسی کرده و آن را تنها ابزار مشروعیت بخشی به یک روایت خاص از ایرانیت دانسته است. این استفاده ابزاری هم درنهایت به ضد خودش بدل شده، چون «شاهنامه» را از جایگاه اثری در متن زندگی مردم به سطح یک شعار سیاسی تقلیل داده است. نتیجه این بوده که با تغییر شرایط سیاسیْ همان کسانی که روزی «شاهنامه» را بر صدر می‌نشاندند، روز دیگر بی اعتنایی به آن را روا می‌دانستند.

این سه جریان، هرچند متفاوت، در یک نقطه مشترک‌اند: همگی یا بیش از حد «شاهنامه» را تقلیل داده‌اند یا بیش از حد بر آن بار سیاسی تحمیل کرده‌اند؛ یا آن را فقط «ادبیات» دیده‌اند، یا صرفا «افسانه»، یا ابزار تبلیغاتی. در هر سه حالت، «شاهنامه» از جایگاه طبیعی خود، یعنی کتابی چندلایه که تاریخ، سیاست، اخلاق و هویت را در هم تنیده است، فاصله گرفته.

برخی جریان‌های غرب ستیز مانند چپ‌ها -که اتفاقا برخی شخصیت‌های شاخص آن بسیار در جامعه نفوذ داشتند و تأثیرگذار بودند- هم چندان با «شاهنامه» در صلح نبودند. پیروان این ایدئولوژی چرا با «شاهنامه» مشکل داشتند؟ آن‌ها با چه انگیزه‌ای «شاهنامه» را نقد می‌کردند یا زیرسؤال می‌بردند یا آن را نادیده می‌گرفتند؟

دشمنی بخشی از جریان‌های چپ با «شاهنامه» را باید در چارچوب نظریه‌های اندیشه سیاسی و تضاد گفتمان‌ها تحلیل کرد. «شاهنامه» متنی است که هویت سیاسی ایران را در قالب روایت‌های اسطوره‌ای و تاریخی بازسازی می‌کند. این متن بر سه اصل بنیادین استوار است: خرد، فرّه ایزدی و تداوم فرمانروایی به مثابه نظم سیاسی.

هرچند فردوسی بار‌ها فرمانروایان ستمگر را نقد می‌کند و عدالت را معیار بقای حکومت می‌داند، اما چارچوب کلی متنْ سیاست را در نسبت با «فرّه» و «نظام فرمانروایی» می‌بیند. اینجاست که تعارض با اندیشه چپ پدید می‌آید.

اندیشه چپ، به ویژه در قرن بیستم و در ایرانِ دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ خورشیدی، بر مفاهیمی، چون برابری طبقاتی، نفی اشرافیت و نقد ساختار سلطنت استوار بود. مارکسیسمْ سیاست را در نسبت با «طبقات» می‌فهمید و تاریخ را تاریخ مبارزه طبقاتی می‌دانست. «شاهنامه»، اما تاریخ را در قالب فرمانروایان و پهلوانانْ روایت و ملت را حول محور یک قدرت مرکزی تعریف می‌کند. برای یک چپ گرای مارکسیست، این یعنی مشروعیت بخشی به نظام سلطنتی و اشرافیت، حتی اگر در لایه‌های متنْ نقد هم وجود داشته باشد.

ریشه این دشمنی در تضاد میان دو روایت از «قدرت» است. در «شاهنامه»، قدرت سیاسی، حتی در نقد و انحطاط، همواره در شکل یک نظام فرمانروایی بازنمایی می‌شود. در اندیشه چپ، قدرت باید از دل توده و طبقه کارگر برآید و فرمانروا، به عنوان نماد تمرکز قدرت، خود، منبع ستم است. بنابراین، چپ ها، نه تنها به نقد‌های درونی «شاهنامه» بی توجه ماندند، بلکه اساس روایت «شاهنامه» را ضد گفتمان خود دیدند.

ازسوی دیگر، «شاهنامه» به هویت ایرانی و ایرانشهری پیوند خورده است. این هویت بر مرزگذاری میان ایران و «دیگران» (تورانی، رومی، عرب و غیره) استوار است. اما اندیشه چپ در قرن بیستم به نوعی جهان وطنی انترناسیونالیستی گرایش داشت: هم بستگی جهانی کارگران فراتر از مرز‌های ملی. برای چپ ها، برجسته سازی هویت ملی و اسطوره‌های ایرانشهری چیزی جز نوعی «ناسیونالیسم بورژوایی» نبود. این هم تضاد دیگری بود که «شاهنامه» را در چشم آنان مشکوک و حتی زیان آور جلوه می‌داد.

نباید فراموش کرد که «شاهنامه» در جوهر خود متنی سیاسی است، کتابی درباره چرخه‌های قدرت، سقوط فرمانروایان، شورش پهلوانان و پیوند خرد با سیاست. اما چپ‌ها آن را تنها در سطح ظاهر «فرمانروا محور» دیدند و درنتیجه از عمق فلسفه سیاسی اش غافل شدند. این غفلت، نه از نادانی، بلکه از اسارت در چارچوب ایدئولوژیک بود. مارکسیسم در ایران می‌خواست همه چیز را با عینک طبقات بخواند، و، چون «شاهنامه» روایت طبقاتی صریح ارائه نمی‌داد به چشم آنان کتابی ارتجاعی آمد.

پس چرایی دشمنی چپ‌ها با «شاهنامه» ریشه در تضاد دو گفتمان داشت: گفتمان ایرانشهری که «شاهنامه» حامل آن بود، و گفتمان مارکسیستی که چپ‌ها بدان وفادار بودند. «شاهنامه» قدرت را در قالب نظام فرمانروایی نقد می‌کرد، اما آن را حذف نمی‌کرد؛ چپ‌ها خواهان حذف کلیت سلطنت بودند.

«شاهنامه» ملت را حول ایران و هویت تاریخی اش تعریف می‌کرد، اما چپ‌ها ملت را در طبقه و هم بستگی جهانی می‌دیدند. این شکاف بنیادی باعث شد «شاهنامه» برای آنان، نه یک متن ملی، بلکه نمادی از گفتمان رقیب تلقی شود.

اگر بخواهیم خود متن «شاهنامه» را ملاک قرار دهیم، نگاه فردوسی به نقد و نقادی چه بوده است؟

همین پرسشی که مطرح کردید، از ناخودآگاه شما سرچشمه می‌گیرد، ناخودآگاهی که از کودکی در مدرسه، تلویزیون و دانشگاه شکل گرفته است. همیشه به ما گفته‌اند فردوسی «خالق و آفریننده شاهنامه» است، در حالی که واقعیت متفاوت است. فردوسی نه یک کلمه به اصل داستان‌ها افزوده و نه چیزی کم کرده است؛ او گردآورنده و بازآفریننده میراثی است که پیش از او وجود داشت.

خود فردوسی نیز در آغاز «شاهنامه» صریحا به «نامه باستان» و کوشش خردمندان پیشین اشاره می‌کند. پس شخص فردوسی نگاهی به نقد و نقادی یا یک دیدگاه اجتماعی و سیاسی ندارد، بلکه این «شاهنامه» است که دارای فلسفه و دیدگاه است.

بنابراین، اگر پرسش را اصلاح کنیم و خود «شاهنامه» را معیار قرار دهیم، نگاه فردوسی به نقد و نقادی نگاهی باز، مسئولانه و -درعین حال- هشداردهنده است. در جهان «شاهنامه»، نقد بخشی از حیات اجتماعی و سیاسی است، اما نقدی که با خرد و مسئولیت همراه باشد، نه با تخریب و تحقیر.

در متن «شاهنامه»، بار‌ها می‌بینیم که شخصیت‌ها یکدیگر را نقد می‌کنند: وزیران به شاهان هشدار می‌دهند، پهلوانان با صراحت از تصمیم‌های نادرست انتقاد می‌کنند، و پدرانْ فرزندان خود را نصیحت می‌کنند. این گفت‌و‌گو‌ها و مخالفت‌ها نشان می‌دهند که «شاهنامه» نقد را لازمه پایداری جامعه می‌دانسته است. در نگاه این کتاب، قدرت، بدون شنیدن نقد، به استبداد و سقوط می‌انجامد.

به همین دلیل است که می‌توان گفت «شاهنامه» نقد را هم «حق» می‌داند و هم «وظیفه»: حقِ مردم در برابر قدرت، و وظیفه اندیشمندان و پهلوانان برای پاسداری از خرد جمعی. نقد در «شاهنامه» هرگز یک امتیاز فردی نیست، بلکه ابزاری برای پایداری جمع است.

به این معنا، نگاه «شاهنامه» به نقد نگاه متعادلی است: نقد به عنوان شرط بقا، اما نقدی مسئولانه، خردمندانه و سازنده، و نه در جهت تمسخر و تخریب. همین نگاه است که «شاهنامه» را تا امروز زنده و کارآمد نگه داشته، زیرا، نه فقط داستان‌ها و قهرمانان، که خود شیوه مواجهه با قدرت، زبان و نقد را هم به ما آموخته است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->