زندگی طولانی در یک فضای ثابت خواه ناخواه ما را با فرهنگ حاکم همراه میکند و به قولی به همه چیز عادت میکنیم و حتی گاهی پس از گذشت مدتی، جای برخی ارزشهای قانونی با ضدارزشهای عرفی عوض میشود. مکانیسم «عادت» در بدن انسان از نظری بد و از لحاظ دیگر بسیار هم خوب است.
بد، به دلیل اینکه وقتی به ناهنجاری عادت کنی دیگر کمتربه دنبال برطرف کردن عوامل و دلایل آن، حذف موارد آزاردهنده یا حتی بهبود شرایط و پیشرفت برمی آیی و خوب، از این جهت که موارد ناخوشایند تغییرناپذیر در موقعیت فعلی، پس از مدتی کمتر اعصاب و روانت را به بازی میگیرد و روحت را خراش میدهد. نمونه آن، موضوع نافرم فرهنگ رانندگی در کشور ما و سازوکار بی قاعده آن است.
سالها رانندگی به من آموخت که باید صبور بود و برای موفقیت در این همتازی ناهمگون به رفتارهای ضداجتماعی برخی رانندگان که این مهارت را حرکتی منحصر به خویش و قائم به ذات تلقی میکنند توجهی نداشت.
حتما تجربه کردهاید که مثلا پشت چراغ قرمز ایستادهاید و راننده محترم خودرو پشتی مدام با نواختن بوقهای کش دار شما را به تعجب وامی دارد که اکنون دقیقا انتظار چه حرکتی از من دارد! یا با آرامش و خیالی آسوده به صورتی قانونمند بین خطوط، در حال حرکت با سرعتی مناسب و با رعایت فاصله مطمئنه هستید که یک باره از فاصله چندسانتی متری سمت راست شماخودرویی با حرکات مارپیچ، بوق کشان همراه صدای بوم بوم و دوبس دوبس موسیقی کرکنندهای، موشک وار رد میشود و در دل، خدا را هزاربار شکر میکنید که لااقل قربانی او نشدهاید، اما تا مدتها هریک از این حرکات آزاردهنده، ذهنتان را آشوب میکند و وای به آن روزی که از سوی این نورانندگان آسیبی هرچند جزئی هم متوجهتان بشود!
القصه؛ هفته پیش پس از سالها سفری چندروزه به خلیج همیشگی فارس و جزیره زیبای کیش داشتم. گذشته از گرمای مرطوب نفس گیر، هوای پاک و آسمان درخشان، تفریحات رایج و مراکز خرید جذاب ویژه کیش آنچه بیش از همه به چشمم آمد پاکیزگی محیطی و فرهنگ رانندگی قانونمند در این جزیره دوست داشتنی بود.
به تناسب سیاست رایج مناطق آزاد، تقریبا فقط خودروهای خارجی برند با امکانات روز دنیا دیده میشد، اما نکته جالب توجه، سرعت بسیار پایین حرکت آنها در سطح جزیره، رعایت قوانین رانندگی مانند حفظ فاصله مطمئنه با خودرو جلویی، استفاده از کولر خودرو از سوی رانندگان تاکسیها از هر مدل بدون استثنا و در هر زمان، ایستادن با فاصله زیاد برای عابران پیاده درحال عبور از خیابان، در هرساعتی از شبانه روز و شنیده نشدن صدای حتی یک تک بوق در پنج روز اقامتم در جزیره بود. شاید همین موضوع سبب شده است بسیاری بخواهند با وجود هزینههای سنگین، رانندگی با یکی از خودروهای اجارهای مدل بالا در جزیره را تجربه کنند!
موضوع درخور توجه دیگر اینکه در این مدت، تقریبا هیچ پلیس راهنمایی رانندگی یا خودرو مربوط به آنها و جالبتر از آن چراغ راهنمایی در این شهرنما ندیدم، اما قوانین به خوبی رعایت میشد و امنیت و آرامش به طرز عجیبی حاکم بود، به طوری که بسیاری از کیش وندان نه تنها موتورسیکلت خود را بدون قفل وبند در خیابان رها میکردند که کلاه ایمنی شان را بر دسته موتور آویخته و پی کارشان میرفتند! رفتار از سر مهربانی و آرامش و حوصله مردم کیش، به ویژه رانندگان تاکسیها جاذبه دیگر جزیره بود.
اندک رفتارهای متناقض در رانندگی هم اگر دیده میشد فقط از سوی سایر خودروهایی با پلاک شهرهای دیگر بود که به طور موقت به کیش آمده بودند.
لذت این آرامش تازه در جانم رخنه کرده بود که سفر به پایان رسید و ناگزیر به مشهد بازگشتم. نخستین موضوعی که انگار خواب خوشی را پرانده باشد، روبه رو شدن با ترافیک نامنظم و درهم تنیده، صدای ممتد بوقهای گوش خراش و آلودگی هوای شهر با وجود نسیمی خنک بود.
آنچه توجهم را بیشتر جلب کرد در گوشه گوشه شهر پلیس پیاده و سواره سعی در نظم بخشیدن به این هرج ومرج داشت، اما چندان توفیقی حاصل نمیشد. حتی دور میادین شهر هم چراغ راهنمایی حکم میکرد با این حال برخی از آن هم تخطی میکردند.
بزرگراهها و پلهای عظیمی که شهر را گاهی در نقاطی سه طبقه کردهاند حتی در روزهای غیرشلوغی مسافر و زائر هم نتوانستهاند نظمی درخور به ترافیک شهر بدهند و حرکات مارپیچ و خارج از خطوط همچنان آمدوشد را با کندی روبه رو میکند.
تاکسیهای عموما فرسوده که رانندگانشان حتی در گرمترین روزهای سال، از روشن کردن کولر خودرو خود خودداری میکنند و کنترل دستگیره شیشه ماشین را هم در دست میگیرند تا مسافر بیچاره را به خفگی نزدیک کنند دیگر جلوه زندگی شهری ماست. اگر خدانکرده روزی رانندهای مثلا بخواهد با رعایت قانون حق تقدم به احترام عابرپیادهای ایست کند، اگر پشت سر خود یک تصادف زنجیرهای به جا نگذارد قطعا با بوقهای ممتد کش دار و الفاظ رکیک سایر رانندگان بدرقه میشود.
خلاصه که ظاهرا چارهای جز عادت کردن و تحمل این آلودگی بصری و صوتی شهری در قالب ترافیک در شهرهای ما وجود ندارد و البته مشهد به سبب زائرپذیری خود، نمونه فرهنگ رانندگی کل کشور ماست.
در هرحال نمیدانم این ایراد به جمعیت شهرها و زیرساختهای آن وارد است یا ما که عموما رانندگانی قانون گریز و بی اعصاب هستیم! کاش فرهنگ رانندگی پیش از خودروها به ایران آمده بود.