در این خاک، آب همیشه قصهای بوده است میان قنات و قهر، میان دعا و دلو. آب همیشه یک معیار بوده است؛ معیار آبادانی، معیار عدالت، معیار قدرت. حالا، اما قصه اش دیگر به افسانه نمیماند، به هشدار میماند؛ هشدار از دل سدهایی که لب هایشان، خشکیده است و از دل زمینهایی که ترک خورده و فرونشستهاند.
ذخیره سدهای تأمین کننده آب شرب مشهد، به کمتر از ۳ درصد رسیده است. یعنی اگر بارانی نیاید، اگر مصرفی کم نشود، اگر تدبیری اندیشیده نشود، جیره بندی آب که زمزمه هایش به گوش میرسد، دیگر فقط یک احتمال و گزینهای روی میز مدیران آبی نخواهد بود.
اما این فقط قصه مشهد نیست؛ تهران، کرج، ارومیه و حتی گیلان هم به گفته مسئولان کم آب هستند. ایران، خشکترین دوره پنجاه سال اخیر را میگذراند و در این خشک سالی، دیگر نمیشود فقط چشم به آسمان داشت. باید چشم به مردم داشت؛ به هر شهروند، به هر خانه، به هر رفتار.
حالا در میانه این بحران باید بیش از هر زمان دیگر، مسئولیت اجتماعی مان را گردن بگیریم. یعنی هر فرد، هر نهاد، هر کشاورز، هر صنعتگر، باید سهم خود را بشناسد، بپذیرد و به آن عمل کند. اگر بخواهیم صحنه بحران آب را ترسیم کنیم، سه بازیگر اصلی در قاب آن دیده میشوند و سه ضلعی را میسازند که نامش را «مثلث بقا» گذاشتهام. بازیگرانش هم دولت، شهروندان و صنعت و کشاورزی هستند.
دولت، نخستین ضلع این مثلث، میبایست پیش از آنکه بحران به در خانهها برسد، چارهای میاندیشید. حالا، اما در دل بحران، باید فراتر از وظایف قانونی اش عمل کند. باید شبکههای فرسوده را بیش از پیش نوسازی کند، الگوی کشت را اصلاح کند، قیمت گذاری آب را واقعی و از ته مانده آبهای زیرزمینی محافظت کند. باید با متخلفان، برخورد و با متخصصان، برنامههای عملیاتی طراحی کند. مسئولیت اجتماعی دولت یعنی اینکه در روزگار بی باران، جدیتر و واقعیتر تدبیر کند، گوش شنوا داشته باشد و با مردم همراه باشد.
در سوی دیگر این مثلث، مردم ایستادهاند. هر شهروند، یعنی من، یعنی تو، یعنی ما، نیز باید سهم مان را بشناسیم. باید در هر لحظه، حتی در هر جرعه آبی که مینوشیم، مسئولیت خویش را به یاد آوریم. باید بدانیم که مصرف بی رویه، هدررفت و بی توجهی، دیگر فقط بی فرهنگی نیست، بی مسئولیتی است. باید شیر آب را باوسواس ببندیم، دوش گرفتن را کوتاهتر کنیم. اما نه از سر اجبار، از سر آگاهی، از سر فهم اینکه آب، خودخود «حیات» است و اگر نباشد، «ممات» نه فقط در تن آدمی که در جان خاک، در رگهای شهر و در حافظه نسلها جاری خواهد شد.
در رأس سوم مثلث بقا هم صنعت و کشاورزی قرار دارد؛ دو غول تشنه که سهم بزرگی از آب را به کام میکشند، بی آنکه به بازگشت آن بیندیشند. صنایعی مانند فولاد، پتروشیمی و معادن، با خطوط تولیدی که هر روز هزاران مترمکعب آب را میبلعند، باید یاد بگیرند که آب را فقط مصرف نکنند، بلکه بازگردانند. باید دانش نوین را به خدمت گیرند، پساب را بازیافت کنند و چرخه حیات را به جای چرخه مصرف بنشانند.
اما کشاورزی، این صنعت کهن، که از یک سو، مایه حیات است و ازسوی دیگر، تیغی بر گلوی آب؛ آمارها میگویند که بیش از ۸۰درصد منابع آب کشور، صرف کشاورزی میشود، آن هم با روشهایی که گاه از قرنها پیش به ارث رسیدهاند. آبیاری غرقابی، کشت محصولات پرآب بر در اقلیم خشک و بی توجهی به بهره وری، همه نشان میدهد که کشاورزی اگر اصلاح نشود، نه تنها نجات بخش نیست، که خود بخشی از بحران است.
در این روزگار بی باران، صنعت و کشاورزی باید مسئولیت اجتماعی خود را بشناسند. باید بدانند که توسعه، بدون پایداری، فقط سراب است. باید از روشهای نوین آبیاری، از فناوریهای بازچرخانی، از تجربههای جهانی بهره بگیرند. باید به جای رقابت در تولید محصولات پرآب طلب، اما کم بازده، رقابت در حفظ آب را آغاز کنند.
رسانه ها، فضای مجازی و آموزش وپرورش، همه باید این مسئولیت را روایت کنند؛ نه با نثر خشک اداری، با زبان مردم. با زبان مادربزرگهایی که میگویند «زمان ما، آب حرمت داشت.» باید شهرزاد قصه گو شد و این رنج را قصه گفت، اما قصهای که بیدار کند، نه آنکه بخواباند.