لیلا جانقربان
خبرنگار شهرآرا محله
دندانپزشک است ولی فقط دندانپزشک نیست او یک حقوقدان، یک خلبان، یک غواص، یک سیاستدان و از همه جالبتر یک جامعهشناس هم هست و در تمام این رشتهها دورههای تحصیلی را گذرانده است. مثلا مهندسی هوافضا، دکتری پزشکی اجتماعی، کارشناسی حقوق، کارشناسیارشد علوم سیاسی و دکتری این رشته را دارد و دندانپزشک هم هست!
او از آن دندانپزشکانی است که لبخند بر لب بیماران میآورد و به قول خودش همین که درد دارند برایشان کافی است و دیگر بداخلاقی پزشک نباید مزید بر این درد شود. دوست دارد لبخند زیبا را به همه هدیه کند و در این راستا نهتنها با شوخطبعی و رفتارش لبخند برلب بیماران میآورد بلکه در حوزه درمان نیز با رعایت حال اقتصادی بیماران سعی میکند لبخند ظاهری زیبایی نیز بر لب آنها بیافریند. این پزشک علاوهبراین در برنامههای جهادی بنیاد خیریه نورآوران سلامت حضور دائم دارد، رد پایش در زلزلههای سرپل ذهاب، کرمانشاه و کرمان نیز به چشم میخورد. او که به همراه منشی مطب شخصیاش در مناطق حاضر میشود در آخرین خدمت خود در منطقه زابل رکوردشکنی کرده و طی یک روز 80نفر را ویزیت و درمان کرده است. همراه با این پزشک همه فن حریف میشویم و خاطرات محمدحسین ساقی را از کودکی تا جنگ و از جنگ تا پزشکی در شهرآرامحله مرور میکنیم.
متولد محله خواجهربیع هستم
متولد سال1349 در محله خواجهربیع هستم. الان به آن منطقه میگویند سهراه کاشانی. دوران کودکی خوبی نداشتم. پدرم کارگر خشکشویی بود و زندگی مستأجری داشتیم. تازه 10سال بعد پشت راهآهن توانستیم خانهای بسازیم دوره راهنمایی را در مدرسه جمال فریدزاده گذراندم که واقع در چهارراه زرینه بود. دبیرستان هم مدرسه ملکی سابق و آقا مصطفی خمینی رفتم. آنجا رشته ریاضی فیزیک خواندم. دوران نوجوانیام همراه با تلاطمهای انقلاب و جنگ بود. سال دوم دبیرستان بودم که بحث جنگ شروع شد. ما در خانواده طوری پرورش یافته بودیم که نمیتوانستیم در برابر این مسائل بیتفاوت باشیم و آرام بنشینیم.
میخواست با قلوهسنگ از ما دفاع کند
در زمان انقلاب منزل ما نزدیک چهارراه شهدا بود و از آنجایی که معمولا تظاهرات مردمی در آن خیابان صورت میگرفت در تظاهراتها به همراه پدرم شرکت میکردم. از فرار مردم در زمان درگیریها و خرابیهایی که بعد از فرار و تیراندازیها به وجود میآمد خاطرههای زیادی به یاد دارم. سمت خانه ما مقر نظامی بود که در آنجا تانک نگهداری میشد. از سروصدای این تانکها همیشه با استرس میخوابیدیم و نگران این بودیم که یک وقت اتفاقی رخ ندهد. یادم است پدرم تعداد زیادی قلوه سنگ روی پشت بام جمع کرده بود که اگر کار بالا گرفت و اتفاقی افتاد با این قلوهسنگها از ما دفاع کند.
یک خاطره دیگر هم از گذشته خیلی خوب یادم است که آن صفهای نفتی است که دو روز بهطور نوبتی ما بچهها را توی صف میگذاشتند تا بالأخره بتوانند برای خانه نفت بگیرند!
اولین تقلب عمرم را کردم
بعد از انقلاب جنگ شروع شد. آن زمان سنم کم بود و من را به جبهه نمیبردند. این شد که اولین تقلب عمرم را انجام دادم و در کپی شناسنامهام دست بردم و تاریخ تولدم را تغییر دادم. از روی کپی که دستکاری کرده بودم دوباره کپی گرفتم و به محل ثبتنام داوطلبان جنگ بردم. بدون اجازه پدر و مادرم اعزام شدم اهواز و تازه بعد از اینکه به آنجا رسیدم به آنها زنگ زدم و گفتم که به جبهه آمدهام. در دوره مقدماتی و تکمیلی آموزش دیدیم که خواست خدا بود و من در دوره غواصی آموزشهای تکمیلی را دیدم. بماند که گذراندن این دورهها چه ماجرایی داشت ولی همین قدر میدانم که انتخاب شده بودم. آن زمان ما گردان فلق بودیم و سردار قاآنی فرمانده تیپ ما بود. در دو عملیات شرکت کردم و در عملیات کربلای8 از بچههای خطشکن بودم.
پرونده شهید جهانی
به اینجای صحبتهایمان که میرسیم تلفن همراه دکتر زنگ میخورد. میگوید: «تماس مهمی است و پاسخ دادن به آن واجب است» و جواب میدهد. خانمی به نام جهانی پشت خط است و میخواهد برای عصر نوبت بگیرد. دکتر با احترام خاصی صحبت میکند و با وجود اینکه تمام وقت بیماران عصرش پر است برای خانم جهانی نوبت میگذارد. صحبتش که تمام میشود، میگوید: «میدانید که بود!» میگویم: «نه!» میگوید: خواهر شهید جهانی بود. از کارکنان روزنامه خراسان که در سوریه شهید شد و الان در بوستان خورشید دفن است. خود شهید و خانوادهاش از بیماران من بودند و هستند. پسرش الان دیگر قد کشیده و بزرگ شده است. نمیخواهم حرفهایمان را تلخ کنم ولی آخرین باری که به اینجا آمد خیلی خوشحال بود و با تمام بیقراریهای همسرش، از رفتن پشیمان نبود. شهید جهانی اهل رسانهای بود که جهاد عملی را انتخاب کرد. شما جهاد قلمی میکنید ولی او جهاد قلمی و عملی را برگزید.
بعد به منشیاش میگوید پرونده شهید را برایم بیاور. پرونده شهید را که میآورند دستخط او را نشانم میدهد و میگوید: تصمیم دارم پرونده دندانپزشکی شهید جهانی را به خانوادهاش بدهم که یادگاری نگه دارند.
سال69 دندانپزشکی مشهد قبول شدم
بگذریم، در جبهه که بودم همزمان درسم را هم میخواندم. جنگ که تمام شد در دانشگاه هوافضای اصفهان قبول شدم. 3-4ترمی که خواندم به ما گفتند که یا باید تعهد 30ساله بدهید یا انصراف. راستش را بخواهید روحیهام با اینگونه زندگی همراه نبود و حوصله نظامیگری نداشتم برای همین انصراف دادم و یک دیپلم دیگر در رشته تجربی گرفتم. در رشته پزشکی شرکت کردم و سال69 در رشته دندانپزشکی دانشگاه مشهد قبول شدم. سال75 فارغالتحصیل شدم و از آن به بعد کار طبابت را شروع کردم. در این بین مطالعه آزاد زیاد داشتم تا اینکه دیدم با اینکار قانع نمیشوم و خاستگاه ذهنیام چیز دیگری است. رفتم سراغ رشته پزشکی جامعهنگر. به مباحث جامعهشناسی علاقه داشتم و همین شد که رفتم سراغ پزشکی اجتماعی و در زمینه بیماریهایی که سلامت جامعه را تهدید میکنند مانند اعتیاد کار تحقیق و پژوهش خود را شروع کردم.
مسائل جامعه از آن دست مسائلی هستند که باید به موقع به آنها رسیدگی کنیم. داستان جامعه مثل داستان آن فردی است که کنار رودخانه نشسته بود و دید یک نفر در رودخانه دارد غرق میشود. رفت و نفر اول را نجات داد. باز دید یک نفر دیگر در آب افتاده نفر دوم را هم نجات داد. باز دید نفر سوم و چهارم در آب افتادهاند. رفت ببیند که ماجرا چیست. دید یک نفر روی پل ایستاده و هرکس که از آن مسیر رد میشود هل میدهد توی آب. دست آن یکی را گرفت و از روی پل رد کرد. حالا بهنظر من مسائل جامعه هم همین است و نیاز به درمان از سرچشمه را دارند. مسائل جامعه نیاز به رسیدگی دارند و باید روی دغدغهها و آسیبهای اجتماعی ریشهای کار شود.
یک دندانپزشک حقوقدان
بعد از آن رفتم سراغ رشته حقوق. فکر میکنم حقوق یک شمشیر دولبه است. پزشکی که حقوق بداند کم داریم و البته قاضیای که پزشکی بداند هم خیلی کم است. در بحثهای پزشکی بهدلیل ندانستن حقوق خیلی وقتها حق پزشکان پایمال میشود. این شد که رفتم سراغ این رشته. بهنظرم دانستن حقوق برای همه ضرورت دارد. حقوق، هم به درد زندگی شخصی میخورد و هم به درد کار.
بعد از آن احساس کردم که مسائل سیاسی جامعه برایم جذابیت دارد. در مرحله اول مدرک کارشناسیارشد علوم سیاسی را گرفتم و بعد از دفاع پایاننامه در سال94 دوبار برای دکتری شرکت کردم و قبول نمیشدم. تا اینکه بالأخره دفعه سوم قبول شدم و الان در دکتری این رشته دفاعم را انجام دادهام و پایاننامهام را که تحویل بدهم دیگر تمام میشود. البته این پایان دانشجویی من نیست و همچنان میخواهم ادامه بدهم. الان 31سال است که دانشجو هستم. دوست دارم به لایههای اجتماع با دید کارشناسی نگاه کنم.
پولی برای خرید هواپیما ندارم
در کنار تحصیل و پشت میزنشستن در دانشگاهها و رشتههای مختلف، همزمان دوره آموزشی هواپیماهای سبک را هم گذراندم ولی نه پولی برای هواپیما خریدن دارم و نه وقتی برای پرواز. از آنجایی که اشتیاق یادگیری در وجود من تمام نمیشود فقط خواستم وقتی در هواپیما هستم بیشتر بفهمم که آن بالا چه خبر است! فعلا بیاییم سراغ همین دندانپزشکی!
بیمار همین که درد دارد کافیست
درحال مصاحبه که هستیم چند نفری برای معاینه بدون وقت قبلی به مطب مراجعه میکنند. دکتر ساقی از ما عذرخواهی میکند و سراغ بیماران میرود و با لبخند از آنها استقبال میکند. از لابهلای صحبتهایش با یک بیمار متوجه میشوم که ظاهرا شرایط مالی خوبی ندارد و جالب اینکه دکتر قبول میکند اقساطی دندانهایش را درمان کند. بیمارش که میرود کمی در خودش فرو میرود. انگار ناراحت است. میگوید: بهنظر من رابطه مالی بین پزشک و بیمار باید قطع شود و بدون هیچ دغدغه مالی پزشک برای بیمار زمان بگذارد، نه اینکه بخواهد زودتر کار یکی را تمام کند که برود سراغ بیمار بعدی تا درآمد بیشتری داشته باشد. این رابطه مالی باعث خدشه بین این دو نفر میشود. متأسفانه طبیببودن با این روند روز به روز دارد کمرنگ میشود و این واژه مقدس آلوده به مسائل مالی میشود. به نظر من بیمار جز درد، نباید دغدغه دیگری داشته باشد، اما متأسفانه در بیشتر موارد میبینیم که دغدغه مالی بیشتر از درد و بیماری به او فشار میآورد.
میگوید خرج دوا و دکترت شود
پس از اینکه از پزشکانی که مراعات حال مریض را نمیکنند گله میکند، میگوید: البته ما در حوزه درمان مشکل فرهنگسازی هم داریم. تا وقتی درد به استخوان نرسد مردم دنبال درمان نمیآیند، ولی هر سال مبل عوض میکنند و پرده نو میخرند، غافل از اینکه توجه به درمان از همه اینها مهمتر است. البته از قدیم هم متأسفانه این ضربالمثل بوده که وقتی یکی رضایت نداشته پولی به کسی بدهد میگوید خرج دوا و دکترت بشود یک جوری مردم این نوع خرجکردن را پول زور میدانند.
مردم پول چیپس و پفک را که برای بدن و دندانها مضر است بهراحتی میپردازند ولی حاضر نیستد حداقل هزینهای را برای خرید یک مسواک بدهند که تا 6ماه میتوانند از آن استفاده کنند. حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میفرمایند: «دو چیز خیلی گران بهاست یکی امنیت و یکی هم سلامت.» سلامت را در حد امنیت آوردهاند و تا به این اندازه به آن اهمیت دادهاند.
پزشک خوب هم داریم
البته این را هم بگویم این هجمهای را که اکنون در فضاهای مجازی به جامعه پزشکی وارد میشود قبول ندارم. اینکه میگویند همه پزشکها برای پول کار میکنند درست نیست. همانطور که ما یک معلم، یک معمار و یک فروشنده خوب داریم؛ یک پزشک خوب هم داریم اما در هر کدام از این مشاغل ممکن است کسانی باشند که بهدرستی وظایف خود را انجام ندهند. آنچه بسیار مهم است اعتماد بین پزشک و بیمار است.
همه پزشکان پولدار نیستند
این تفکر که همه پزشکها پولدار هستند و زندگیهای لاکچری دارند هم واقعا درست نیستند. سختیهایی که در مسیر یک پزشک قرار دارد تا کارش به ثبات برسد بسیار زیاد است. اکنون دختر خودم در نقطه صفر مرزی در حال خدمت است. در 30سالگی تازه میشود دندانپزشکی که باید از صفر شروع کند. تا بیماران او را بشناسند و بخواهد جایی را برای درمان در اختیار داشته باشد میشود 40ساله. علاوه بر اینها جذب بیمار مدتها زمان میبرد. همین الان در این مجموعه ما یونیت خالی زیاد داریم و چندین دندانپزشک میتوانند مشغول بهکار شوند اما کو مراجعهکننده که بخواهد فرصت شغلی ایجاد کند.
آدمهایی که مسیر زندگی را تغییر میدهند
گذشته از بحثهای مالی بعضی وقتها خداوند آدمهایی را در مسیر آدم میگذارد که به او خیلی کمک میکنند و مسیرش را تغییر میدهند. یکی از این آدمهای زندگی من آقای اکبری بود که من را با بنیاد خیریه نورآوران سلامت آشنا کرد. این گروه مناطق محروم را شناسایی میکنند و چندین ماه زحمت میکشند و تجهیزات را مستقر میکنند و بعد ما برای درمان به نوبت آنجا حضور پیدا میکنیم. تا به حال حدود 37سفر استانی با این گروه رفتهام و در بیشتر استانهای کشور بودهایم. از منطقه قصرقند بگیرید تا مراوه تپهگلستان. در حاشیه شهر مشهد و مراکز بهزیستی و مدارس محروم هم حضور داشتهایم. 2کانتینر داریم که در آن مراجعکنندگان را ویزیت میکنیم و در حد توان آنجا کارهایشان را انجام میدهیم اگر نیاز به کاشت دندان و حتی نیاز به دندان مصنوعی هم باشد افراد را به دیگر مراکزی که هست معرفی میکنیم که کارشان راه بیفتد. کشیدن، پرکردن، جرمگیری، قالبگیری، عصبکشی و خیلی از کارها همان جا انجام میشود.
در زمان بحرانها هم سعی کردهایم جزو اولین گروههایی باشیم که در محل حادثه حضور پیدا میکنند. در زلزله سرپل ذهاب برای بحثهای درمانی به مناطق زلزلهزده رفته بودیم اما همه کار میکردیم. خدا توفیق داد که اولین آشپزخانه گرم را راهانداختیم و روزانه 3هزار پرس غذا تهیه میکردیم. از امدادرسانی به حادثهدیدگان تا شناسایی روستاهایی که تخریب شده بودند در مناطق زلزلهزده انجام میدادیم. مهم این بود که بتوانیم کاری بکنیم. در این مواقع باید ببینی خدا برایت چه مقدّر میکند. کافی است خودت را دست او بسپاری و دستت را دراز کنی. باران رحمت خدا برای همه میبارد و به ما بستگی دارد که چقدر بتوانیم جمع کنیم. گاهی خودمان، خودمان را از رحمت الهی محروم میکنیم.
به نظر من وقتی که ما به این مناطق میرویم بیشتر به خودمان کمک میکنیم. نمیدانید که چقدر حالم خوب میشود. اصلا انگار خستگی معنی ندارد. در یک شیفت کاری 30-40 نفر را ویزیت میکنیم ولی اصلا انگار نه انگار که کار کردهایم. گاهی شده که تا پاسی از شب بیدار بودهایم و بیماران را ویزیت کردهایم اما خسته نشدهایم.
انگار خدا همه چیز را میچیند
لحظاتی که در مناطق محروم مشغول به خدمترسانی هستیم همهاش عشق است و خاطره. ثانیه به ثانیهاش حرف برای گفتن دارد. انگار خدا خودش همه چیز را کنار هم میچیند. در خاطرم هست سمت مراوهتپه که بودیم بچهای 8 یا 9 ساله را آوردند که فکش شکسته بود. سه روز بود که این بچه از درد شکستگی رنج میبرد. تمام دندانهایش خرد شده بود و در این سه روز هیچ نخورده بود. ضعف داشت طفلی. خدا خواست و کمکش کردیم. لبش را بخیه زدیم و بستیم. ریشههای شکستهاش را درآوردیم و خدا را شکر کارش راه افتاد.
به قدری شکستگی وخیم بود و اوضاع بدی داشت که این بچه را هیچ جا قبول نکرده بودند و کار خدا بود که کارش به ما رسید. تا دلتان بخواهد از این داستانها داریم. بچههایی که از روی موتور افتادهاند و دندانهای شکسته دارند و درست میشود، یا دختری که دمبخت است و بهدلیل نداشتن یک لبخند زیبا امکان ازدواج ندارد و با درست کردن دندانهایش زندگیاش تغییر کرده است.
پزشکی تجارت نیست
به نظر من پزشکی یک تجارت نیست و قداست دارد. اینکه دم در اتاق هر پزشکی یک کارتخوان باشد اصلا خوب نیست مگر اینجا بنگاه است! دلسوزتر از پزشک برای بیمار نداریم و محرمتر از پزشک هم برای بیمار نیست. خیلی وقتها شده که بیماری حرفش را به اعضای خانوادهاش نگفته اما با یک پزشک درد دل کرده است.
یک گفت و گوی خودمانی
خاطرهگوییهای دکتر ساقی که تمام میشود جای چند سؤال در ذهنم باقی میماند. دکتر سریع سراغ یکی از بیمارانش میرود و اول از همه بابت صبری که داشته تشکر میکند و عذرخواهی برای منتظر ماندن. بیمارش که گفتوگوی ما را میشنید لبخندی میزند و میگوید: «از صحبتها و خاطرات شما استفاده کردم!» تا دکتر دست به ابزار میبرد، میگویم: «هنوز کارم تمام نشده و چند سؤال دیگر هم دارم.» میگوید:«سریع بپرس.» در ادامه صحبتهای کوتاه من و دکتر ساقی را میتوانید بخوانید.
در خانواده شما فرد دیگری هم سراغ پزشکی رفت؟
نه. فقط من به دنبال این رشته رفتم و الان هم که دخترم مسیر مرا انتخاب کرده است.
حتما زمان دانشجویی برای تأمین هزینهها کار هم میکردید؟
آنزمان رسم بود که همه کار کنند. تو رو خدا هندیاش نکنید ماجرا را.
چقدر با بیماران همدردی میکنید؟
برای اینکه احساس درد را بفهمم و بدانم که بیماران وقتی که زیر دست من هستند چه حالی دارند، یک بار خودم دندانم را کشیدم تا بفهمم که بیماران چه حسی دارند.
تا به حال شده از کاری پشیمان بشوید؟
پشیمانم از کارهایی که نکردهام. آنهایی که میتوانستم انجام دهم ولی به هر دلیلی نشد که بشود.
چه کارهایی؟
شاید مناطق محروم بیشتری میتوانستم بروم یا در مدت زمانی که آنجا حضور داشتهام بیماران بیشتری میتوانستم ویزیت کنم و نکردهام.
چه چیز دنیا برای شما جذاب است؟
دنبال ندیدهها هستم. سفر برای من همیشه جذابیت دارد.
چه اتفاق خاصی از سفرهایی که به مناطق محروم داشتهاید برای شما جالب بوده است؟
خیلی از بچهها انگیزه برای درس خواندن پیدا کردهاند تا پزشک شوند و به دیگران کمک کنند که این برایم خیلی جذاب است.
رابطه شما با بیماران چگونه است؟
با بیمارانم دوست میشوم تا احساس راحتی داشته باشند.
و تعریف شما از یک دندانپزشک؟
خیلی از بیماریها را یک دندانپزشک با معاینه میتواند تشخیص دهد. دندانپزشکها حتی در معاینه افرادی که اعتیاد دارند و نوع مواد مصرفی را هم میتوانند تشخیص دهند، زودتر از هر آزمایشگاهی!
چه زمانهایی احساس خستگی میکنید؟
هیچ وقت از کار خسته نمیشوم، اما نامردمیها و نامردیها خستهام میکند.
دندانپزشکها دندانهای خوبی دارند؟
در بیشتر موارد میتوانم بگویم بله. مگر اینکه کسانی باشند که قبل از دندانپزشک شدن دندانهای خرابی داشته باشند که البته بعد از پزشکی آنها را درمان میکنند.
به دندانپزشک مراجعه کردهاید؟
بله من هم مثل همه به دندانپزشک مراجعه میکنم چون قطعا خودم نمیتوانم روی دندان خودم کار درمان انجام دهم.
از آن پدرهایی هستید که بهخاطر حرفهاش به بچهها سخت بگیرید؟
نه، من همیشه به فرزندانم میگویم هرچه میخواهید بخورید ولی یادتان نرود که حتما مسواک بزنید.