ملک خانی | شهرآرانیوز؛ دیگر کسی صدای مداحیهایش را در محله عیدگاه نخواهد شنید و صاحب خانه هم دیگر صبحهای خروسخوان برای رفتن به مسجد آن در آبیرنگ را باز نخواهد کرد. اصغر صابریکرده، پیرمرد ۹۶ ساله محله عیدگاه که گذشته و حتی فرزندانش را خیلی مبهم به یاد میآورد و تنها کلماتی که همچنان در ذهن خسته او شفاف مانده بود اشعار مداحیاش بود، بعدازظهر پنجشنبه، شب عید قربان، درگذشت. اصغر کرده ۵۰ سال در هیئتهای مختلف محله دم گرفت. او نماد زنده مداحی سنتی و چهارپایهخوانی در بازار بود. جدای از اسم و رسمش، آنچه او را خاص میکرد، بیسوادیاش بود که بهرغم آن، اشعار زیادی را حفظ بود و بدون حتی جدا انداختن یک واو با صدای رسا میخواند. در آبیرنگ انتهای کوچه بلوچیها خانه آبا و اجدادیاش بود که با وجود اینکه نیمهمخروبه بود، به هیچوجه قصد فروش یا واگذاری به غیر را نداشت. میگفت «این خانه ارث پدرم است، نمیتوانم از آن دل بکنم.» این هفته به بهانه گرامیداشت یاد و نام این مداح بزرگ اهلبیت (ع) یادی خواهیم کرد از آخرین همکلامیاش با اهالی رسانه که در روزهای ابتدایی ماه محرم سال گذشته هنگام دیدار اعضای انجمن توسعه گردشگری چهارباغ با وی با خبرنگار شهرآرامحله انجام شد.
پیرغلام امام حسینم
اصغر کرده، پیرغلام محله عیدگاه، را کسی نبود که نشناسد. پیرمردی که نیمقرن دمهایش هیئتهای محله را گرم میکرد. خودش را به اسم و فامیل معرفی نمیکرد و در وصف خودش میگفت: «نام و نشان من چه به درد میخورد؟ من را پیرغلام امام حسین (ع) بشناسید.»
از مهاجران کردستانی و متولد ۱۳۰۳ بود: «بیش از ۱۵۰ سال است که اصل و نسبم در خراسان به دنیا آمدهاند و زندگی کردهاند، اگرچه جدم مهاجر کردستانی است. به همین دلیل فامیلیمان را «کرده» میگویند. پدرم کربلایی رمضان صابریکرده بود که دم حرم کفن میفروخت و تا زمان فوتش همین شغل را داشت. مادرم را خیلی کم به یاد دارم و فقط چند تصویر مبهم از او در ذهنم هست. عصرهای تابستان پای همین حوض وسط حیاط مینشست و من و برادر و خواهرم دورش بازی میکردیم. گاهی او را با خنده درحالیکه با زنهای همسایه صحبت میکند، به یاد میآورم. یک لقمه نان درمیآمد و همه دور هم میخوردیم. غصه چیزی را هم نداشتیم. از زمانی که به یاد دارم، در همین خانه زندگی میکردیم. آن زمانها اینجا گود بلوچها بود. مردم لای پتو میخوابیدند. همه این اطراف بیابان بود و بلوچها اینجا زندگی میکردند و همبازیهای ما هم بچههایشان بودند. فقط تکیه مددیان بود و ایام خاص برای عزاداری و گوش کردن روضه به آنجا میرفتیم.»
رستگاری در پنجاهسالگی
اصغر کرده سواد خواندن و نوشتن نداشت. حتی به مکتب هم نرفته بود، اما اشعار زیادی حفظ بود و به قول خودش اگر همهچیز را فراموش میکرد، اشعار مداحیاش را هیچگاه فراموش نمیکرد: «من نه درس خواندهام و نه سواد نوشتن دارم. آن زمانها پسرها باید وردست پدرشان یا در یک دکان کاسبی میکردند. من هم تا چشم باز کردم و دست چپ و راستم را شناختم، در حال کار کردن بودم. کارهای زیادی انجام دادم. از کارگری و شاگردی بگیرید تا قهوهخانهداری، اما ماجرای مداحی من از یک خواب در سن پنجاهسالگی آغاز شد. یک شب خواب دیدم که چند نفر به من یک کاغذ دادند که رویش چند بیت شعر نوشته شده بود و گفتند اینها را بخوان و حفظ کن. خواندم و حفظ کردم و در خواب به من گفتند تو از این لحظه به بعد مداح هستی و باید در وصف مصیبتهایمان برای مردم نوحه بخوانی. از همان شب در هیئت جلو چشم حیران و متعجب اهالی محله شروع به خواندن کردم. الان ۴۵ سال است که به قولم وفا کردهام و لحظهای از خواندن و دم گرفتن برای اهلبیت (ع) غافل نشدهام.»
چهارپایهخوانی
اصغر کرده مداح چهارپایهخوان در بازار بود: «دهههای ۳۰ تا ۵۰ بازارها و بازارچهها نقش مهمی در زندگی مردم داشت. ماه محرم و صفر که میشد، مردم زیر بازارچه جمع میشدند و یک نفر روی چهارپایه میرفت و دم میگرفت. ما مشهدیهای قدیم به این کار میگوییم کرسیچهخوانی. حدود ۲۰ سال چهارپایهخوانی در بین مداحان رواج داشت، قبل از اینکه منبر مد شود. این کار را هم از نقالان در بازار یاد گرفته بودند.»
چوب و چماق پذیرایی بعد از عزاداری!
«چهاردهپانزدهساله بودم که رضاخان عزاداری برای سیدالشهدا (ع) را ممنوع کرد. کسی حق نداشت در ماه محرم یا شبهای احیا حتی کلمهای نوحه بخواند. اگر مأموران میدیدند که در حال عزاداری هستی، با چوب و چماق به جانت میافتادند. آن روزها من نوجوان بودم. هیئتی را جمع میکردم و میرفتیم داخل صحن نو و عزاداری میکردیم. مأموران حق نداشتند به داخل حرم بیایند و به همین سبب دم در حرم میایستادند. مراسم که تمام میشد، متفرق میشدیم، اما به محض اینکه پایمان را از حرم بیرون میگذاشتیم، مأموران با چوب و چماق منتظرمان بودند. آنقدر میزدند تا خسته شوند، اما ما باز هم از کارمان دست نمیکشیدیم و شب نشده داخل حرم در حال عزاداری بودیم.»
بعد از ۹۶ سال...
اصغر کرده شامگاه ۹ مردادماه بعد از ۵۰ سال نوحهخوانی و ۹۶ سال زندگی پرفرازونشیب، درحالیکه در خانهاش تنها بود، درگذشت. مراسم تشییع و تدفین او شنبه برگزار شد و روز یکشنبه مراسم تعزیه به یاد او در حسینیه ممد سرخه که سالها با دم حسینی اش آنجا را گرم کرده بود، برگزار شد. روحش شاد.