مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ گزارشها میگوید آن روز، آخرین روز پاییز سال ۱۳۸۶، هوای تهران سرد بود و آسمانش گرفته، اما بخیل؛ چنانکه زمانه نیز. فرزانه طاهری، مدیرعامل بنیاد گلشیری، در صحبتهایش در آن روز، در هفتمین مراسم اهدای جایزه هوشنگ گلشیری، به سنگاندازیها و مشکلات پیدا کردن مکان برای برگزاری مراسم اشاره کرد.
۳۰ آذر ۱۳۸۶، خانه ورشو؛ اینجا آخرین تالار عمومی و فراخی بود که صدها نفر از علاقهمندان ادبیات را در خودش جای داد برای برپایی این مراسم ادبی. پس از آن، محافل خصوصی شد و نشانی از شوری که مشتاقان میآوردند، نماند؛ چند سال بعد هم این جایزه تعطیل شد. رمان «سالمرگی»، نوشته اصغر الهی، نویسنده مشهدی، در آن آخرین مراسم عمومی بهعنوان بهترین رمان منتشرشده در سال ۱۳۸۵ معرفی شد.
محمود حسینی زاد به نمایندگی از داوران، دلایل برگزیدن این رمان را چنین برشمرد:
- توفیق نسبی در استفاده از تکنیک راویان گوناگون با روایتهای مکمل هم که به مدد گونهای خاص از راوی اول شخص به خلق متنی چندصدایی و متکثر انجامیده است
- خلق تصاویری تکاندهنده و تنیده از مرگ و زندگی، شور و آرمانخواهی، فقر و جهل، عشق و حسرت، سرخوردگیها و ناکامیهای سه نسل
- ایجاز در عین خلق شخصیتهای متنوع و ملموس با لحنهای متفاوت در گفتوگوها
- توفیق در خلق روایتی تکهتکه با لایههای داستانی متعدد و فرمی پیچیده
- تداخل و فشردگی زمانها در خدمت ساختاری هوشمندانه
- زبانی موجز و روان در روایت
«آرمانخواهی» که از ویژگیهای این اثر دانسته شده است، از ویژگیهای نویسنده آن، اصغر الهی است. این نکتهای است که حسین آتشپرور، نویسنده و دوست اصغر الهی بر آن شهادت میدهد. چندی پیش گفتوگوی کوتاهی با آتشپرور داشتیم درباره الهی که نویسندهای بهدور از حاشیه و محافل بود و گویا حتی از گفتوگوهای مطبوعاتی نیز پرهیز داشت، چرا که اندک است آنچه میشود از او در اینترنت پیدا کرد.
انساندوست بودن اصغر الهی که پزشک نیز بود، از ویژگیهای شاخص دیگری است که آتشپرور به آن اشاره میکند. سالروز اهدای جایزه گلشیری به رمان «سالمرگی» را فرصتی مناسب دیدیم برای یاد کردن از اصغر الهی و انتشار این گفتوگو.
اولین دیدارم تا جایی که بهخاطر دارم، یک بعد از ظهر زمستان ۱۳۵۸ در تهران به خانهشان در خیابان نادری رفتم. درست بهیاد دارم که خانه آخر کوچه بود و آقای الهی پشت میز تحریر نشسته بود. از آنجایی که آن زمان داستان نویس بودم، از قبل با آثار اصغر الهی آشنا بودم و داستانهای ایشان را خوانده بودم. دیدن یک داستاننویس بهخصوص همشهری برایم جذاب بود.
زمانی که با ایشان آشنا شدم روانپزشک بود و بیشتر دغدغه کارش را داشت. آدم محفلی نبود. در داستاننویسی هم با دوستان خاصی مثل جمال میرصادقی و صفدر تقیزاده و همینها رفت و آمد میکرد. بیشتر به کار پزشکی مشغول بود. اهل حشر و نشرهای رایج نبود. وقتتش در بیمارستان و مطلب و رسیدگی به بیماران میگذشت. بسیار فروتن و مردمی بود.
رابطهاش با مشهد و زادگاهش خوب بود و گاهی میآمد و ارتباط داشت. در همین ارتباطها هم را میدیدیم و داستانی میخواندیم. اجازه بدهید به کار مشترک داستانی، بهنام «دریچه تازه» اشاره کنم که توسط گروه ما و به کوشش محمود سروقد در سال ۱۳۶۷ در مشهد و توسط نشر اترک منتشر شد. در این مجموعه محمود دولتآبادی، اصغر الهی، محمود خوافی، حمید خزایی و من داستان داریم. اصغر الهی البته با دو داستان بهنام «خورشید در صبح غروب میکند» و «سرداری» در این مجموعه حضور دارد.

ایشان داستاننویسی آرمانخواه بود. زمان و زمانه او ایجاب میکرد. شرایط اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ را که او در آن رشد کرد نباید نادیده گرفت. جنبش دانشجویی و مبارزات سیاسی حاکم بر شرایط روز بود و نویسندگانی، چون آلاحمد، بهرنگی، دکتر شریعتی و دیگران فضای ادبیات را در دست داشتند و پیشتازان ادبیات اعتراضی بودند که اصغر الهی هم مستثنا نبود. اصغر الهی با همان چند کار اولیهاش مثل داستان کوتاه «بازی» و بعد مجموعه داستانی به همین نام و «قصههای پاییزی» و رمان «مادرم بیبی جان» در محافل داستاننویسی ایران شناخته شده بود.
این یک نظر است و جایزه گلشیری هم در آن اثرگذار بوده است. به نظر من «مادرم بیبی جان» و همچنین مجموعه داستان «دیگر سیاوشی نمانده» را شاخصترین کارهای داستانی اصغر الهی میدانم.
الهی نویسندهای است متعهد و انساندوست و با آرمانهای انسانی و اینها ویژگیهای شاخص داستانی اوست. مضمونهایی مانند عدالت برای او اهمیت داشت. به همین خاطر آدمهای داستانهایش و بهخصوص در داستانهای کوتاهش بیشتر ویژگیهای قهرمانی دارند تا شخصیتی. فراموش نباید کرد که ما در دوران مدرن زندگی میکنیم و قهرمانها مربوط به دوران ماقبل مدرن و کشاورزی هستند. البته این منحصر به داستانهای اصغر الهی نیست. تک بُعدی دیدن آدمها در داستان به نگرشهای سیاسی نویسنده برمیگردد. به تکنیک کمتر اهمیت میداد مگر نزدیک شدن به جریان سیال ذهن و یا گاه نثر شاعرانه.
تا آنجا که میدانم به مرگ اهمیت نمیداد و از نوجوانی با مرگ زندگی کرده بود. بهخاطر دارم زمانی که در دانشکده پزشکی پذیرفته میشود در آزمایشات مشکل قلبی او را تشخیص میدهند، اما او با عشق به انسانیت سالها شاداب و سرزنده به زندگی ادامه داد و خود را وقف جامعه و مردم کرد. مگر زمانی که دچار سکته شد. اگر در سالمرگی مسئله زوال سه نسل و مرگ را مطرح میکند از منظر تاریخی- اجتماعی است نه فردی و شخصی.
دکتر الهی خوشبختی را در خدمت به دیگران میدانست. از این بابت برای بیماران سنگ تمام میگذاشت. بارها شده بود که در مسیر خیابان که میرفتیم نگه میداشت و میرفت به بیمارش سر میزد. یا اینکه بیماران زیادی را رایگان مداوا و حتی به آنها کمک میکرد. در انتها از شما که به معرفی این نویسنده انساندوست میپردازید سپاسگزارم.