سیده نعیمه زینبی | شهرآرانیوز؛ هفته پیش محمدعلی الهامینیا، قدیمیترین استاد کاشیکار حرم، درگذشت. این مناسبت نامیمون بهانهای شد تا با سرپرست واحد طراحی سنتی حرم مطهر که شروع خدمتش با دوران پایانی کار استاد در حرم همزمان شد وارد حریم کبریایی حرم شویم تا از نزدیک ما را با هنر پیرمرد کهنهکار حرم آشنا کند.
هنوز سلام ندادهایم که نخستین نشانههای حضور استاد را میبینیم. قدم به قدم کارهایش در حرم خوش منظری میکند تا هنر دست معمار چیرهدستش را یادآور شود. کارهایی که از ایوان ورودی صحن جمهوری، نمای بیرونی کتابخانه حرم تا صحن انقلاب، آزادی کشیده میشود و ما را به موزه آستان قدس و نماهای پشتی موزه و صحن جامع رضوی و مسجد گوهرشاد و گنبد الله وردی خان و صحن بعثت میکشاند.
ساده بگویم جایی نیست که ما حضور پیدا کنیم و حاصل هنر پیرمرد کاشیکار را نبینیم. هنری که از نوجوانی تا کهنسالی او را در برمیگیرد. انگار پیرمرد بر در و دیوار حرم نقش عمر انداخته است. گردش ما در حرم با مهندس سادات یک ساعتی به طول میانجامد تا بدانیم نقشهای برجسته گلدانهای صحن کتابخانه و هشتی زیبای وسط آن که با ظرافت تمام کار شده و فرشتههای سر در ورودی کتابخانه و همه آنچه الهامینیا با کاشی نقاشی کرده چیزی نیست جز حاصل یک عشقِ مدام که دوام استاد در همه این سالها بوده است. پیرمرد انگار به جای هوا با وجود کاشی نفس کشیده و حالا حاصل وقفِ زندگیاش در همه این سالها در حرم و شهر امام رضا (ع) و همه ایران پراکنده شده است.
همشهری، به حرم که رفتی، به مسجدهای مشهد که پاگذاشتی، به نیشابور و شیراز و کاشمر و شاهرود و بسیاری از شهرهای دیگر ایران که سفر کردی یک چیز را به خاطر بیاور: اینجا نشانههایی جاودان از محبت یک عاشق پابرجاست...
شاگردی استاد خوشدست
او خواندن و نوشتن را در کلاسهای شبانه اکابر میآموزد و شاگرد بنای استاد خوشدست میشود. اولین کارش در آستان قدس در ۱۳۲۷ زیر نظر استاد مسلم معماری حرم است. استاد علاقه کار هنری را در وجود شاگرد هوشیارش کشف میکند و به آن پر و بال میدهد. حدود ۵ سال خانهشاگرد است و حتی خرید خانه استاد هم بر عهده اوست. محمدعلی از معرقکاری شروع میکند و به مقرنس و گره و قطاربندی میرسد.
دو قاب «ا...» کنار درصحن انقلاب بیش از ۶۰سال عمر دارد و کار دست الهامینیای جوان است که همراه خود او پیر شدهاند و حالا که استاد رفته هنوز از زائر و مجاور دلبری میکند. به سراغ خانواده الهامینیا که تازه داغ عزیز از دست رفته دارند میرویم. همسر، ۳ پسر و ۲ دختر پیرمرد حضور دارند، ولی جواد الهامینیا پسر بزرگ پیرمرد که از سال چهارم دبستان همراه پدر بر سر کار حاضر میشود و خودش مرحوم خوشدست را به خاطر دارد، به نمایندگی از دیگر فرزندان از پدرش میگوید: «مادربزرگم برای امرار معاش به مشهد مهاجرت میکند و در کوچه حسنقلی در پایین خیابان ساکن میشود. آن زمان مادر دست ۳ پسرش را میگیرد و به ضامن آهو پناه میبرد. پرسان پرسان سراغ بزرگتر آنجا را میگیرد تا به معمار وقت حرم استاد شکرا... خوشدست برسد.»
ساخت بنا از روی یک تکه کاغذ!
محمدعلی شاگرد استاد خوشدست میشود. در پانزده سالگی دیگر معمار قابلی است که استاد میتواند به هنر دست او اعتماد و کار را به او واگذار کند. او وقتی که در ساخت بنا استاد میشود به سراغ فراگیری تزئینات و هنرهای سنتی ایرانی میرود که در بنای حرم کاربرد فراوانی دارد. در معرق و نماکاری توانا میشود تا استاد کار را مستقل به او بسپارد. نمای کار ساعت بالاخیابان را استاد الهامینیا انجام میدهد. او پیش استادان مختلف آستان تعلیم میبیند و خودش با ذوق هنری که از خود نشان میدهد استاد کار قابلی میشود. در سال ۱۳۳۸ در بیستوپنج سالگی معمار توانمندی است که میتواند همه کارهای طراحی، معماری، تزئینات سنتی یک ساختمان را برعهده بگیرد و به انجام برساند.
معمار حرم باید بتواند از پی کار تا تزییناتش را خودش به انجام برساند و الهامینیا استادی است که میتواند از خط کردن زمین تا طراحی و نصب و اصلاح و تعمیر را خودش اجرا کند. کارگاه معرقکاری شماره ۱۱ در صحن کهنه را به او میسپارند تا تعدادی شاگرد زیر نظرش کار کند. آن زمان استاد خوشدست توجه ویژهای به مرحوم الهامینیا دارد. هوش، استعداد، علاقه و اندیشمندی او دست به دست هم میدهد تا در جوانی زیر و بم کار را بداند و استادکارش خاطرجمع صفر تا صد کار را به او بسپارد. جواد میگوید: «آقای خوشدست سفر خارج در پیش داشت. یک تکه کاغذ به پدرم داد و گفت علی این را بساز و رفت.» کافی است کاری را به استاد بسپارند تا او طرح اولیه در ذهنش جان بگیرد و کمکم روی کاغذ بیاورد. تمام محاسباتش را ذهنیسازی کند و طرح پایان یافته را جلوی چشمان خودش مجسم کند و بر همان اساس آن را بسازد.
کاشی، از شیراز تا شاهرود!
الهامینیا سرپرشوری دارد و محدودیت را دوست ندارد و دلش میخواهد بتواند از همه خلاقیتی که دارد بهره گیرد و آن را پرورش دهد. دو ماهی مرخصی بدون حقوق از آستان میگیرد و به شیراز میرود. آرامگاه «روزبهان» در محله «درب شیخ» شیراز از مکانهای گردشگری فارس توسط الهامینیا بنا شده است. این مرخصی ادامهدار میشود و چندسال ارتباط کاریاش با آستان قطع میشود. آرامگاه «شاه داعی الی ا...» در شیراز نیز با هنر استاد زینت داده شده تا هنر او به اوج خودش نزدیک شود. جواد میگوید: «پدرم گاهی در آن واحد در چند نقطه ایران کار میکرد.» آرامگاه سید مرتضی و مسجد سعیدی در کاشمر هم جزو یادگارهایی است که پسر را یاد پدر میاندازد. مرمت «امامزاده محمد محروق» در نیشابور هم زائیده سرپنجههای هنرمند الهامینیا است.
آرامگاه کمالالملک و خیام هم از اماکن سرشناسی هستند که از انگشتان مرمتگر او محروم نماندهاند. کار بقعه و معرق بهشت فضل به شاذان هم از دیگر هنرهای نمایان شده استاد است. در شاهرود آرامگاه ابوالحسن خرقانی را که حالا یکی از نقاط گردشگری این شهر محسوب میشود او بنا کرده است. پیرمرد معرقکار در شیلگان در نقطه صفر مرزی هم کاری را به انجام رسانده است. او در جای جای ایران از خودش یادگارهای نفیسی به جا گذاشته که قدر و قیمتش بعدها معلوم میشود. جواد درباره بازگشت پدر به آستان قدس میگوید: «زمانی که کار کتابخانه مرکزی آستان قدس شروع شد آقای دیشیدی که مسئول معماران وقت حرم بود به همراه آقای ملکی به منزل ما آمد تا پدرم را با قسم امام رضا (ع) برای انجام این کار راضی کند.»
مرمت کاشیهای ضریح
جواد میگوید: «پدرم کارهای زیادی انجام داده که اثری از آنها نیست و مظلوم واقع شده است.»
او که بغض جلوی بیان کلماتش را میگیرد چند لحظهای ما را با یک سکوت دلگیر روبهرو میکند و سپس به واقعه خونین بمبگذاری حرم مطهر که منجر به آسیب دیدن بخش زیادی از کاشیهای مضجع شریف امام رضا میشود، اشاره میکند: «الان همان کاشیها دور تا دور ضریح مطهر، جوری مرمت و نصب شده است که همه خیال میکنند از زمان شاه عباس مانده است. حدود ۵ سال پدرم روی این کار وقت گذاشت، ولی حالا جایی حرفی از آن زده نمیشود.»
او به کار دیگر پدرش در آستان قدس اشاره میکند و میگوید: «پدرم پایهگذار خشتهای زیر رنگی در آستان قدس است. الان دیگر اسمی از کاشی زیر رنگی نیست؛ ولی آن زمان بود. پدرم و آقای کاشیپز قدس که از کاشیکاران قدیمی حرم است با هم به این طرح رسیدند.» جواد از اینکه بخواهیم پدرش را محدود به حرم کنیم دلخور است و میگوید: «ایشان کارهای فاخری در بیرون از حرم انجام داده است. بنای امام زاده محروق شمع ندارد و پدرم با آجر و بدون بتن آرمه ساخته است. جای تحقیق دارد در دهه ۴۰ زمانی که امکانات نبود و با چهارتا تکه چوب، چوب بست میساختند چطور آن گنبد را کار کرده است. در شیلگان درگز جایی را ساخت که روی کوه است و آدم لذت میبرد. کارش در شیراز حرف ندارد. در بهبهان و تبریز و توسرکان و قوچان و شاهرود کارهای شاخصی ساخت. البته حرم ویترین خوبی است؛ ولی کارهای شاخص ایشان گاهی نادیده گرفته میشود. هرجایی که کاری درخشیده است کار استاد است. یکی از فاخرترین کارهای معرق حرم محراب بالای سر حضرت است که به تایید آقای دیشیدی و طالبیان رسیده و کار پدرم است.»
اهل چاپلوسی نبود
الهامینیا ادامه میدهد: «پدرم همیشه توکل به خدا داشت و هرگز وارد فضاهای حاشیهای نشد. او وارد دارودسته باتمانقلیچ یا پیرنیا نشد. بعدها هم وارد ارتباط شخصی با ولیان یا حتی آیتا... طبسی نشد. یادم هست زمانی که در گلدستههای شیخ طوسی کار میکردیم، ناگهان آمدند و درها را قرق کردند. به ما گفتند در را ببندید و کار را تعطیل کنید. پدرم نپذیرفت و به کارش ادامه داد. به پدرم پرخاش کردند که چرا اینجا را تعطیل نکردید. آیتا... طبسی و هاشمیرفسنجانی که آن زمان رئیس جمهور بود، آمدند. پدرم گفت من به رئیسجمهور کار ندارم. او کار خودش را بکند و من کار خودم را. اهل چاپلوسی هم نبود. کار خودش را انجام داد و برایش مهم نبود که کسی خوشش بیاید یا خیر.»
الهامینیا وضو و بسما... ابتدای کارش ترک نمیشود. برایش مهم است که کار را در چه مسیری استفاده میکنند. در نیشابور به او پیشنهاد ساخته بقعه برای یک صوفی با دستمزد چشمگیر را میدهند که او زیر بار نمیرود. پسرش میگوید: «در بیدخت پیشنهاد کار داشت که نرفت. محال است از پدرم کاری را ببینید که مسجد، حسینیه و امامزاده نباشد. به ندرت کارهایش کاربری دیگری داشت. پدرم ۷۰ سال کار کرد؛ ولی دنبال پول غیرشرعی نرفت. پیمانکاری آمد تا پدرم کارش را تأیید کند و بیاید کار کند. دسته چک سفید جلوی پدرم گذاشت و حاج آقا آن را ریزریز کرد. پدرم به شدت مراقب بود که پول حرام و حتی شبههناک وارد زندگیاش نشود.»
پدر کارش منحصر به زمان کار نبود. شاید در ۲۴ ساعت حدود ۷ ساعت فقط میخوابد و بقیه روزش را با کاشی میگذراند. او با کاشی و معرق زندگی میکند. پسرش میگوید: «حتی زمانی که خانه بود هم فکر و ذکرش کار بود. شب به شب که خانه میرسید شروع میکرد به قیچی کردن طرحهایی که روی کاغذ کشیده بود تا برای فردا صبح حاضر باشد. ما بچهها هم کمک میکردیم. آن زمان کپی نبود. وقتی قرار بود از یک طرح چند تا داشته باشیم به من میسپرد تا از رویش کپی بکشم. من هم کاغذها را روی شیشه میگذاشتم تا نور بیفتد و کپی میکردم. خود حاج آقا آنها را قیچی و به هم سنجاق میکرد. فردا صبحش که وارد کارگاه شخصیاش میشد خوراک پنج شش کارگرش را با خودش داشت. نفر اول کاغذ را روی کاشی میچسباند. نفر بعد آن را تیشه میزد و کار روی روال خودش مثل حلقههای زنجیر میافتاد که سر زنجیر دست خودش بود.»
او ادامه میدهد: «پدرم هیچ وقت از انجام کاری پشیمان نشد. یک جملهای که بارها به من گفته بود: «کاری که به خدا توکل کنی پشیمانی ندارد. شاید شکست داشته باشد؛ ولی آن شکست هم خیری دارد.»
اسم پدرم چرا پاک شد؟
فرزندان الهامینیا گلایههای زیادی دارند که یک سر آن به آستان قدس برمیگردد. در همه مدتی که پیرمرد بیمار و بسترنشین است حتی یک نفر از طرف آستان قدس برای احوالپرسی نمیآید تا گلایه فرزندانش را به دنبال داشته باشد. میگویند: «پدرمان نزدیک به ۳۵ سال در آستان قدس کار کرد. حدود ۱۰ ماه قبل از بازنشستگی پروندهاش را از حریم حرم به شرکت کاشی منتقل کردند. موقع بازنشستگی با حقوق کمتر و برمبنای ۲۷ روز و با عنوان سختی کار بازنشسته شد و اکنون دریافتی ایشان از حداقل قانون کار کمتر است.»
دیدن مرارتهای پدر باعث میشود تا پسرش که استادکار شده است، کار کاشی را ببوسد و کنار بگذارد. او میگوید: «حاجآقا رافتی عمرش را برای کار در آستان گذاشت؛ ولی این نهاد یک تعزیه برایش نگرفت. حاج آقا خوشدست که سرآمد همه بود همینطور. یک بار با خودم گفتم با هنرمندان تراز اول این حرفه چه کردهاند که برای من بکنند؟ چرا عمرم را برای هنر بگذارم.»
استاد همه سختیها را به خاطر به ثمر رساندن هنرش تحمل میکند؛ ولی پسرش میگوید: «اسم پدرم و هنرمندان دیگر روی کارهایشان بود که متأسفانه در دوره آقای عزیزیان پاک شد. روی کارهای حاج آقا نوشته بود «عمل محمد علی الهامینیا» که متأسفانه از بین رفت. پدرم از این کار خیلی ناراحت بود که چرا اسم هنر دارد پاک میشود و جایگاهش را از دست داده است. هنر چیزی نیست که با پول به دست آید.»
الهامینیا پس از بازنشستگی تابِ بیکاری و خانهنشینی را ندارد. پسرش میگوید: «حاجآقا باید کار میکرد تا زنده و سرحال میماند. چون با هنر بزرگ شده بود. مادرم میگفت حتی روزهای جمعه هم سر خودش را جایی مشغول میکند تا بیکار نماند.»
الهامینیا آرزویی داشت که پسرش با بغض بیان میکند: «قبرستان بقیع را بسازد. خیلی دوست داشت که بارگاه آنجا را بسازد. حتی دلش میخواست با هزینه شخصی این کار را بکند. وقتی در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی قرار شد که آستان قدس برود آنجا بقعه بسازد خیلی خوشحال بود. سر از پا نمیشناخت که داوطلب این کار شود.»
همکار و شاگرد مرحوم الهامینیا :
استاد مقید به کار دقیق بود
آقای مهندس حسن طالبیان شریف که از طرح کتابخانه حرم با مرحوم الهامی نیا آشنا شده است ارتباط کاری و رفاقتش با او را حدود ۳۵ سال حفظ میکند و از او خاطرات زیادی به یادگار دارد که برایمان میگوید.
کتابخانه باعث آشناییمان بود
از سال ۴۷ در اداره نقشهبرداری آستان قدس مشغول به خدمت شدم. در سال ۶۰ معاون اداره ساختمان شدم و یکی از پروژههایم اداره کتابخانههای آستان قدس بود. من پس از اجرای بخشی از خاکبرداری آنجا سرپرست کارگاه شدم و کار را ادامه دادم تا سال ۶۵ کل ساختمان در مساحت ۳۰ هزار متر مربع بهرهبرداری شد. مهندس دیشیدی ناظر عالی ساختمان و طراح اصلی آن بودند و برای نماسازی این کتابخانه همیشه میگفتند من فکرش را کردهام و به شما شخص مناسب را معرفی میکنم. سال ۶۵ به همراه استاد الهامینیا به کتابخانه آمدند. ایشان از استادان بنام معماری سنتی بودند که از نوجوانی با استاد خوشدست استاد مسلم این کار همراه بودند. ماندگارترین نمای اماکن متبرکه کاشی معرق است که ایشان از دوران نوجوانی زیر نظر استاد خوشدست انجام دادند.
ایشان همه طراحی کارها را خودشان انجام میدادند و برمعماری سنتی کاملا مسلط بودند. ساعتها، روزها و شبها پای میز میایستاد و طراحی میکرد. در کتابخانه با توجه به تأیید همه استادان و بزرگان فکرم این بود که همه کار پیمانی به ایشان واگذار شود؛ ولی ایشان نپذیرفتند و پیشنهاد کردند امانی کار کنند. ما کارگاه مفصلی در اختیارشان گذاشتیم. در طول مدتی که با ایشان کار کردیم من بغل دست ایشان مینشستم و با اینکه مسئول کارگاه بودم پیش ایشان شاگردی میکردم تا طراحی و کاشی را از استاد بیاموزم.
من نحوه اجرای کار را از ایشان درس گرفتم و ایشان با کمال متانت به عنوان استاد زبردست به من آموزش دادند. کتابخانه مرکزی تا سال ۷۲ طول کشید و ما تمام ساختمان کتابخانه را کاشی معرق کردیم که بعد از ۳۰ سال زیبایی چشمگیری دارد. بعد از تکمیل ساختمان کتابخانه یک کارگاه شخصی با استاد راه انداختیم که حدود ۳۰ سال برای اماکن خارج از آستان قدس مانند مساجد و تکایا و امامزادهها به عنوان تولیدکننده کاشی کار کردیم. ایشان بعد از کتابخانه مسئول بخش معماری سنتی اماکن متبرکه شدند و تا سال ۹۳ آنجا کار کردند. من با کاری که از استاد الهامینیا آموختم در سال ۷۴ به عنوان معاون کاشی آستان قدس و سرپرست کارخانه کاشی مشغول به کار شدم.
استاد همه استادان!
ما هنرمندان زیادی میشناسیم که هنرشان را به گور بردهاند و بخل در عرضه هنرشان داشتند؛ ولی ایشان این اخلاق را نداشت. وقتی قرار شد برایشان کارگاه تشکیل بدهیم گفتند علاوه بر من، تعداد زیادی از کارگرهایم هستند. این کارگرها وقتی مشغول کار شدند هر کدامشان استاد مسلم کار بودند. استادپروری یکی از ویژگیهای شاخص ایشان بود. من به جرئت میتوانم بگویم در همه مشهد همه استادان کاشیکار با واسطه یا بدون واسطه شاگردی ایشان را کردهاند. افراد زیادی را میشناسم که پدر و مادرشان در نوجوانی دستشان را در دست حاج آقا گذاشتهاند و ایشان یک استاد کار ماهر به این شهر و به این هنر تحویل دادهاند. حاج آقا میگفت بگذارید اینها استاد شوند و زندگیشان را بچرخانند و افتخار کنند بگویند ما شاگرد فلانی بودیم. خوشحالم که عمر ایشان با برکت بود و شاگردان خوبی تربیت کردند که نگاه پدرانه حاج آقا را قبول داشتند. کار کاشی جوری است که استاد و شاگرد کنار هم زندگی میکنند. مهم است کسی هم پدر باشد و هم استاد و هم کارفرما و خودش را همسطح شاگردانش بداند. این تواضع در اخلاق حاج آقا بود.
کارش بینقص بود
اعتقاد زیادی به هنر داشت. دل ایشان برای هنر خیلی میسوخت. اگر کسی کاری را خوب انجام نداده بود گلایه میکرد که چرا پیش من نیامدی که راهنماییات کنم تا درست انجام بدهی. مقید بودند کار دقیق و صحیح انجام شود. اگر کار موقوفه بود مراقب بودند که مال موقوفه حیف و میل نشود. از نظر اجرا هم دقت داشتند بهترین کار انجام شود. وقتی که کار با آن عظمت ساخته و نصب میشد هیچ کس نمیتوانست از آن ایراد بگیرد. در همه سالها که با ایشان کار کردم هیچ کس از استادان کاشی نیامد بگوید اینجا را شما اشتباه کردید. این خیلی مهم است. حاج آقا بر کار مسلط بود و این اتفاق هرگز نمیافتاد. اعتقادات خوبی داشت که در کار هم اثر میگذاشت. کار کاشی در مشهد گسترده است، ولی همه این کارها به نوعی به چند استاد کاری باز میگردد که با نیت خالص کار کردند و برای خودشان کارگاه و تشکیلاتی داشتند. استادکارهای قدیمیکار این خاصیت را داشتند که از کنار هنرشان تعداد زیادی نان میخوردند.
اهل اعتماد بود
در طول این ۳۵ سال که من با ایشان کار شخصی دادیم ایشان اعتماد زیادی به من داشتند. در طول این چند سال یک بار از من نپرسیدند که از کجا آوردی و به کجا بردی. به هرکسی که با ایشان کار میکرد اعتماد کامل داشت و این اعتماد باعث پیشرفت کار بود. ایشان وقتی کار را به کارگر هم واگذار میکردند به او اعتماد میکردند و خاطرجمع بودند کار با دقت انجام میشود. در مشهد استاد بالا دست ایشان در زمان حیاتشان نداشتیم؛ ولی به همه شاگردانشان همه فوت و فن کار را یاد داده بودند. حداقل میتوانم بگویم که همرده ایشان کسی در کار کاشی نبود. بعد از استاد خوشدست کار معرق و کاشی منحصر به ایشان بود. ایشان در کار کاشی معرق صاحب نظر بود. تا ۵ سال پیش خودشان پای میز نقشهکشی میایستادند و طراحی میکردند. حدود ۶۰ سال ایشان در صدر کار بودند. اوایل با سرعت بیشتر و تجربه کمتر و این اواخر با سرعت کمتر و تجربه بیشتر کار را انجام میدادند.