حسین نخعی شریف | شهرآرانیوز؛ شاید برای خیلیها، عکس یادگاری ۶ عضو باشگاه ابومسلم در اواسط دهه ۵۰ در بولوار ملکآباد، عادی جلوه کند؛ اما اگر مشهدی باشی و خاطرهباز، در اولین نگاه روی ۲ نکته حساس میشوی! درختان یا همان تونل سبز ملکآباد و پیشینه تیمی به نام ابومسلم؛ ۲ چیزی که دیگر نیستند، نه این و نه آن! و عجیب که هر دو بدجوری ذهن مشهدیها را قلقلک میدهند. درختان سربهفلککشیده ملکآباد و خنکای آ ن حتی در گرمترین روزهای سال و منظره دلنوازی که با آن مواجه میشدی تا وقتی به قول مشهدیها به فلکه پارک میرسیدی، با تو همراه بود و دیگری ابومسلمی که با آن لباسهای راهراه قرمزومشکی، تن هر رقیبی را در استادیوم سعدآباد به خاک میمالید و حالا این هر دو در یک قاب، قاب خاطره.
این قاب از نگاهی دیگر هم تأملبرانگیز است؛ تهران، اهواز، بوشهر، گنبدکاووس، محل تولد حاضران در عکس و این یعنی واقعیت مشهد، شهری که ملجأ و پناه ساکنان اقصینقاط کشور است بهیُمن وجود آقا علیبنموسیالرضا (ع). ابومسلمیها بعد از یک حضور خیرهکننده در لیگ سوم تخت جمشید و کسب عنوان بهترین تیم شهرستانی (سال ۱۳۵۴) فصل بعدی را با تغییراتی آغاز کردند. پنجعلی و برهانزاده از جمله همین نفرات بودند که یکی در دفاع و دیگری در خط حمله قرار بود جایگزین نفرات رفته باشند. وهاب و محمود و اکبر هم که یاران باقی مانده از فصل قبل بودند. وهاب نیسیانپور، بازیکن اهوازی سیاهجامگان، در خط میانی انجاموظیفه میکرد. او از نیروی اهواز که آن زمان آبوبرق نامیده میشد، به ابومسلم پیوسته بود و الحقوالانصاف با دوندگیهایش نقشآفرین بود و البته بیحاشیهبودنش که از بازیکنی از آن خطه بعید بود. محمود ابراهیمزاده هم در مکتب شاهین بوشهر پرورش یافته بود و سال ۵۴ سپاهانیها بهشدت خواهان او بودند، اما مشهدیها گوی سبقت را با آپشنی، چون امکان تحصیل در دانشگاه از رقیب ربودند و او را مشکیپوش کردند. درخشش و گلزنی او راه تیم ملی را هم برایش گشود تا نشان دهد انتخابش درست بوده است.
اکبر اوتی یا همان میثاقیان هم برای نسل جدید آشناست؛ مردی که وقتی توپ از میانههای زمین به اوت میرفت، جمعیت یکصدا او را فرامیخواند: مرد ششمیلیوندلاری اکبر میثاقیان که اشاره به سریالی به همین نام داشت، زیرا لی میجرز، شخصیت این سریال، از دستهای آهنین و قدرتمندی برخوردار بود. پنجهعلیقمی که برای سهولت پنجعلی خطابش کردند، جوان بیستویکسالهای بود که با سابقه عضویت در تیم ملی جوانان از برق تهران راهی مشهد شد تا در دفاع چپ با شماره ۶ انجام وظیفه کند؛ زیرا شماره ۵ تیم در اختیار کاپیتان مسیح بود. او خیلی زود محبوب تماشاگران شد. غلامرضا برهانزاده، جوان ریزنقش تهرانی، در خط حمله به میدان رفت تا جای خالی تشرفی را پر کند؛ بازیکنی که بر اثر اختلافهای داخلی راهی ماشینسازی شده بود، اما نه او و نه ابومسلم، هیچکدام در لیگ چهارم موفق نبودند و نتیجه، سقوط مشکیپوشان به لیگ دستهدوم شد تا در سال ۱۳۵۶ اعضای این عکس راهی تیمهای دیگر شوند. پنجعلی پرسپولیسی شد تا راه ترقی و پیشرفتش هموار شود. خداحافظی زودهنگام بزرگان این تیم همچون بیژن ذوالفقارنسب و جواد ا... وردی هم البته به او کمک کرد تا خیلی زود از دفاع چپ به قلب دفاع نقلمکان کند و سالیان متمادی این پست را برای خود نگه دارد؛ حتی در تیم ملی. مدافعی ششدانگ با هوش و خونسردی بالا.
غلامرضا برهانزاده به تاج (استقلال) پیوست و شاید جالب و عجیب باشد که او پیشنهاد رفتن به هندوستان را به حجازی داد و خودش نیز در این سفر با اسطوره آبیها همراه شد و سرانجام با هم سر از تیم محمدان بنگلادش درآوردند. او اکنون در تهران به زندگی عادی مشغول است. وهاب نیسیانپور هم بعد از سقوط ابومسلم دوباره به زادگاهش برگشت و در تیم نیروی اهواز بازی کرد. ابراهیمزاده هم درحالیکه سپاهانیها بار دیگر خواهان او بودند، راهی دیگرتیم اصفهانی یعنی ذوبآهن شد. او که حالا افتخار پوشیدن پیراهن تیم ملی را هم یافته بود، بعد از رقابتهای جام ملتهای آسیا در کویت، راهی آلمان شد و در وولفسبورگ به میدان رفت و پس از آن جهانگردی با زبان فوتبال را آغاز کرد. شیکاگو ایندور آمریکا که البته عمر فوتبالیاش زیاد دوام نداشت و بعد راهی ایتالیا شد و مسئولیت آکادمی فوتبال میلان در خارج از این کشور را برعهده گرفت و برای انجام مأموریتش سر از چین و آمریکا و... درآورد. او اواخر دهه ۸۰ خورشیدی به ایران برگشت تا شاید از تجاربش استفاده شود، اما چسبیدهها، دلالها و شهرتطلبان و ژنهای خوب، چنان در ورزش این دیار رخنه کردهاند تا جایی برای امثال او نباشد!
میثاقیان هم بعد از سقوط ابومسلم به ملوان پیوست و پس از آن استقلال و بوتان و آنگاه مشهد و ابومسلم و پس از آن هم که در کسوت مربی تا بلندای پرت شدن از برج میلاد رفته است. نه اینکه داریوش بوقی را فراموش کردهام، نه! اما زحمتکشان و دلسوختهها هیچگاه به حقشان در فوتبال نرسیدهاند؛ بهگونهای که حتی نام خانوادگیاش را نمیدانیم! مردی که شوروشوق و هیجان را در سعدآباد زنده میکرد. او پرانرژی و پرتوان در یک بازی بارها از کنار جایگاه به روبهروی جایگاه و زیر ساعت میرفت تا تماشاگران را به تشویق ابومسلم تهییج کند. داریوش با آن عینک دودی درشتش، پیراهن آستینکوتاه که همیشه هم چند دکمه آن باز بود و البته شلوارهای جینش از نظر ظاهری هم خاص بود و البته یک بوق ویژه که جز خودش کسی نای بهصدادرآوردنش را نداشت، آنهم ۹۰ دقیقه و بلکه بیشتر. داریوش بوقی تهرانی بود و با مسیح مسیحنیا به مشهد آمده بود و با تعطیلی لیگ تخت جمشید در سال ۱۳۵۷ راهی تهران شد و اکنون از سرنوشتش بیاطلاع!