مجید خاکپور| همانطور که لی گاتکیند، بنیانگذار و سردبیر مجله ناداستان خلاق، در تعریف عنوان مجله و این ژانر میگوید ناداستان «داستانهای واقعیِ به روایتی دلپذیر» هستند. این تعریف ساده و کوتاه، حد و مرز ناداستان و تمایز آن با داستان را مشخص میکند و آن این است که در ناداستان خبری از تخیل نیست و مهمترین بند قانون اساسی آن این است: «نمیتوانی از خودت در بیاوری». هرچند ما در ایران میراثبر ناداستانهای ماندگاری از گذشته مانند تاریخ بیهقی، سفرنامه ناصرخسرو و در دوره معاصر، دیدار بلوچ محمود دولتآبادی و سنگی برگوری جلال آل احمد و مقالهها و جستارهای محمد قائد هستیم، اما چند سالی است که این ژانر ادبی در ایران بیش از گذشته مورد توجه و استقبال مترجمان، نویسندگان و مخاطبان قرار گرفته است. انتشار آثاری از سوتلانا الکسیویچ که برای کتابهای مستندنگارانهاش برنده جایزه نوبل ادبی سال 2015 شد و همچنین مجلاتی تخصصی در این زمینه مانند «ناداستان» و اختصاص بخشی از مجلات ادبی دیگر برای انتشار چنین نوشتههایی، تأیید این مسئله است و در همه نمونههای آن میشود با چهره عریان زندگی که تخیل جایی در آن ندارد، روبهرو شد. استقبال و التفات به این ژانر باعث شد برویم سراغ محمد طلوعی و معین فرخی، 2 نویسندهای که خود دستی بر آتش دارند.
استقبال نویسندگان حرفهای از ناداستان بیشتر از پیش است
ناداستان معادلی است که برای nonfiction در فارسی مرسوم شده است. محمد طلوعی، سردبیر مجله ناداستان، میگوید که ناداستان به عنوان معادلی برای nonfiction قراردادی است و معلوم است که همه وجوه یک کلمه در معادلش حلول نکند اما این معادل توسط جامعه ادبی پذیرفته شده است و فعلا دارد کار میکند. ناداستان گسترهای وسیع از انواع نوشتهها و مطالب، مانند جستار، مموآر، روزنوشت، خاطرهنویسی، سفرنامه، زندگینامه و خودزندگینامهنویسی و حتی برخی گزارشهای مطبوعاتی را در بر میگیرد و طلوعی معتقد است همه اینها ناداستان هستند و همین گستردگی در شکل است که باعث شده است این روزها زیاد نوشته و خوانده شود. او خاطرنشان میکند: گزارش مطبوعاتی هم البته nonfiction است و اتفاقا جزو مهمترین دسته نانفیکشنهایی است که در تاریخ ادبیات نوشته شده، به خصوص گزارشهای جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم که همینگوی نوشته است. این گستردگی و همهگیری میتواند خطر به ابتذال کشیده شدن این ژانر را هم داشته باشد. چیزی که طلوعی به آن اشاره میکند و میگوید: به نظرم ابتذال وقتی اتفاق میافتد که تولید انبوه باشد. ما هنوز نویسنده ناداستان به شکل فراگیر نداریم، مثلا همین تهران پر از کلاسهای داستاننویسی است اما هنوز کسی جرئت نکرده است کلاس ناداستاننویسی برگزار کند. اگر تعداد زیادی نویسنده ناداستان ساخته شود، آنوقت حتما ابتذال هم خواهد آمد. اما میشود ناداستان خوب و بد را تمیز داد. ناداستان خوب هم در هر شاخهاش معیارهایی دارد که این معیارها را با مقایسه نسبت به شکل اجرای متناسب آن میشود پیدا کرد؛ مثلا در روزنوشتها میزان اعترافات شخصی و تحلیل درونی خیلی مهم است. خوشبختانه ما در فارسی نمونههای خیلی خوبی از ناداستان داریم؛ مثلا گزارشهای بیهقی یکی از بهترین شکلهای ارائه گزارش است، یا خودزندگینامه «سنگی بر گوری» جلال آلاحمد یکی از بهترین شکلهای اجرای خودزندگینامهنویسی است. نوبل سال 2015 که الکسیویچ برای مستندنگاریهایش به دست آورد باعث شد مترجمان و ناشران با آثار او آشنا یا به آن توجه کنند و موجی از ترجمه آثار او در ایران به راه افتاد. نویسنده مجموعه داستان «هفت گنبد» میگوید پس از این جایزه استقبال از ناداستان توسط نویسندههای حرفهای بیشتر شده وگرنه میل خوانندگان از قبل وجود داشته است. ناداستان نسبت به داستان مردمواریِ بیشتری دارد، همینطور چگالی کمتری برای خواننده. خوانندگان زیادی همینکه میدانند چیزی واقعی میخوانند مشتاقترند. ناداستان خلاق از تمام تکنیکها و عناصر داستان بهره میبرد جز تخیل، و تنها وجه تمایزش واقعی بودن آن است. اما اینکه چطور میشود اعتماد کرد به ادعای نویسنده ناداستان مبنی بر اینکه تمام آن چیزی که نوشته، واقعیت است، مسئلهای است که طلوعی معتقد است راه حلی برای راستیآزمایی آن نیست. او میگوید: واقعا راهی نیست. در طول تاریخ ادبیات این مرز باریک ناداستان و داستان بارها توسط نویسندهها دستکاری و این سؤال که نویسنده چقدر باید به حقیقت پایبند باشد بارها پرسیده شده است. ظاهرا نقطه مشخصی برای تعیین این وضعیت وجود ندارد اما میشود گفت نویسنده هرچه از واقعیت بیشتر فاصله بگیرد و خیالپردازی کند، متن بیشتر به سمت داستان شدن میل میکند.
ناداستان، روایت واقعیت از دریچه ذهن هر شخص است
معین فرخی، کارشناس ترجمه و دبیر مجموعه جستارهای روایی نشر اطراف، در مورد معادل ناداستان برای nonfiction میگوید: عنوان nonfiction سلبی است، یعنی داستانِ تخیلی نیست و بر پایه واقعیت است. فرق fiction و story در انگلیسی این است که fiction چیزی است که در آن تخیل به کار رفته اما story هر روایتی میتواند باشد. به ستون مجلات هم میگویند story. این ناداستانی که داریم میگوییم، انگار داستانش معادل استوری است، درصورتیکه معادل فیکشن است. ولی ما در زبان فارسی هم به فیکشن و هم به استوری میگوییم داستان. در نهایت فکر میکنم مهم این است که چیزی داریم به اسم nonfiction که بر پایه واقعیت است و اگر ناداستان به عنوان معادلش جا بیفتد، دقیق نبودنش آنقدرها هم مهم نیست.
اما در مورد استقبال از ناداستان در ایران، او معقتد است گرایش به این ژانر از گذشته وجود داشته است و برای نمونه از بخش حرفه نویسنده در مجله حرفه هنرمند در دهه 80 که جستار چاپ میکرد، کتابهای محمد قائد و روح پراگِ ایوان کلیما و مجله همشهری داستان یاد میکند، اما میگوید در دوسه سال اخیر شتابش زیاد شده و فعالیت نشری تخصصی در این مورد یا انتشار پادکستهایی مانند «چنل بی» یا مجلاتی مثل «ناداستان» و «حوالی» باعث شده است به سطح عمومی برسد.
او یکی دیگر از دلایل گرایش به این ژانر ادبی را فراگیر شدن شبکههای اجتماعی میداند و میافزاید: شبکههای اجتماعی باعث میشود اطلاعاتی که آدمها در روز با آن سروکله میزنند خیلی زیاد باشد که این موضوع عواقبی دارد؛ یکی اینکه نیاز دارند به دادهها عمیقتر پرداخته شود، یعنی روی واقعیت مکث بیشتری شود و دیگری اینکه جا برای خیال کم شده است و انگار اهمیت داستان دارد کمتر میشود. این هم یک مسئله جهانی است. ولی من خیلی از این قضیه راضی نیستم. شاید با این موضوع گزارشهای بهتری از وقایع امروز یا گذشته به دست بیاوریم، اما اینکه گرایش به خیال و داستان دارد کم میشود فکر میکنم باعث کوچک شدن دنیای ما میشود. مثلا ترومن کاپوتی در مقدمه کتاب «موسیقی برای آفتابپرستها» از این میگوید که روش نوشتنش را عوض کرده است و دیگر اعتقاد ندارد که برای داستاننویسی باید از خیال بهره برد؛ اگر واقعیت را خیلی خوب ببینی و ثبت کنی، یک داستان کامل در آن هست. به نظرم در کار کاپوتی باز با قصه سروکار داریم. این موجی که الان میبینیم میخواهد تحلیل یا کار روزنامهنگارانه کند و واقعیتهایی را ثبت کند، پرورشِ خیال در آن کمتر جا دارد. نویسنده جستار «یک روایت غیر سیاسی از یک اتفاق سیاسی: انتخابات ۹۶» ایمان محکمی به مرز واقعیت و خیال بین داستان و ناداستان ندارد و استدلالش این است: وقتی شروع میکنی به روایت کردن چیزی، بههرحال داری دستکاریاش میکنی. این فقط ادعای نویسنده و برچسبی است که میخواهد بالای صفحه یا مطلبش بخورد که آنچه نوشتهاست و مخاطب میخواند براساس اتفاقهای واقعی است. مثلا من اگر بخواهم از اتفاقی بنویسم که دیروز برایم افتاده، امروز یکجور مینویسم، 2 هفته دیگر یکجور میگویم و 3 سال دیگر یکجور دیگر. چه کسی میتواند بگوید که کدام روایت من واقعی است؟ از طرفی چیزهایی که نمیگویی هم مهم است و اگر این نگفتن باعث تغییر تصویر یا محتوا شود، حس هم تغییر میکند. فقط میتوانیم بگوییم «من» که آدمی با ویژگیهای مشخصی هستم، دارم واقعهای را از زاویه دید خودم تعریف میکنم و اگر یکی دیگر هم آنجا بوده باشد، از زاویه دید خودش روایت میکند. تجربه خودم در کتاب «یک روایت غیر سیاسی...» شاید مثال خوبی باشد. من هیچچیز را از خودم در نیاوردم. یعنی هر چه نوشتم اتفاق افتاده است. اما اینکه آدم بیطرفی بودهام یا نه، نه نبودهام و اینجاست که دارم میگویم مرز داستان و ناداستان کمی بحرانی میشود. اگر میخواستم واقعیت خشکی ارائه دهم، باید وقتی میرفتم ستاد رئیسی همانقدر بیطرف میبودم که وقتی به ستاد روحانی یا ستاد قالیباف میرفتم. همهجا صرفا یک دوربین میبردم و با یک لنز نگاه میکردم. ولی دوربین من وقتی میرود ستاد روحانی دارد یک چیزهایی را پررنگتر از چیزهای دیگر میبیند و وقتی میرود ستاد رئیسی یک چیزهای دیگری را پررنگتر میبیند و اینها از آن چیزهایی است که من میگویم خیلی نمیشود روی آن ایستاد که واقعیت این است. بههرحال جرح و تعدیل هست و جرح و تعدیل به واقعیت خش میاندازد. ایدهآل من این است که خواننده با خواندن کار من روایت و دیدگاه خودش را در ذهن بسازد. از طرفی این اثر را به عنوان تلاشی کوچک میبینم از تلاشی جمعی و بزرگتر برای وصل شدن به واقعیتهای عینی از راه ادبیات. خیلی کنجکاوم ببینم دیگران چه راههایی برای روایتِ ادبی واقعیت پیدا میکنند. فرخی در مورد امکان راستیآزمایی واقعیت آنچه در ناداستانها میآید، بیان میکند: بعضی کشورها برای کارهای ژورنالیستی، مثلا برای آنچه در مجلات منتشر میشود، دپارتمان fact checking یا راستیآزمایی دارند و نویسنده باید برای حرفهایی که میزند سند بیاورد. اما در مورد جستار شخصی خیلی نمیشود راستیآزمایی کرد. من میگویم در پانزدهسالگی این اتفاق برایم افتاده و کسی نمیتواند بگوید نیفتاده است. در حالت ایدهآل، وقتی کار روزنامهنگاری میکنی و با سوژه بیرونی طرفی، باید بین نویسنده و خواننده واسطهای باشد که صحت حرفها را بررسی کند و نویسنده مجبور شود برود مدارک بیاورد، ولی در ایران این جریان خیلی نوپاست و هنوز به چنین سازوکاری نرسیدهایم.
او بهترین راه آموختن ناداستان را انتشار و خواندن بهترین نمونههای آن میداند و خاطرنشان میکند: متنهای خوب بهترین مسیر برای یادگرفتن است.
هر خوانندهای از تحلیل آن متنها به چیزی دست پیدا میکند که کسی دیگر ممکن است دست پیدا نکرده باشد. در واقع نگرانی من این است که این ژانر خیلی زود فرموله شود، چون قالبی خیلی نوپا و خیلی گسترده است و ممکن است فقط یک راه کوچک از آن پی گرفته و تصویر کجوکولهای از آن وارد شود که همه فکر کنند مثلا جستار این است و جز این نیست. اینکه نشان بدهیم چقدر دنیای گستردهای دارد و چقدر همه جهان در تعریف آن گیر هستند، باوجود اینکه مسیر پرپیچوخمی دارد اما احتمالا در بلندمدت میسر است و متنهای بهتری از آن
در میآید.