خادم | احمد سهیل احمدی، نویسنده جوان افغانستانی که سالهاست در ایران زندگی میکند، چند ماهی است که نخستین رمانش با عنوان «شات چشمهایش» در افغانستان منتشر شده است. او هنوز 20 سالش تمام نشده است اما به گفته خودش 10، 11 سالی میشود که مشق میکند و مینویسد. پیش از نوشتن این رمان تجربههایی در داستان کوتاه داشته و تابهحال 2 بار در جشنواره داستان کوتاه رضوی حائز رتبه شده است. برای آشنایی بیشتر با این نویسنده جوان و رمانش، با او گفتوگوی کوتاهی داشتیم که در ادامه میآید.
با کانون پرورش فکری و کولهپشتی شروع کردم
احمدی در معرفی خودش میگوید: متولد آذر 78 هستم و از هفتهشتسالگی مینویسم و ماجرای نوشتنم اینطور بود: در کودکی ربات و لگویی داشتم که از آنها فیلم میگرفتم، یکبار پدرم پیشنهاد داد که ماجرای فیلمها را بنویسم. از همان زمان نوشتن را شروع کردم. سال 88 و دوسه سال بعد از اینکه نوشتن را شروع کردم، وارد کانون شدم و اکنون عضو انجمن ادبیاش هستم و سال 89 هم وارد جمع کولهپشتی روزنامه شهرآرا شدم و تا الان هستم. تا قبل از این کتاب، بیشتر داستان کوتاه مینوشتم و از جشنواره ملی داستان کوتاه رضوی 2 تندیس سومی دارم.
حجم مهاجران و اتفاقهایی که برایشان میافتاد انگیزه نوشتن شد
احمدی که خود به عنوان مهاجری قانونی در ایران زندگی میکند، با چموخم زندگی مهاجران و مشکلات آنان آشناست و در رمان شات چشمهایش به دنیای آنان وارد شده است. او در مورد اثرش میگوید: موضوع کتاب من مهاجرت است و کتاب را براساس مصاحبه نوشتهام، مصاحبه با کسانی که تجربه این مهاجرت را داشتهاند. رمان هم زبانی ژورنالیستی دارد. در طول تاریخ همیشه مهاجر داشتهایم، اما سال 94 یک فرق مهم داشت. اگر قبل از آن مهاجرت روندی عادی داشت، در این سال مرزها باز شد و شاهد سیل مهاجرتی از عراق، افغانستان، لیبی و سوریه به سمت اروپا بودیم. چندهزار نفر ظرف چندماه مهاجرت کردند. این کتاب در مورد همان زمان است، در مورد سیل مهاجرت. سال 95 داستان کوتاهی در مورد همین ماجرا نوشتم که برای آن تندیس جشنواره رضوی را به دست آوردم. میشود گفت آن داستان کوتاه، آستانه این کتاب است. آن داستان در مورد مهاجرانی است که به صورت قاچاق با قایق از دریای ترکیه رد میشوند. سال 94 که این سیل مهاجرت شروع شد، خیلیها از دوروبر خودم و از دوستان و آشنایانم مهاجرت کردند و با دیدن حجم مهاجران و اتفاقهایی که برای آنها میافتاد انگیزهام برای نوشتن بیشتر و بیشتر شد. سال 95 نوشتن رمان را شروع کردم و نوشتنش 2 سال طول کشید و نوروز امسال منتشر شد.
او در توضیح بیشتر رمانش میافزاید: این کتاب 2 شخصیت اصلی دارد: یکی جاوید که از هرات است و دیگری دختری از بامیان به نام پریگل. این 2 به عنوان کودک کار در مشهد کار و زندگی میکردند. سال 94 مانند خیلیها به سمت اروپا مهاجرت میکنند و اتفاقهایی برای آنها میافتد و برمیگردند و در بازگشت آنها در افغانستان هم اتفاقهایی میافتد و کتاب هم با حمله داعش پایان مییابد.
پرداختن به مهاجران وظیفهای انسانی است
جامعه مهاجران با مشکلات مختلفی دست به گریباناند. از او میپرسیم چرا موضوع مهاجرت را برای نوشتن انتخاب کرده است و احمدی در پاسخ میگوید: در جامعه مهاجران سوژههای مختلفی برای نوشتن هست که شاید قصههای جذابتری هم داشته باشد، اما من سراغ این داستان رفتم، چراکه موضوع روز است. بحث دیگر این است که خیلی از آنهایی که مسیر مهاجرت را رفتند، همانهایی هستند که در ایران زندگی میکردند. ما مهاجران در ایران با تمام مشکلاتی که داریم میتوانیم نفس بکشیم. اما آنهایی که در کمپها هستند حتی نفس کشیدن هم برایشان سخت است. در سرما و گرما با حداقل امکانات در یک چادر زندگی میکنند. من کابل که بودم رفتم وزارت مهاجران و عودتکنندگان یا همان اخراجیها. دوسه روزی آنجا بودم و میشنیدم کسانی که میآمدند آنجا کسانی بودند که تمام زندگیشان را فروخته بودند و به صورت غیرقانونی مهاجرت کرده بودند. صدای تکتک آنها در گوشم است. تنها آرزویشان این بود حالا که همهچیزشان را از دست دادهاند، وزارت زمینی به آنها بدهد که کار کنند و بتوانند بچههایشان را بفرستند مدرسه. آن آرزوهای بزرگی که داشتند به همینجا رسیده بود. هیچچیز دیگری از دنیا نمیخواستند. به نظرم پرداختن به این آدمها یک وظیفه انسانی است.
رمان من در مورد مهاجرانی است که برمیگردند
او در مورد کسانی که از آنها الگو گرفته است بیان میکند: کتاب من ادبیات مهاجرت است. ایرانیها هم مهاجرت داشتهاند و دارند، اما مهاجرت آنها فرق میکند. آنها کشوری دارند که میتوانند آنجا بمانند اما ما افغانیها کشور مبدأیی نداریم که آنجا بمانیم. ایرانیان بیشتر تلاش میکنند برای مهاجرت به صورت قانونی -مثلا از راههایی مثل بورسیه- اقدام کنند، هرچند کسانی را هم که میخواهند به صورت غیرقانونی بروند داریم، اما مشکلات یک افغانی بیشتر و متفاوت است. برای همین در ادبیات ایران کتابی نمیبینم که بخواهم از آن الگو بگیرم. اما معروفترین کتاب معاصر افغانستان، همان بادبادکباز خالد حسینی است. کتاب آقای حسینی رفتن و کتاب من بازگشت به افغانستان است و نمیشود اینها را مقایسه کرد. مهاجرت افغانها در همه مراحلش سخت است. مهاجرت برای افغانها یعنی رفتن از هیچ به هیچ. شخصیتهای خالد حسینی سرنوشت خوبی پیدا میکنند، اما شخصیتهای داستان من سرنوشت مشخص و مطمئنی ندارند.
احمدی ساکن مشهد است اما تصمیم گرفته است کتابش را در افغانستان منتشر کند. او در مورد این تصمیم میگوید: محوریت کتاب افغانستان است. درست است که شخصیتها در مشهد بزرگ شدهاند و دوستان ایرانی دارند، اما محوریت کتاب افغانستان است و من دارم در مورد مهاجرانی صحبت میکنم که از افغانستان رفتهاند. فکر نمیکنم درصد ایرانیهایی که این راه را رفتهاند، حتی به یک درصد مهاجران سوری، عراقی یا افغانستانی برسد؛ بااینحال برای ایران هم برنامه دارم. همزمان با سالروز آغاز سیل مهاجرت در شهریور 2 برنامه رونمایی در مشهد داریم، یکی در کتابخانه حرم و دیگری در روزنامه شهرآرا. البته شرایط چاپ در افغانستان خیلی بهتر از ایران است.