نجمه موسوی کاهانی- از بیمهری به هنر و غریبی هنرمند سخن زیاد گفته شده است و همیشه هزار و یک دلیل هم برای توجیه این بیمهریها وجود دارد؛ اما به نظر بیشتر هنرمندان دلیل اصلی این است که هنرشناسی وجود ندارد که ارزش معنوی اثر هنری را به اندازه لازم درک کند. برای درک هنری باید تخصص و ذوق وجود داشته باشد، به قول معروف «قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری«
خالق قالی خاص
در میان هنرهای ایرانی هنر قالیبافی در سطح جهانی مطرح است. دستبافتههای مشهد و کرمان و تبریز به کمتر کشوری است که راه نیافته باشد و هنردوستان نقاط مختلف دنیا را به وجد نیاورده باشد. حالا با هنرمندی گفتوگو میکنیم که هنر قالیبافی را با ذوق و خلاقیت ترکیب کرده و حجمبافی را بهعنوان نوعی متفاوت از دستبافتهها به دنیای هنر عرضه کرده و موجب حیرت هنردوستان و هنرشناسان دنیا شده است. بافتههایی سهبعدی که حاج علی ذریه حبیبتبریزی خالق آنهاست و هر ساله تعداد زیادی از هنرمندان برای دیدن آثار منحصربهفردش از نقاط مختلف دنیا به محله کوثر مشهد میآیند.
اصیل و بااراده
وارد مغازهای کوچک میشوم که در نگاه اول یک کارگاه قالیبافی ساده با چند دستگاه از دارهای قالی است و پیرمردی مهربان در حال رجزدن است. آنطرفتر هم خانمی آرام و بدون کنکاش اتفاقات اطرافش به آرامی گره روی گره میزند. سلام میکنم و با استقبالی خوب و گرم روبهرو میشوم. حاج علی ذریه با لهجه شیرین ترکی مرا دعوت به نشستن میکند، از همان کلام اول مشخص میشود که اهل تبریز است. او خود را اینطور معرفی میکند: «بچه تبریزم متولد 1324 و 74سال دارم. از 7سالگی اینکار را شروع کردم. پدرم کارخانه قالیبافی داشت و من هم چون میدیدم بچهها آنجا کار میکنند علاقهمند شدم. با پشتکاری که داشتم در عرض 3ماه استادکار شدم اما کم کم دیدم همه قالی میبافند و من باید با بقیه فرقی داشته باشم. نباید درجا بزنم، به فکر خلق اثری متفاوت افتادم و 13سال داشتم که حجمبافی را برای اولینبار در ایران اجرا کردم.»
با این حرف حاج علی ذریه به اطرافم نگاهی میاندازم و متوجه معنی حجمبافی میشوم. دارهای قالی که از نگاه بیتجربه من، مانند تمام دارهایی بود که تاکنون دیده بودم، چهارچوبی برای خلق آثاری است که در دنیا نظیر ندارند. آثاری که همه متخصصان بافندگی را انگشت به دهان نگه داشته تا ببینند چطور ذهن ایدهپرداز این پیرمرد تبریزی چنین ابتکاراتی را میآفریند.
برخلاف پدر
علی ذریه ادامه میدهد: بیست ساله بودم که ازدواج کردم. آن زمان هنوز در کارخانه پدرم که بیش از صد دستگاه بافندگی داشت مشغول بودم اما احساس کردم کارکردن با پدر مانع پیشرفت من است چون فکر من با او همخوانی نداشت. من در فکر اندیشهها و کارهای نو بودم ولی پدرم به روش سنتی معتقد بود. به همین دلیل محل کارم را جدا کردم، مغازهای اجاره کردم و 3عدد دستگاه قالیبافی در آن گذاشتم. خیلی زود کار را گسترش دادم تا اینکه زمانی برای خودم 50دستگاه نفیس و 100نفر کارگر داشتم. به قدری فعال بودم که در22سالگی نماینده تابلوهای تبریز شدم. سال60 به مشهد کوچ کردم. به دلیل اینکه زندگی من با پدرم مشترک بود با دست خالی کوچ کردم و هیچ چیزی با خودم نیاوردم. در آن زمان 3فرزند داشتم و با همسرم به مشهد آمدیم تا زندگی را از صفر بسازیم. تمام پولی که داشتم 7هزار و پانصد تومان بود.
زیر این آسمان
به این قسمت از صحبت که میرسیم حاج علی ذریه از پای دار قالی بلند میشود و یک صندلی جلو ورودی مغازه میگذارد. انگار میخواهد از تار و پود قالی فاصله بگیرد تا سختیهای مسیری که پیموده در خاطرش مرور شود. نگاهش را به آسمان میدوزد و ادامه میدهد: بنویسید زیر آسمان خراسان یک نفر هنرمند و هنرشناس وجود ندارد. من قالی دستباف تبریز را با نخ ابریشم به بازار میبردم اما دریغ از یک نفر که ارزش کار مرا درک کند. برای کاری که در تبریز 10هزار تومان فروش میرفت اینجا 2هزار تومان هم پول نمیدادند. چند سال اول طوری کار کردیم که فقط اجاره خانه و مخارج خورد و خوراک را درمیآوردیم. بعد شروع کردم به حجمبافی تا بتوانم تکانی به وضعیت کسب و کارم بدهم. یک گل و گلدان بافتم و به سازمان صنایع دستی بردم. هرچند میدانستم آنها هم متوجه هنر من نیستند. گل و گلدان را به آنجا بردم و گفتم آوردهام تا قیمتگذاری کنید. کارشناسان آنجا هم متوجه ارزش کار نبودند، با تعجب پرسیدند اینکار چیست؟ چیزی روی کوزه چسباندهاید یا دوختهاید؟
با نیشخندی میگوید: اصلا درکی از حجمبافی نداشتند. به آنها گفتم اینکار، فرش یک تکه است، گلدان به همراه میز و پایههایش همگی با هم بافته شده و بر روی یک چله سوار است. پس از توضیحات من تازه متوجه متفاوتبودن اینکار شدند. با صدا و سیما هماهنگ شد و کار من را رسانهای کردند. حدود سال70، 72 بود که کمکم این هنر در میان مردم شناخته شد و در بازار فرش ارزش خود را پیدا کرد. پس از آن بود که تدریس در دانشگاه را شروع کردم. در دانشگاه بیرجند به آموزش هنر حجمبافی مشغول شدم و با آموزش و پرورش هم همکاری داشتم. با کمیته امداد امام خمینی و سازمان میراث فرهنگی و وزارت بازرگانی هم برای تدریس همکاری میکردم. در خراسان شمالی و جنوبی هم این هنر را ترویج دادم.
صفر تا صد
نگاهش را به دار قالی میدوزد. من هم تابلوفرش نیمهبافته را مینگرم. حالا دیگر به نظرم مانند دیگر دارهای قالی نیست. حالا رج به رج عشق و ذوق هنری را در طرح پیچیدهاش میبینم. استاد هنرمند ادامه میدهد: کارهای من منحصربهفرد است. نمونه آثار من را تاکنون نه کسی انجام داده است و نه از این به بعد کسی میتواند انجام دهد. مغز من پردازشگر است و هرچه هست در یک لحظه به مغزم خطور میکند. تمام مراحل فرش را از صفر تا صد، از رنگرزی و پرداخت و رفوگری بگیر تا مراحل چلهکشی همه را خودم انجام میدهم. من دوتا مدرک دکترا در زمینه فرشبافی دارم. کارت یونسکو دارم، هنرمند نمونه کشوری هستم و کلی مقام و تقدیرنامه دارم اما چیزی که برای من مهم است، این است که بتوانم هنرم را ماندگار کنم و شاگردانی را پرورش دهم که بتوانند این هنر را زنده نگه دارند. من بارها گفتهام حاضرم رایگان تدریس کنم که این هنر ماندگار شود. در میان شاگردانم تعداد کمی آدم بااستعداد وجود دارد که با علاقه حجمبافی را دنبال میکنند.
به خانم جوانی که خیلی آرام در گوشه مغازهاش در حال حجمبافی است اشاره میکند و میگوید: شاگرد نمونه کارگاه من اینطور میبافد. این خانم فوقلیسانس صنایع دستی است و درک درستی از هنر دارد. اینطور افراد انگشتشمار هستند.
هنوز قالی میبافم
ابزار قالیبافی را در دست میگیرد و باز ادامه میدهد: من با 74سال سن هنوز خودم قالی میبافم چون به اینکار علاقه دارم. خیلی وقتها کارآموز میآید و قبول نمیکنم که وقتم را برای آموزش به او هدر دهم. من هنرجو را در ابتدای ورود امتحان میکنم و در نگاه اول متوجه میشوم که میتواند موفق شود یا نه.
بعد رو به من و همکارم میکند و میگوید: شما نمیتوانید یاد بگیرید، این خانم عکاس هم نمیتواند، شاید گرهزدن را یاد بگیرید ولی صبر و حوصله سالها وقتگذاشتن برای اتمام یک تابلو را ندارید. تابلوهایی که من بافتهام هر کدام چندین سال زمان برده است. البته انگیزه هم لازم است. مثلا من یک تابلو کعبه سهبعدی بافتهام که دوسال برای آن زمان گذاشتهام. سه سال دیگر هم نیاز به کار دارد اما چون خواهان ندارد و کسی رغبتی نشان نداده است انگیزهای برای تمامکردنش ندارم و آن را کنار گذاشتهام و یک کار دیگر را در دست گرفتهام. از کشورهای خارجی برای دیدن کارهای من به اینجا میآیند و کلی سفارش میدهند. انگار آنها ارزش آثار مرا بهتر میفهمند. از آلمان و سوئیس و دانمارک و کشورهای عربی سفارش داشتهام.
بعد با تعصب خاصی میافزاید: من ایران را به پول نمیفروشم. دنبال مادیات هم نیستم. کارهای اصیل و ارزشمند و خاصم را حاضر نیستم بفروشم. اینها مانند بچههای من هستند، انتظار دارم مسئولان هم این را درک کنند و به خواسته من جامه عمل بپوشانند.
موزه و کارگاه میخواهم
از او میپرسم «شما که میگویید کارهایتان را نمیفروشید پس چه خواستهای از مسئولان دارید؟» در پاسخ میگوید: از بزرگان استان خیلی گله دارم. من یک شاهنامه بافتهام که هفت خان رستم را نشان میدهد. چند بار از شهرداری تماس گرفتند که این تابلو را به ما بده، من هم تقاضا کردم فضایی را در اختیار من قرار دهند تا هنر خودم را به نمایش بگذارم. قرار شد جایی را به من بدهند تا آثارم را در قالب موزه ارائه دهم، ولی هنوز اتفاقی نیفتاده است.
بعد با لحنی دلخور و عصبانی میگوید: «نشستند و گفتند و برخاستند، ولی الکی« اصلا نیاز مالی مطرح نیست و درآمد من جای دیگری است. من درخواست دادم که موزهای در اختیار من قرار دهند ولی قول داده بودند و زیر قولشان زدند. به قدری ناراحت شدم که وصیت کردم آثارم را در بیابانها دفن کنند، از دست بزرگانی که درکی از هنر ندارند زجر کشیدهام و میکشم. بارها به مسئولان گفتهام تا عمر دارید چنین کارهایی نخواهید دید. به خانم شالچیان که مسئول گردشگری شهرداری است و قول داده بود که فضایی را در اختیار من قرار دهد، بگویید آیا هنر مرا میبیند؟
از کوه الهام میگیرم
بعد ما را دعوت میکند به داخل منزلش تا تابلوفرشهای بافتهشده را ببینیم. تابلوهایی که هر انسانی را مات و مبهوت میکند. هر کدام گنجینهای عظیم از انواع هنرهاست. درباره تابلوها اینطور بیان میکند: ایده داستانها و موضوع تابلوها در ذهن من جرقه میخورد. این اتفاق در یک لحظه رخ میدهد و پس از آن کشیدن نقشه را در ذهنم انجام میدهم و سپس آن را به تصویر میکشم. وقتی میگویم صفر تا صد کار را خودم انجام میدهم منظورم از لحظه ایدهپردازی تا پایان کار است. حتی رنگرزی را هم خودم با الهام از رنگهای طبیعی و گلهای صحراها و کوهها انجام میدهم.
با گفتن این جمله میرود سراغ آلبومها و عکسی را نشان میدهد که در ایام جوانی کنار حجتالاسلام ناطقنوری و علی لاریجانی گرفته است و ادامه میدهد: دونده مشهد بودم و 4سال اول شدم. 52سال هم کوهنورد بودم. با ناطقنوری و لاریجانی کوهنوردی میرفتم. 24بار دماوند را فتح کردم و 2بار هم به آرارات ترکیه صعود کردم. همه کوههای ایران را گشتهام و بیشتر هنرها مثل رنگرزی را در کوه یافتم. از بعضی گلها رنگ تهیه میکنم و رنگهای خاصی را به وجود میآورم. صعود به بعضی قلههایی که رفتم خیلی سخت بود اما من بارها این کار را کردهام. همیشه دوست دارم کارهای غیرممکن را انجام دهم. به عقیده من تنها شرط پیشرفت برای یک هنرمند علاقهمندی است و اینکه مادیگرا نباشد. هنرمند اگر به فکر پول باشد هیچ وقت موفق نمیشود.
همسرم شاگردم بود
بعد با لحظهای تأمل ادامه میدهد: من تابلوهایم را نمیفروشم. احتیاج به کسی هم ندارم. برای تأمین هزینههای زندگی، هم شاگرد و هنرجو میپذیرم و هم از تدریس کسب درآمد میکنم. مقدار کمی هم حقوق دولتی دریافت میکنم و با اجارهدادن یک طبقه از منزلم زندگی را میگذرانم. من انسان قانعی هستم، همسرم هم مانند من زندگی میکند و قناعتپیشه است. او هم شاگرد من بوده و همیشه کمک کرده است تا پیشرفت کنم. زمانی که ازدواج کردیم او 12ساله بود و من 20ساله. همسرم شاگرد زرنگی بود و خیلی زود حجمبافی را یاد گرفت و خودش استادکار شد. البته اینکار شوخیبردار نیست و باید فرد علاقه زیادی داشته باشد. مثلا از بچههای من که 5تا هستند هیچکدام قالیبافی را یاد نگرفتند.
فراتر از قالیبافی
اصطلاح قالیبافی را که به کار میبرد، مکثی میکند و ادامه میدهد: هنر قالیبافی من با آن زن روستایی که در ده قالی میبافد متفاوت است. هنر من از قالیبافی رد شده و به مراحل بالاتری رسیده است. از اینکه رسانهها مدارک دکترای مرا نادیده میگیرند و به گفتن هنرمند قالیباف بسنده میکنند، ناراحت میشوم. من برای رسیدن به این درجه زحمت بسیاری کشیدهام. کاری که الان در دست دارم نقشه کامل ایران است که 28نفر از مشاهیر کشور را در اطراف آن میبافم. اینکار با نخ قرقره بافته میشود و بسیار ظریف است.
بعد به تابلوهای دیگر اشاره کرده و اضافه میکند: این تابلو احوال حضرت یوسف (ع)را شرح میدهد که تمام نخ آن ابریشم خالص است. یا این یکی که داستانی از شاهنامه است.
پس از آن بازارچهای زرباف در شمال کشور را نشان میدهد. هر کدام از آثار منحصر به فرد است ولی شاهکار آنها قرآنی خارقالعاده است که صفحات دوطرفه دارد اما بر روی یک چله کار شده است. به گفته شاگرد استاد علی ذریه، این قرآن از عجایب بافندگی است و هنوز کسی رمز گرههای آن را درک نکرده است.
مداح اهل بیت(ع)
علی ذریه حبیبتبریزی با وجود دریافت تقدیرنامههای فراوان اظهار میکند که دو خواسته بیشتر ندارد: اول اینکه یک فضا در اختیارم بگذارند تا نمایشگاه بزنم و موزهای را دایر کنم، دومی هم یک کارگاه آموزشی را فراهم کنند تا هنرم را ماندگار کنم.
هنرمند روایت ما پس از شکایت و گله، دلش کمی آرام میشود و با لبخند دلنشینی که بر لبانش نقش میبندد، میگوید: پدرم دوستدار اهل بیت(ع) بود و من هم از هشتسالگی در هیئتها میخواندم. در یازدهسالگی مداحی مجالس عزاداری بازار تبریز را برعهده داشتم. همیشه برای اهل بیت(ع) خواندهام و الان هم به هیئت سرشور میروم و هنوز میخوانم.
بعد هم میزند زیر آواز:
«اگر دردم یکی بودی چه بودی، وگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی، از این هر دو یکی بودی چه بودی»
« عمر است که میگردم، میخانه به میخانه، با تو بزنم یک دم، پیمانه به پیمانه»
و درست مانند پایان مداحیهایش میگوید: « صلوات بفرستید»