ارادت زیادی به پدرش (احمدشاه مسعود) دارد و این را میتوانستم قبل از گفتوگو نیز حدس بزنم. احمد بزرگترین فرزند آمر صاحب است، جوانی کاملا امروزی که علاوه بر زندگی در ایران، تحصیلاتش را در لندن به پایان رسانده و به افغانستان بازگشته تا آرزوهای برزمینمانده پدرش را محقق کند....افغانستانی که هنوز آرام نیست و این جوان دانشآموخته سیاست، ایدئالهایی برایش در ذهن دارد. در مورد افغانستان و احمدشاه مسعود و برخی انتقاداتی که به پدرش وارد است، با او گپ زدم. او درگیر برگزاری مراسم سالگرد پدرش بود و این گفتگو بعد از چند نوبت تنظیم وقت، لغو و بالاخره در سومین نوبت قرار مصاحبه، انجام شد.
با وجود کرونا مراسم سالگرد را برگزار میکنید؟
بله. اگرچه ابتدا در افغانستان موجی از کرونا آمد، اما اگر در کشورهای دیگر مثل بریتانیا و سوئد و ... مصونیت جمعی و گلهای را علمی انجام میدادند، اما در افغانستان بهصورت جبری همه بهترتیب نسبتا مصون شدند و نگرانیهای کرونا تقریبا از بین رفت.
اینروزها که درگیر مراسم پدر بودید؛ اما بهجز این به چه کار مشغول هستید؟
در چند سال گذشته که بعد از اتمام تحصیلات از انگلستان برگشتم، بیشتر در کارهای بنیاد و خیریه و کمککردن به مردم بودم. همچنین تلاش برای احیای مظهر اعتدال حنفی در افغانستان. اخوت اسلامی واقعی که در افغانستان اتفاق افتاد و دوستی و صمیمیت غیرقابل شکننده بین اهل تسنن و تشیع در افغانستان، ریشه اصلیاش در اعتدال اسلامیای بود که مذهب امام ابوحنیفه در افغانستان جا داده بود. متأسفانه در طول سالیان و دهههای گذشته به دلیل تهاجمات و تفکرات افراطی و کشورهای حامی آنها، افغانستان در معرض خطر جدی قرار داشت، مذهب امام ابوحنیفه و تفکر اعتدال حنفی که اکثریت مردم افغانستان به آن باورمند هستند، روز به روز در حالت سختی و انزوا قرار میگرفت و افراد متعددی با نقاب حنفیت از کشورهای دیگر میآمدند، اما درواقع تفکر افراطی داشتند.
بخشی از کوشش ما متوجه این قضیه بود که خدا بخواهد با احیای دوباره مکتب بخارا یک مرکزیت در افغانستان ایجاد شود، برای احیای تمدن اسلامی قدیم و همچنین مرکزی برای اشاعه بیشتر اعتدال در برابر افراط. بخش دیگر کارهای ما تا قبل از کارهای سیاسی متوجه اشاعه تفکر احمد شاه مسعود بود، او شخصی بود که برای افغانستان خواست مشخصی داشت و ریشههای جنگ در افغانستان را تنها به تجاوز و دخالت خارجی بسنده نمیکرد بلکه ریشههای قدیمی در افغانستان شناسایی کرده بود که بعد از شهادتشان نشان داده شد همان ریشهها دلیل اصلی هستند؛ درحالیکه در طول ۲۰ سال گذشته شاهد کدام تجاوز آشکار بیرونی نبودیم.
حضور بیرونیها، چون آمریکا و دیگر کشورها حداقل ضامن این بود که افغانستان در چنگال یک کشور دیگر نمیافتد، اما میبینیم که مشکل افغانستان نهتنها حل نشد بلکه بیشتر شد. پس احمد شاه مسعود خوب شناسایی کرده بود که مشکل افغانستان جدای از دخالت خارجی، مشکل کلان داخلی است که فضا را برای کشورهای خارجی فراهم میکند که در امور افغانستان دخالت کنند. تمرکز بیشتر ما بر این مسئله بود که چطور آنها شناسایی شوند و راهحل گفته شود و بیشتر مسائل و برنامهها و افکار و ارزشها و راه احمد شاه مسعود بود که از طریق کتب و مجلهها و کنفرانسها و مسائل دیگر بیشتر اشاعه شود و به گوش مردم بیشتری برسد. در یک سال گذشته بنابر رجوع مردم و درخواستشان تصمیم بر این شد که در عرصه سیاست قدم بگذاریم؛ چون دیدیم تمام تلاشهای ما روی ورق باقی میماند و متأسفانه تا زمانی که نیروی سیاسی منظم و منسجم دنبال تحقق آن آرمانها نباشد، آرمانها در ورق میماند و جامه عمل نمیپوشد. دلیل اصلی آمدن ما هم به عرصه سیاست جامه عمل پوشاندن به آرزوهای قهرمان ملی کشور احمد شاه مسعود و شهدای دیگر بود.
پس شما الان در افغانستان یک فعال سیاسی هستید.
تقریبا میشود اینطور گفت.
در چه رشتهای در انگلستان تحصیل کردید؟
بعد از اتمام تحصیلات در ایران، به انگلستان رفتم و یک سال تحصیلات نظامی و آکادمی نظامی خواندم. بعد چهار سال کینگزکالج لندن دوره لیسانس را خواندم. در رشته مطالعات جنگ و بعد از آن دوره فوقلیسانس در یونیورستی لندن در رشته سیاست بینالملل.
شما جزء نسل جوان افغانستان هستید و میخواهید ایده و دیدگاه پدر را به جوانان منعکس کنید تا وضعیت افغانستان تغییر کند. جوانان امروزی افغانستان چقدر با شما همراه هستند؟
کار ما از یک سال قبل شروع شده، اما الحمدلله رجوع و علاقهمندی جوانان شاید به سه دلیل بیشتر متوجه حرکت ما بوده. دلیل اول و اصلی این است که شاید برای اولین بار متوجه شدند برنامهها و پلانهایی که برای افغانستان داریم، برای نسل جوان قابل قبول و نیاز است. مابقی دوستان و کسانی که در طول سالهای گذشته مسئول بودند، متأسفانه بیشتر در شراکت قدرت صحبت میکردند تا یافتن راهحلی که افغانستان را به سعادت برساند. حرف ما هیچوقت این نیست که احمد و محمود به جایی برسد، بلکه حرف ما یافتن راهحلی است که افغانستان از آن طریق به صلح و سعادت واقعی برسد. بخش دوم شاید این باشد که در طول دو دهه گذشته نسل جوان شاهد بود بسیاری از رهبران با بهانهها و شعارهای مختلف نتوانستند آنچه باید و شاید برای مردم ارائه کنند و نسل جوان با نگرانی و اشتیاقی که نسبت به آینده خود دارد، علاقهاش به این سمت است که برنامهای بدون درنظر گرفتن شراکت قدرت مطرح شود و راهکار منظم و روایت مشخص سیاسی اشاره میکند و مایلاند در محور آن جمع شوند و اشتباهات و شکست سیاسی دیگران فرصتی شده که مردم و جوانان دور این تفکر جمع شوند.
مسئله سوم شاید این است که فردی از نسل و سن خودشان همراهشان است و کوشش ما سرمایهگذاری اعظم بر سرمایه جوان نه به شکل زینتالمجالس و زینتی بلکه به شکل واقعی و رشددادن نسل جوان است و این برنامهها الحمدلله برای نسل جوان ما خوب بوده و همراه بودند. شاید به دلیل کرونا و جنجالهای دیگر، تنها از ثبتنام رسمی بیش از ۵۰ هزار نفر از جوانان در کمیته جوانان ثبتنام کردند. خانمها و کمیته بانوان بخش جداست. شاید این نشان میدهد که علاقهمندی شدید نسل جوان در ارتباط با حرکت و باور جدید موجود است.
پس شما در قالب حزب کار میکنید که ثبتنام میشود؟
هدفمان این است که انشاءالله خداوند بخواهد و همان آدرسی که پدرم، مجاهدین و گذشتههای ما داشتند، قوت بیشتر پیدا کند و نیت ما این است که آن آدرس مثل همیشه قوی و محکم باشد.
ثبتنامی که گفتید، در قالب عضویت در حزب انجام میشود؟
حزب جمعیت اسلامی را داریم؛ حزبی که پدرم و استاد شهید ربانی، رئیسجمهور اسبق افغانستان، در رأسش بودند. همه ما عضو آن حزب هستیم. حرکت ما به ترتیب قوت و قیام همان حزب است؛ اما نسبتا مستقلتر عمل میشود؛ اما تلاش آخر این است که همه به خیر دور آدرس قبلی یک جا باشیم.
نگاه حاکمان فعلی و کسانی که در قدرت هستند به حزب شما چطور است؟
سال گذشته که مجلس کلانی را با جمع زیادی برگرفتیم، الحمدلله همه دوستان و کسان و بعضی از عموها و دوستان دیگر که اشتراک کرده بودند (حضور پیدا کرده بودند)؛ اما کسانی که بنا بر مسئولیتهای دولتی در کابل بودند، پیامهای خود را روان کردند و حمایتشان را نشان دادند؛ چون تلاش ما بههیچعنوان گرفتن قدرت از یکی یا تسلیم بر دیگری نیست. تلاش ما مهیاکردن یک نقطه وصل بین مجاهدین سابق است که هنوز در افغانستان محبوبیت فوقالعادهای دارد و بخش دوم ایجاد یک روایت سیاسی مشخص برای نسل جوان افغانستان و رسیدن به آن آیندهای است که همه ما به آن سخت نیازمند هستیم. بنابراین، چون من ادعای این را ندارم و تلاش به خاطر گرفتن قدرت نیست، هیچکدام را خلاف و مخالفتی با ما نیست.
ولی از دوست قدیمی پدر آقای عبدالله که بالاخره نفر دوم قدرت هستند، انتظار ویژهای برای حمایت دارید؟ آیا آقای عبدالله که باقیمانده طیف مجاهدین در قدرت فعلی افغانستان هستند، همان تفکر را نمایندگی میکنند یا نه.
در پاسخ به بخش اول سؤالتان، ما و شما در زبان فارسی مثال خوبی داریم که «دوست از دوست انتظار دارد»؛ بدون شک از تمام دوستانمان انتظارمان این است که در رابطه با حمایت و کمک به نسل جوان مخصوصا آنها که تجربیات بیشتری دارند، بدون شک همه ما این انتظار را داریم و همینطور دوستی و اخوت که الحمدلله تا الان موجود بوده. ارتباط قضیه که دکتر عبدالله و دیگر دوستان از همین آدرس نمایندگی میکنند؟ باید بگویم همین آدرس بوده که آنها را بهعنوان نماینده انتخاب کردند، حوزه جهاد و مقاومت که حوزه پدرم و استاد شهید بود، به نمایندگی انتخاب کرده و بدون شک اینها نمایندهها هستند.
چرا خانوادهتان اینقدر دور از نظر هستند؟ دیدگاه پدر را درباره خواهران و مادر ادامه میدهید یا التزام جامعه افغانستان است یا تمایل خودشان؟ مثلا خواهر شما که در مصر تحصیل کرده، چرا در شبکههای اجتماعی تصویری از خودشان منتشر نمیکند، ولی از شما تصویر هست.
بهتر است از خودشان پرسان کنید. من زورم به آنها نمیرسد (با خنده). همهشان مستقل هستند. انتخاب درسی و زندگیشان مستقل است و تصمیم شخصی خودشان است. شاید بنا بر ملاحظات به خاطر مسائل امنیتی بوده. متأسفانه همیشه چنین خانوادههایی در معرض خطر و جنجال هستند. بخش اول از بُعد امنیتی بود و بخش دوم درخواست شخصی خودشان است؛ اما زمینهها برای اینکه هر وقت بخواهند کار کنند، همیشه مهیا بوده است. انتخاب خودشان بوده که این مسیر را انتخاب کنند. هیچوقت پدرم و من نیتمان این نبوده که پوشش سیاسی اینطور باشد که نسل آینده هم باید همین خط سیاسی را ادامه دهد. قسم به خدا که اگر شرایط افغانستان اینگونه نبود و اگر نمیدیدم که آرزوهای پدرم به کرسی ننشسته و حداقل افغانستان در مسیر سعادت و آرامش قرار داشت، هیچوقت داخل سیاست نمیشدم. علاقهمندی شخصی من فیزیک و فیزیک نجوم بود و هیچوقت وارد عرصه سیاست نمیشدم؛ اما شرایط فعلی و رجوع و درخواست شدید و مکرر مردم از اقشار مختلف باعث شد من وارد سیاست شوم. بودن در سیاست برای من اجبار بود؛ اما انتخاب خواهرانم این است که در مرحله فعلی علاقهمند نیستند تا وقتی که شرایط ایجاب شود و خودشان بخواهند.
خواهرانتان در چه رشتهای تحصیل کردهاند و چه میکنند؟
خواهر بزرگم فاطمه مسعود در رشته ادبیات از دانشگاه فردوسی مشهد لیسانس گرفته و همین روزها مراسم فارغالتحصیلیاش است. مریم مسعود، در مصر پزشکی را شروع کرده و بهشدت در این زمینه بااستعداد است و چهبسا در برخی موارد من از آنها مشورتهای صحیح میگیرم. عایشه مسعود عینالقیاس هم سال گذشته مثل مریم مسعود در رشته پزشکی فارغالتحصیل شده و بخش عملی را در مصر شروع کرده است. زهره مسعود سال آخر پزشکی است و یک سال تا فارغالتحصیلی مانده. نسرین مسعود خردخرد خانه ما، یک سال بعد از دانشگاه فردوسی مشهد در رشته حقوق فارغالتحصیل خواهد شد.
پس یک کابینه در خانه تان دارید، ولی وزارت بهداشتتان پررنگتر است.
(میخندد). وقتی آنها این همه تحصیلات دارند و زحمت کشیدهاند، انصاف و منطق نیست و نه زورش را دارم که به آنها بگویم فعال نباشید.
پسر آمرصاحب بودن سخت است؟
خدا را از شرایط زندگیام شاکر هستم. در مورد شرایط زندگیام یاد شعر حضرت حافظ میافتم که میگوید «جام میو خون دل هر یک به کسی دادند» به این معنا که شرایط زندگیام خوب است، حداقل ۱۲ سال عمری که در کنار پدر سپری کردم تا زمانی که زنده هستم و شاید تا آخر عمر به خاطر همان لحظات است. رابطه من با پدرم تنها رابطه پدر و پسری نبود؛ رابطه عجیب معنوی بود. ایشان برای من مراد، معلم و پیر طریقت بودند. چهبسا بسیاری وقتها دین را در سیمای آنها میدیدم و آنها را نشانهای از خداوند روی زمین میدیدم که بر ما نازل شده؛ به حدی که انسان، مجاهد و مسلمانی فوقالعاده بود. ازدستدادن او بدون شک یک رنج همیشگی و درد خوبنشدنی است و فکر میکنم هیچکس علاقهمند به این سختی نباشد. پسر امرصاحببودن خوبیها و بدیهای خود را دارد؛ اما به همان شعر حافظ اکتفا میکنم.
شما اکنون ۳۱ساله هستید و در ۱۲سالگی پدر را از دست دادهاید. احتمالا در نوجوانی و اوایل جوانی تلاش کردهاید به شناخت بیشتری درباره پدر دست پیدا کنید. این شناخت را چطور به دست آوردید؟ مادرتان کمک کرد، کتابها یا مستندها. به کدام بیشتر اعتماد کردید؟
لازم است ابتدا بگویم اگر شما از اطفال و کودکان عراق، افغانستان و سوریه از یک کودک هفتساله بپرسید مثل ۷۰ساله است. عمر بر افراد و کودکان جنگی بهشدت طولانی است؛ ولی زمان بهشدت بهکندی میگذرد. برای من چهار سال دوران مقاومت به اندازه ۱۴ سال گذشت و هر روز و ماه و سالش یادم است. ما مجبور بودیم به دلیل شرایط زمان زود کودکی را فراموش کرده و بزرگ شویم و به بلوغ عقلی برسیم تا شرایطی که هیچوقت پدرم در کنار خانواده نبود، بهعنوان سرپرست خانواده باشم و دستیار مادر در مسائل و کارهای لازم باشم. بهایندلیل بسیاری از تجربیات و شناخت من در همان زمان اتفاق افتاد. مثلا هیچوقت از پدرم توهینی را نسبت به هیچ گروه و مذهبی ندیدم. هیچوقت ندیدم نمازش قضا شود یا فرصتی پیدا کند و کتاب نخواند. هیچوقت ندیدم به خواهرانم بگوید باید ازدواج کنی. همیشه میگفت تو میخواهی چهکاره شوی، همیشه آنها را تشویق میکرد یا اینکه دیدش درباره افغانستان چه بود و چه برنامههایی داشت. بخش زیادی از شناخت من نسبت به پدرم همان تجربیات دستاولی است که خودم دارم یا چیزی است که تا امروز لحظه به لحظه یاد گرفتهام. بهمرور که بزرگ شدم، توسط خانواده و دوستان داخلی و خارجی پدرم شنیدم. مثلا یک بار در دوبی در کنسولگری افغانستان بودم که یک آقا از کره جنوبی آمد. آن روز کلاه پدرم را که سمبل ماست، به سر داشتم. ایشان تا من را دید، شباهت کموبیش من با پدرم را متوجه شد و شروع به تعظیم و گریه کرد. من متوجه نشدم علت چیست.
ایشان گفت من درباره پدر شما یک کتاب در کره خواندهام و من بهشدت مجذوب این شخصیت شده و برای دیدن ایشان آمدهام. ظاهر شما به ایشان شباهت داشت و من را به گریه انداخت. گفتم من پسرش هستم و دستهای من را ۱۰ دقیقه گرفته بود و گریه میکرد. در لندن هم به خانمی آرژانتینی برخوردم که درباره احمد شاه مسعود تحقیق میکند و برایش از چهگوارا جذابتر میشود. اینقدر شیفته میشود که به افغانستان سفر میکند و سرمایهای را که داشته، میفروشد تا برای سفر به افغانستان پول جور کند و بتواند با شخصیت پدرم بیشتر آشنا شود. وقتی میآید و دوستان و خانواده احمد شاه مسعود را میبیند، محبتش چند برابر میشود یا مایکل بری پروفسور دانشگاه پرینستون که خودش یهودی و آمریکایی است، در قالب ارسال کمک به افغانستان میآید و عاشق احمد شاه مسعود میشود. صدها نفر را میتوانم نام ببرم؛ حتی از دنیای عرب و صدها خواهر و برادر دیگری که از ایران بودند و دیدند و احساسی برایشان ایجاد شد. اینها شیفته احمد شاه مسعود شدند و تجربیاتی که خودم داشتم، امروز من دو حسرت کلان دارم؛ یک حسرت به خودم کهای کاش عمر من بیشتر میبود و از آنها بیشتر میآموختم و رشد عقلی در آن زمان انجام میشد یا دستکم آن زمان سنم بیشتر بود که از آنها بیشتر میآموختم و حسرت دوم اینکه به حال مردم و وطنم و دنیا میخورم که چه قسم شخصیت وطندوست و انساندوست را متأسفانه از دست داد.
ممکن است برخی از سؤالات من کامتان را تلخ کند؛ اما اجازه دهید دربارهشان صحبت کنیم. میدانیم مسعود هواداران زیادی دارد؛ اما میدانیم ایشان همانقدر هم مخالفانی دارد. کسانی که همان دوره با او درگیر شدند؛ مثلا آقای حکمتیار. در این سالها با ایشان ملاقات داشتهاید یا با کسانی از این دست تمایل به ملاقات دارید؟
متأسفانه خودم شخصا آنها را ندیدهام؛ اما بدونشک که تاریخ قضاوت میکند و بهاینترتیب درست است که مخالفتی بود. مخالفت تنها با پدر من نبود؛ بلکه مخالفت جناب حکمتیار با همه بود (میخندد)؛ یعنی همه مخالفش بودند، چه در دوران دولت سابق، چه به یک ترتیب وقتی پدرم بود، چه به ترتیب حال. اما دغدغه پدرم اشخاص نبود، دغدغهاش افغانستان بود؛ و بههمانخاطر وقتی طالبان آمدند، حکمتیار آمد و میهمان پدرم بودند. هیچ چیز نداشتند. پدر من جنگ و نفرت و کینه را هیچوقت در دلش نگه نمیداشت؛ بههمیندلیل دعوتش کرد، خودش نجاتش داد از کابل، در خانه ما در پنجشیر نگهش داشت چند روز و روانهاش کرد تاجیکستان. از تاجیکستان مهاجر شد به ایران. اگر نفرت میبود، اگر کینه میبود، پدرم آنها را نشان میداد یا فلان کار را میکرد؛ اما با احترامی پدرم برخورد کرد که امروز همگی شاید مدیون باشند؛ اما یک چیزی که میخواهیم امروز خداوندی که به من و شما آنقدر برکات و نعمات داده هستند، بسیار کسانی که قبول ندارند و میگویند خدا وجود ندارد. ما و شما هیچوقت پدر من زحمتش و کارش به خاطر این نبود که چقدر نفر من را خوش دارد، چقدر ندارد.
او فردی بود که باور راسخ و اصول محکم داشت و مسئله خدا در درجه اول و بعد از آن انساندوستی، یعنی بالاتر از مسائل غضب به آن خاطر سربازان و ژنرالهای روسی که در برابرش جنگ کردند، بعدا به او احترام میکنند. وزیرهای پاکستانی که با او جنگ کردند بعدا میآیند به او احترام میکنند. تمام این نشان از این دارد که حتی دشمنش به این نتیجه رسید که در مقابل یک حریف قَدَر مبارزه میکردند که آن حریف قَدَر ارزشش انسانی بود و بعد از جنگ که شرایط انسانی به آن ترتیب حاکم نیست، این دشمنها به فکر آمدند و فهمیدند او کی بود.
گفتید در حوزه اعتدال حنفی کار میکنید. یکی از پاشنهآشیلهای دوره کاری پدر شما و جنگ داخلی در کابل حادثه افشار است. اختلاف بین شیعه و سنی، بین آقای آمرصاحب و آقای عبدالعلی مزاری و آتشگشودن دو طرف به سوی هم، آنچنان که اکنون برخلاف علاقهمندان شاه مسعود در بین شیعیان و هزارهجات پدر شما مخالفانی هم دارد که او را با القاب بدی خطاب میکنند. امیدوارم این صحبتها کام شما را که در تدارک برگزاری مراسم سالگردشان هستید، تلخ نکند؛ اما....
خواهش میکنم. بسیار خوشحال هستم شما این سؤال را میکنید. متأسفانه در برههای از زمان تلاش به این بود که یک روایتسازی غلط انجام شود برای ایجاد یک تراژدی که استوار بر آن تراژدی یک مسئله و آدرس ایجاد شود. اول اینکه در چندین سال و چندین دهه گذشته، با آمدن حقوق بشر و بسیاری مسائل دیگر، اگر واقعا اتهامی بود، وارد و اثبات میشد. دوم، بسیار بزرگواران تمام اسنادش پیش من هست، مصاحبه کردهاند. شهید بزرگوار مزاری که خودش میگوید گناه ما بود. مصاحبه انوری، مصاحبه آیتالله محسنی و این بزرگواران و دوستان دیگر؛ همهشان مصاحبههای مفصلی کردند و حرفهایشان هست. اصل قضیه این است که جنگی اتفاق میافتد یا به ترتیبی مسئلهای اتفاق میافتد بین استاد سیاف، یکی از رهبران تنظیمها و به یک ترتیب برادران هزاره ما که در رأسش استاد مزاری قرار داشت. پدر من در این ارتباط بهعنوان میانجی قرار میگیرد که میخواهی همینجا صلح بپیوندد و در این ارتباط با دوستان تحقیقات مفصلی را انجام دادیم که هر وقت که امکان باشد، این مسائل را چاپ میکنیم و میتوانیم این مسائل را به اثبات میرسانیم. این مسئله بسیار واضح است. در مصاحبه با بیبیسی هم از من این سؤال را پرسان کردند؛ من گفتم عدهای به دنبال این هستند که تراژدی یا هولوکاست بسازند. هیچکس را پیدا نکردند همینجا به این ترتیب میخواهند پدرم را بگیرند و مثل قضیه هولوکاست داستانی شود که از آن اعتبار شخصی بگیرند. اما اصلا تپه افشاری که در کابل است، جای سادات است، جای برادران هزاره نیست؛ جای سادات و افشار است. آنها مصاحبه کردند که قضیه به چه قسم بوده. سیدعلی جاوید یک برادر دیگر در داخل حکومت بود، استاد مزاری در مصاحبههایش میگوید اینجا گناه ما بود و به یک ترتیب استاد اکبری و دوستان دیگر. بیبیسی حتی آن مصاحبه را پخش نکرد. وقتی مقاومت شکل گرفت، استاد محقق و استاد خلیلی یا در محاصره طالب بودند یا در نقطهای بودند که دیگر از بین میرفتند. این به دید خودم است، یاد داشتم که پدرم پیلوتهایش را خواست؛ پیلوتهای هلیکوپترها را. برشان گفت استاد خلیلی در این نقطه است و استاد محقق در این نقطه. پیلوتها گریان میکردند که آمرصاحب تو ما را به خودکشی میبری، این امکان ندارد آنجا را طالب گرفته یک تیر بخورد طیاره چپه میشود، خلاص. پدرم گفت خدا کند که شهید شوی، شما حرکت میکنی این امروز صبح خلیل و استاد محقق را از آن نقطه نجات میدهی، میگیری میآوری. پدرم از مرگ آنی و صددرصدی استاد خلیل و استاد محقق را نجات داد و آورد.
عینالقیاس، پیشنهاد پدرم به استاد مزاری، حکمتیار، پیشنهاد پدرم حتی به دکتر نجیبالله وقتی که او خودش را در دفتر سازمان ملل پنهان کرده بود، دیدیم که نیروهای پدرم اگر تفکر افراط میداشتند، کاری که طالبان کرده بودند، میرفتند دفتر سازمان ملل را میزدند، میکشیدنش و میکشتند. اما پدرم احترام به قوانین بینالمللی و قوانین بشری و مسئله عفو عمومی که اعلام شد، به دکتر نجیب چندین دفعه گفت که من باور به این قضایا نیستم، پاکستان پشت این قضیه میخواهد خودت را بکشد. من خودم کمکت میکنم برو پیش فامیلهایت در هندوستان یا هر کجا که میروی. این بود که اگر اینها بیایند پشتون باشند مرا غرض نگیرند و دیگر من پشتون هستم و ایمنی من در دفتر سازمان ملل شیعه هستم. اینجا دیگر قوانین بینالمللی و اینهاست، آمدند دیدیم که چه فاجعهای رخ داد. پدر من بههیچعنوان آن نفرت یا جنگدوستی و علاقه به کشتن در وجودش نبود و او یک فرد عارف، زاهد و عاشق به خدا بود. برای اثبات قضیه عدم حضور و دخالت پدرم در افشار که میگویند رخ داده، دلایل و اسناد و مستندات متعددی وجود دارد؛ ازجمله فردی به نام جان جنکس که در آن زمان به ترتیبی آمده بود به افغانستان و رپرتاژ همین مسئله افشار را نوشته کرده. جان جنکس نوشته میکند که در مسئله افشار اولا مسئله به آنقسمی که میگویند، اتفاق نیفتاده بود، خودش حضور داشته و همان زمان اینها را نوشته کرده. میگوید اینجا جنگی که انجام شد، بین استاد سیاف و عبدالعلی مزاری بود و اصلا احمدشاه مسعود و نیروهایش هیچ دخالتی در این قضیه نداشتند. در آخر حاضر هستم هر جایی که باشد، درباره این مسائل صحبت کنم و گپهایم را بزنم. قضیهای است که متأسفانه یکعده در ابتدا کوشش کردند بین برادران هزاره ما، این قوم باعزت افغانستان که در دوران مقاومت در کنار پدرم یکجا توانسته بودند افراطیت و بنیادگراها را شکست دهند، یک فاصله بیندازند. در ابتدا موفق شده بودند، اما بعد از تجربه این دو دهه، جوان اهل هزاره، جوان اهل تشیع و جوانانی که من با آنها ارتباط دارم، همهشان به یک ترتیب به نتیجه رسیدند که بله تمام اینها توطئهها بوده، اصل مهم اتحاد اقوام و رسیدن به سعادت و آن چیزی است که همه ما میخواهیم.
چند وقت پیش شما برای موضعگیریتان بر سر مذاکره با طالبان و نقش آمریکا خبرساز شدید. از سوی دیگر در بین توافقی که در دولت انجام شده، آقای عبدالله مسئول مذاکرات صلح است که باید بخش زیادی از آن با طالبان انجام شود. موضع شما در این زمینه چیست؟ یعنی تصمیم ندارید طالبان را بهعنوان یک قدرت سیاسی به رسمیت بشناسید یا منظر دیگری دارید؟
در ارتباط با صلح موضع ما بسیار مشخص و شفاف است. پدرم در زمان مقاومت یک بار نه، دو بار نه، سه بار نه؛ بلکه چهار بار تلاش کرد تا صلح اتفاق بیفتد و طالبان به این نتیجه برسند که راهحل افغانستان جنگ نیست؛ بلکه راهحل افغانستان رسیدن به صلح از طریق مذاکره و سیاسی است. اگر من بگویم که این قضیه را قبول ندارم؛ یعنی با پدر خود مخالفت کردهام، بههیچعنوان. صلح نیاز اصلی افغانستان است و به ترتیبی طلاب و طالبان که جنگ میکنند، باید پای میز مذاکره بیایند و مشکل افغانستان از راه صلح حل شود. در این شکی نیست؛ اما موضع ما این است که فرصت مذاکرات، یک فرصت طلایی است که به جایی که فقط معضل جنگ فعلی طالب و دولت حل شود، باید از این فرصت استفاده بهینهتر شود، اصل مشکل افغانستان همان است که در ابتدای سخنم برایتان عرض کردم که اصل مشکل افغانستان را پدرم تنها مسئله جنگ یک گروه و یک تنظیم نمیدید؛ بلکه مسئله را نوع تقسیم قدرت یا ساختار قدرت در افغانستان میدید. ببینید که در طول دو دهه گذشته آمریکاییها و همکارانش حداقل مسبب و ضامن امنیت نسبی افغانستان بودند. همچنین کشورهای دیگر که همکار افغانستان بودند ضامن اقتصاد ریخته و پاشیده یا حداقل ضامن اقتصاد موقتی جنگی برای افغانستان بودند؛ بنابراین دولت افغانستان نه تشویش پول و درآمد داشت و نه تشویق امنیت را. فوقالعاده فرصت طلایی داشت بر اینکه بتواند خود را حداقل در ۲۰ سال به نقطهای برساند که یک گروه دیگر در مقابلش نخیزد یا حداقل شرایطی مهیا شود برای ساختن یک افغانستان بهتر. متأسفانه میبینیم که نوع نظام متمرکز فسادآور است و باعث شد افغانستان در شرایط بدی که الان قرار دارد، قرار گیرد. این مشکل، مشکل تنها دو دهه گذشته افغانستان نیست که در دو صد سال گذشته همین مشکل موجود بوده. در دو صد سال گذشته همیشه پادشاهها، جنگهایی را بین خود انجام دادند و اختلافاتی بین خود داشتند و یک بچه کاکا، بچه کاکای دیگر را کشت و از بین برد و آن بچه کاکا یا بچه عمو یا پسرعمو پیش یک قدرت بیرونی دیگر رفت و به کمک او باز داخل افغانستان آمد و این دخالات و قدرتهای بیرونی تمامش ناشی از این است که در داخل، تقسیم قدرت و ثروت به شکل عقلانی انجام نشده. ساختار قدرت در افغانستان به قسمی است که برنده همه چیز را میگیرد و هیچ چیز به بازنده نمیرسد. ما در افغانستان یک اصطلاح داریم «ارگ یا مرگ»، و این مسئله قرون وسطایی است که کسانی که جنگ را میبردند، همه چیز را میگرفتند و کسانی که باخته بودند به قتل میرسیدند. الان ما و شما در یک عصر جدید زندگی میکنیم و عصر جدید نیازمند کثرتگرایی و شهروندمحوری و تقسیم قدرت به شکل مشروع و دادن قدرت بر مردم است. میبینید که افغانستان از لحاظ پیشرفت چقدر عقب میماند که یک مکتب (مدرسه) را ظرف ۳۰ سال جورکردن نمیتوانی، یک پل خودت را ظرف ۳۰ سال جورکردن نمیتوانی. تمامش ناشی از نوع نظام و نوع ساختار است. بههمینخاطر هر فرصتی که پیش آمده، چه فرصتی که خارجیها با امکانات و امنیت در طول دو دهه ایجاد کردهاند، چه فرصتی که مردم با اعتماد بر پروسه مردمسالاری انتخابات به این دولت دادند و چه حمایتها و فرصتهای دیگری که افغانستان مثل ذخایر معدنی، تمامش به خاطر نوع نظام از دست رفته و کشور در حالت بدی قرار دارد. خواست ما در مذاکرات صلح و مقالاتی که در نیویورکتایمز چاپ کردیم، از این داستان است. من هیچوقت نگفتم که برای من چه برسد، گپ من این است که این فرصت است و از این فرصت مذاکرات برای تغییر نوع ساختار و خواست دولت آینده و نوع نظام آینده هم صحبت شود که در آن فرصتی به مردم افغانستان داده شود که نوع نظام آینده چه خواهد بود. امروز اگر یک استاندار در استان انتخاب میشود؛ بههیچعنوان پاسخگو به مردم نیست. مردم توان این را ندارند که او را از کارش برکنار کنند یا توان این را داشته باشند به او بگویند به ما پاسخگو باش. همان قسم یک شهردار، همان قسم رئیس امنیت یا هر گروه دیگر. همه را رئیسجمهور، یک فرد انتخاب میکند و توان حذفکردن دارد؛ بههمینخاطر در افغانستان ضمن تمام مشکلات چاپلوسمحوری یک مشکل کلان دیگر شده. تمام افراد به جای اینکه کوشش کنند به مردم نزدیک باشند و نیازمندی مردم را برطرف کنند، به سلطان نزدیک میشوند که رضایت سلطان را به دست بیاورند. تملقگرایی و چاپلوسگرایی است که متأسفانه یک اصل شده.
تمام حرف ما در مسئله مذاکرات این است که این فرصت آنجا داده شود، اصل مشکل گفته شود تا بتوانیم آینده افغانستان یک آینده باثبات باشد، همه خود را در آن ببینند، دیگر فرصت برای اختلافات بیشتر و جنگ دوباره ایجاد نشود. در غیراینصورت امروز اگر طالب آمد و صلحی انجام شد، یک قسم صلحها ۱۰ بار انجام شده و گروه دیگری میآیند و باز آن گروه جنگ ادامه پیدا میکند، مشکلات افغانستان ادامه پیدا میکند و افغانستان به صلح و ثبات واقعی نمیرسد.
شما مبارزه چریکی را آموزش دیدهاید؟
(میخندد). خدا آن روز را نیاورد. اگر آن شرایط پیش بیاید، برای آن روز خواب میبینیم.
منظورتان را متوجه نمیشوم.
باید یک فرهنگسرای مشترک بین ایران و افغانستان ایجاد شود، متأسفانه روزبهروز دیالوگ ما دورتر میشود. خوابدیدن یعنی اینکه اگر روزش بیاید، خواهیم دید. امیدواریم اگر آن روز بیاید، آماده باشم، اگرچه خدا نکند که آن روز بیاید.
پس دوست ندارید بگویید چریک هستید یا نه.
یکی از نشانههای چریک این است که خودش را چریک نمیگوید.
در کتاب خاطرات مادرتان خواندم که گویا پدر تمایل داشتند اگر خانواده مجبور شد در جایی غیر از افغانستان زندگی کند، به ایران مهاجرت کنید. آن زمان بسیاری از مقامات افغانستان به ایران آمده و سکونت داشتند. خانواده شما چه زمانی به ایران آمد و چه مدت ماندید؟
بلافاصله بعد از شهادت پدرم که در سنبله (شهریور ماه) سال ۱۳۸۰ اتفاق افتاد شش ماه بعد یادم است آخرهای بهمن بود، به طرف ایران حرکت کردیم به خاطر اینکه زمانی که در تاجیکستان بودم، بهترین مکتب تاجیکستان در سفارت ایران بود و بسیار خاطرات خوشی از آن مکتب دارم یک مکتب فوقالعاده بود، سطح درسی و مدرسهاش در تاجیکستان بسیار فوقالعاده بود. بنیاد درسی من در مدرسه ایرانی در دوشنبه تاجیکستان گذاشته شد. به آن نسبت با خانواده تصمیم این بود که این بنیاد گذاشته شده و باید ادامه پیدا کند یا به کشور دیگری برویم باز در آن کشور درس دیگر و قضایای دیگر که جنجالهای خودش را دارد، بهتر است همین درس ادامه پیدا کند و بدون شک من متشکر از تمام دوستان هستم که از طرف جمهوری اسلامی ایران همکاری کردند و زمینه تحصیل و زندگی برای ما در ایران فراهم شد. تقریبا هشت سال در ایران بودیم تا دوران تحصیل در اینجا تمام شد و بعد از آن به طرف انگلستان رفتم.
فقط در مشهد بودید؟
بله، چون از خانوادههای مجاهدین در آن زمان در ایران زیاد بودند. داییها چهار سال قبل به مشهد رفته بودند و ما هم به آنجا رفتیم.
زمانی که شما به انگلستان رفتید بقیه افراد خانواده در مشهد ماندند؟
بله. مادرم و دو تا از خواهرانم در مشهد هستند، به خاطر اینکه درس آنها هنوز تکمیل نشده. بقیه ما دنبال تحصیلات خود در بیرونتر رفتیم. خواهرانم به مصر رفتند. من به انگلستان رفتم. اما بقیه آنجا ماندند.
تصویرتان از ایران تصویر خوبی است؟ تصویرتان از ایرانیها چطور. رابطه ایرانیها با شما در سالهای اقامت رابطه خوبی بوده؟
واقعا از اینکه در ایران هموطنان زیادی از ما بودند و زمینهای برای اینکه تحصیل و زندگی باشد و برای هموطنان زیادم زمینه کار باشد، فرصت خوبی بود و جا دارد در قدم اول از همه مردم ایران تشکری کنم. اما درعینحال هر بودنی در هر خانهای بین برادران مسائلی دارد. بدون شک که تجربیات تلخی را هم دارم از بعضی مسائل نژادپرستانه که اتفاق افتاد در مقابل خودم، حتی در مدارس. مثلا مؤلفین بودند و برای من یک مقدار ناراحتکننده بود، اما همیشه این اتفاقات را شخصی میدانند که اشخاص آن احساس را دارند و یک نفر به آن درایت نرسیده. درعینحال یک در مقابل یکمیلیون دوستی بود که من داشتم، معلمان و استادان و دوستانی داشتم که نسبت به افغانستان با دید و اشتراک تمدنی و اشتراکات کلان میدیدند و از آن زاویه الحمدلله بسیار خوب بود. اما فکر میکنم بهمراتب با حضور رسانههای اجتماعی و ارتباط بیشتر مردم بهتر شده. در آن زمان یک مقدار دید نسبتا بستهتر بود در نبود رسانههایی که بتواند مردم را وصلتر کند. اما حالا بهتر است. اما چیزی که آرزو دارم این است که ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و حتی آذربایجان برسیم به یک نکته با این درک و فهم که همه ما مربوط به یک حوزه مشترک تمدنی هستیم. اختلافاتی که ما و شما داریم به زیباییهای ما میافزاید. اگر همان فرد پنجشیری هم باقلاقاتوق ایران را بخورد، یا ایرانی هم همان قروتی پنجشیر را بخورد یا بورانی مزاری را بخورد مزه ندارد. زیبایی در تنوع ما و شماست. یک ایرانی میتواند موسیقی افغانی یا تاجیکی گوش کند، یا موسیقی پنجاب و هند و پاکستان یا ازبکستان. ما در این حوزه مشترک تمدنی تنوعهایی داریم که هر چه غذاهایمان متنوعتر شود، زیبایی سفره ما بیشتر میشود. از لحاظ فرهنگی هم زیباییهای تنوع داریم. متأسفانه در قبل این تنوع را بهعنوان یک نقطهضعف میدیدند. الحمدلله تغییراتی در جامعه ایران آمده که این تنوعها را بهعنوان زیباییهای حوزه تنوعیمان بدانیم در اشتراکات و نزدیکشدن این حوزه تمدنی که برای تمام کشورها از جمله افغانستان، ایران و ازبکستان یک قدرت و قوت عجیب و فوقالعاده میدهد انشاءالله کوشش کنیم. در غرب اروپا که من زندگی کردم، در آنجا میگردند پیدا کنند که کجا نقاط اشتراک پیدا میکنند تا به یک ترتیب بدنههای خود را نزدیک به هم بسازند. از باشگاه فوتبال بگیرید تا فیلمهای سینمایی و هزار و یک گپ دیگر که یک نقاط اشتراکی بین کشورها و انسانها پیدا شود. ما و شما هزار نقطه اشتراک داریم، در رابطه با آنها صحبت نمیکنیم، در رابطه با نقاط اختلافی صحبت میکنیم. لهذا امیدوار هستیم روی اشتراکات تمدنی و حوزه مشترک تمدنی یک روایتسازی محکم صورت بگیرد؛ چه دولتها، چه مردمها و چه نهادها و مخصوصا حوزه رسانه که شما دوستان در آن دست طولایی دارید که در این ارتباط بیشتر بنویسند و مردم ایران بیشتر آگاه شوند که دوشنبه، تاشکند، کابل، مرو و اسلامآباد هم خانه خودشان است. همان قسمی که قبلا این احساس موجود بوده. بسیاری از اساتید من که سنشان یک مقدار بالاتر بود خاطراتی از سفر به افغانستان و هماهنگی و اشتراک تمدنی را برای ما قسم میکردند که متأسفانه در زمان نسل ما موجود نبود. لهذا باور ما این است که در مورد افغانستان و ایران طبق آن شعر معروف: «هر کجا مرز کشیدند بیا پل بزنیم».
درحالحاضر با مقامات مسئول ایرانی در ارتباط هستید؟ متوجه شدم پدر شما با ایرانیان بسیار زیادی از مقامات وزارت خارجه و سپاه و حتی اعضای شورای ملی آن دوران نشست و برخاست داشته.
ما با جمهوری اسلامی ایران جدا از روابط مردمی و دوستی الحمدلله در سطح جمهوری اسلامی و نمایندهها دید و بازدید و صحبت داشتیم. روز قبل با آقای طاهریان یکی از دوستان پدرم دیدار داشتم. خنده و شوخی هم داشتیم و یاد قدیم و خاطراتمان کردیم. الحمدلله روابط بسیار حسنه با آنها دارم و این برگرفته از باور دینی من است که همیشه آدم با دوستها و همراهان پدر خود دوست و همراه باشد.
منبع: روزنامه شرق، زینب اسماعیلی