عاطفه چوپان - سرنوشت داستان عجیبی برای هر یک از ما زیر سر دارد، آنقدر عجیب که در انتها اگر به تمام روزهایی که از سر گذراندیم نگاهی گذرا بیندازیم از خودمان میپرسیم آیا این ما بودیم که تمام این روزها را پشت سر گذاشتیم؟ گاه این بازی تا آنجا پر فراز و نشیب میشود که ما را از ورطهای به ورطه دیگر میکشاند و البته همه اینها از ما فقط انسانی قویتر و باتجربهتر خواهد ساخت. هر چه بازی سرنوشت با ما بیشتر شود ما همچون فولادی آبدیده سختتر و مقاومتر میشویم و البته نگاهمان هم به دنیای اطرافمان شفافتر خواهد شد. روایت امروز ما روایت حسین دیهیم است، پیشکسوت تیم فوتبال ابومسلم در دهه 60، فوتبالیستی که فوتبال را از زمینهای خاکی نخریسی شروع کرد و در فوتبال خراسان تا آنجا خوش درخشید که یکی از بازیکنان خوب ابومسلم در دهه 60 بود و به تیم ملی جوانان هم دعوت شد. دیهیم به بازی خوب با هر دو پا معروف بود و در پست هافبک چپ و راست به خوبی ظاهر شده بود.
فوتبالیست آن روزها امروز ورزش را کنار گذاشته و به شعر و ادبیات و هنر و موسیقی روی آورده است. هر چند به یاد آن روزهای فوتبال هنوز رابطه خوب و تنگاتنگی با پیشکسوتان همدورهاش دارد اما وقتش بیشتر در هنر و ادبیات و موسیقی و البته با نوههایش میگذرد. در واپسین روزهای 54 سالگی حسین دیهیم پای زندگی پرفراز و نشیب این ورزشکار و هنرمند منطقهمان مینشینیم...
فوتبال برای حسین دیهیم چطور شروع شد؟
در منطقه نخریسی و در خیابان فدائیان اسلام به دنیا آمدم. فرزند خانوادهای شلوغ و پرجمعیت و البته هنری بودم اما منطقه ما پر بود از زمینهای خاکی فوتبال که یکی از این زمینها زمین معروفی به نام تکنیکال بود که خیلی از فوتبالیستهای معروف از جمله علی پروین پیشکسوت تیم فوتبال پرسپولیس البته در سفری که به مشهد داشت، هم در همین زمین فوتبال بازی کردهاند. 13 سالم بود که فوتبال در همینجا برایم جدی شد، در آن زمان که اتفاقا با روزهای انقلاب و بعد هم جنگ همراه بود تیم و لیگ و ... به این شکل نبود، تیمها محلی و در مرحله بعد منطقهای بود و من در تیم محلی عدل بازی میکردم و در یکی از مسابقات تیم وفادار که تیم خوبی هم بود من را برای تیم جوانان خودشان جذب کردند و از آنجا به بعد مسیر فوتبالی من با سرعت بیشتری رو به پیشرفت طی شد و سرنوشت زندگیام به این سمت و سو کشیده شد چرا که این تیمها جزو تیمهای استعدادیاب آن روزها به حساب میآمدند و از اینرو بازی در آنها برای هر فوتبالیستی مهم بود. یک سال در تیم جوانان وفادار بازی کردم و سرانجام اولین مسابقات باشگاهی بعد از انقلاب با نام جام شهید بهشتی که به متولیگری دانشگاه فردوسی برگزار میشد کلید خورد. چند سالی بود که بین تیمها چنین مسابقهای برگزار نشده بود بنابراین این جام اهمیت زیادی در فوتبال آن روزها داشت.
آن سالها هنوز زیاد مسابقات فوتبال زیر نظر فدراسیون نبود و هر چه بود همت استاد زردکانلو برای فوتبال بود. از طرفی جنگ هم تازه تمام شده بود و آن روزها ما تا چندین سال بعد از انقلاب حتی مسابقات باشگاهی کشوری نداشتیم چرا که خب انقلاب شده بود و همه چیز کشور باید دوباره از نو ساخته میشد و این طبیعتا زمانبر بود. در روزهای آشفته و عجیب و غریب آن روزها من سالهای اوج فوتبالی خود را پشت سر میگذاشتم و این قطعا در زندگی فوتبالی من هم اثرات خودش را میگذاشت.
از سال 70 رفته رفته مسابقات جان گرفت و ایران را به 4 منطقه کلی تقسیم کردند و تیمها ابتدا در منطقه خود با هم مسابقه میدادند و ما در منطقه یک بودیم که شامل تیمهای خوبی مثل گیلان و مرکزی و کرمانشاه و سمنان و ... بود، آن سال تیم ابومسلم و نساجی مازندران به لیگ ایران راه پیدا کردند و این برای ما موفقیت بزرگی بود.
به یاد دارم که اولین دوره لیگ با 12 تیم شروع شد که یکی از آنها ابومسلم بود و 4 سالی مسابقات به صورت کلنی و در لیگی به نام قدس برگزار میشد و به یاد دارم که یک سال هم اصفهان در آن مسابقات قهرمان شد، از آن لیگ بازیکنان بزرگی مثل احمد عابدزاده خوش درخشیدند.
سال 62 و 63 به تیم جوانان خراسان و در همان سالها به تیم ملی جوانان نیز دعوت شدم اما به دلیل مشکلات برون مرزی که جنگ برای ما به وجود آورده بود تا چند سال تیم ملی جوانان در مسابقهای شرکت نکرد و این طور شد که من هم فرصتی برای حضور در رقابتهای ملی پیدا نکردم.
تا اینجا همه چیز در زندگی فوتبالی شما در اوج بود، بردهای پیاپی، حضور موفق در لیگ ایران، دعوت به تیم ملی جوانان و تیم جوانان خراسان، در این بین چه شد که در 30 سالگی به ناگاه زندگی فوتبالی حسین دیهیم مثل یک کات سینمایی تمام شد و دیگر حرکتی برای آن ثبت نشد؟
در همه مصاحبههایم گفتهام از فوتبال و از کسی در فوتبال گلایهای ندارم و هیچ وقت هم به اینکه چه شد که از فوتبال رفتم و دیگر هم برنگشتم اشارهای نکردم اما خب حالا که داستان به اینجا رسید میگویم، سال 74 بود و اوضاع تیم ابومسلم زیاد خوب نبود، آخرین بازی ما در اصفهان بود و کلا 12 بازیکن بودیم. اوضاع در حدی بد بود که وقتی دندهام آسیب دید هم بازیکنی نبود که به جای من به زمین بفرستند و من هم با همان دنده شکسته برای ابومسلم بازی کردم و البته بازی را یک هیچ باختیم. در آن سالها ما با عشق بازی میکردیم و من هم عشقم ابومسلم بود و برای آن تیم هیچ چیز کم نگذاشتم. از آن بازی که برگشتیم دیگر قرارداد من که یک ساله بود تمام شد، آن روزها تیم جدیدی به نام پیام سر برآورده بود که بسیار هم قوی بود و بازیکنان خوبی هم جذب میکرد و به من هم پیشنهاد داد، خب من هم هنوز 30 سالم بود و دلم میخواست حالاحالاها فوتبال بازی کنم پس دعوت پیام را با توجه به اینکه دیگر قراردادی با ابومسلم نداشتم قبول کردم. برای گرفتن رضایتنامه که رفتم ابومسلم گفتند قراردادها سه ساله شده و تو هنوز اینجا قرارداد داری و رضایتنامه ندادند و البته دیگر هم من را جذب نکردند و این شد که ماندم بیتیم و این طور یک دفعه و فقط برای یک رضایتنامه که ابومسلم نداد زندگی فوتبالی من تمام شد.
نمیگویم آن روزها سخت نگذشت که گذشت. من سالها فوتبال بازی کرده بودم و هیچ چیز را به خوبی فوتبال نه بلد بودم نه دوست داشتم، چند ماه تمام سرگردان و ناراحت بودم حتی از خانه هم بیرون نمیآمدم، اما سرانجام پذیرفتم که زندگی جریان دارد و این پایان راه من نیست. همین است که حالا هر کس از من میپرسد گلهای شکایتی؟ میگویم هیچ. خداحافظی از فوتبال آنقدرها هم برایم بد نبود و زندگیام این روزها در مسیر دیگری جریان دارد، آدم در گذر زمان در مییابد که حتی علایق هم ممکن است فرق کنند، پس من در همان سالها بود که به اصل خودم برگشتم و به سراغ موسیقی رفتم.
و ما هم میرسیم به سؤالی که از ابتدا میخواستیم بپرسیم. حسین دیهیم در خانواده موسیقیدان و هنری متولد شد، پدر، عموها و برادرها خیلی حرفهای موسیقی کار میکردند. در چنین خانوادهای چشمتان را به دنیا گشودید و در روزهای جوانی از فوتبال و ورزش که حداقل در ظاهر خیلی از هنر و موسیقی بیگانه است سردرآوردید، چطور شد؟
2 دلیل عمده وجود داشت، اول اینکه ورزش برای بچههای آن زمان تنها سرگرمی موجود بود، در دهه 50 و 60 مثل این روزها سرگرمی بچهها متنوع و گسترده و عجیب و غریب نبود. ورزش بود و ورزش و خب در این بین فوتبال قطعا برای ما جذابیت بیشتری داشت. موضوع مهم بعدی این بود که روزهای سرنوشت ساز نوجوانی و جوانیام با روزهای انقلاب و جنگ همراه شد، آن روزها موسیقی جایی در جامعه نداشت، حمل ساز هم جرم محسوب میشد و خب موسیقیدانی و نوازندگی اصلا انتخاب خوبی در آن سالها به نظر نمیرسید. من در خانوادهای دنیا آمدم که اسباببازیهایم سازها بودند، انواع سازها از بادی و کوبهای بگیر تا زهی، یاد گرفتن ساز البته اجتنابناپذیر بود و من هم علاقه داشتم و از هر کدامشان چیزی آموختم اما آن را تا وقتی از فوتبال فاصله گرفتم جدی دنبال نکردم.
طیف علایق حسین دیهیم انگار خیلی متنوع و گسترده است و این برای ما جالب است.
به نظرم کودک درونم فعال و بازیگوش است و در هر دوره من را به رفتن راههای جدید وا میدارد و تجربههای جدیدی هم میکنم. از 31 سالگی به دنبال علایق جدیدم رفتم و شعر و موسیقی و ادبیات را شروع کردم. الان به صورت خیلی خصوصی کیبورد و گیتار تدریس میکنم و شعر هم زیاد گفتم که البته هیچ کدام را چاپ نکردم و اکنون هم در حال نوشتن کتاب زندگی خودم با عنوان «بچه مطرب» هستم. در این بین یک کافیشاپ را هم با همسرم میگردانیم که البته کافی شاپ بیشتر علاقه همسرم است. البته زندگی ورزشی من هم تنها به فوتبال ختم نشد بلکه در مسابقات دوومیدانی و کشتی و پینگ پنگ هم مقام دارم و 2 سال پیش هم بعد از سالها رفتم سراغ بادی بیلدینگ و در رده سنی خودم قهرمان استان شدم. در این بین بیش از هر چیزی فوتبال در زندگی من پررنگ بود و نمیدانم اگر آن سال ابومسلم به من رضایتنامه را داده بود الان سرنوشتم چطور رقم میخورد اما در هر حال از چیزی که این روزها میگذرد خیلی راضی هستم. علایق خودم را دارم که درصدر همه آنها نوههایم هستند که از وقت گذراندن با آنها لذت میبرم و یکیشان خیلی به فوتبال
علاقهمند است.
این سؤال شاید برای شما تکراری باشد اما خب وقتی فوتبال نشد چرا نرفتید سراغ مربیگری؟ علاقه نداشتید یا باز این هم داستانی پشت پرده داشت؟
اتفاقا مربیگری به ویژه برای سنین پایه خیلی مورد علاقهام بود و خیلی هم همین یکی دو سال اخیر پیگیر آن بودم و با جمعی از پیشکسوتان تیمی راه انداختیم به نام «توربو» که نام یکی از تیمهای موفق و معروف قدیمی بود و اتفاقا با همین تیم در لیگ استان هم قهرمان شدیم اما بازگشت به فوتبال بعد از 23 سال آسان نیست. در این فاصله خیلی چیزها تغییر کرده است. مبنا دیگر این روزها مثل گذشته عشق و مرام و معرفت نیست و سیاسی بازی و پول جای آن را گرفته و همین است که پیشکسوتانی که بعد از سالها باز به عرصه ورزش برمیگردند در آن دوام نمیآورند و از فوتبال زده میشوند و این اتفاقی بود که برای من و دیگر پیشکسوتان هم در تیم توربو افتاد و با وجود اینکه از این کار خیلی لذت میبردیم اما به دلیل مسائل حاشیهای قادر به ادامه نبودیم. شرایط ما مثل اصحاب کهف بود که بعد از چند سال از خواب بیدار شدند و دیدند دیگر سکههایشان در بازار خریداری ندارد. همه قدیمیها البته از وضعیتی که این روزها بر فوتبال حاکم است گلایه دارند اما در این بین آنها که همیشه به فوتبال نزدیک ماندند باز به هر نحوی با شرایط کنار آمدند اما برای ما که چند سال از فضا دور بودیم بازگشت دوباره ممکن نیست.
در روزهای فوتبال مرام و معرفتی، استعدادها زودتر ستاره میشدند یا در روزگار دلالها و دستهای پشت پرده؟
در اینکه این روزها نسبت به زمان ما فوتبال خیلی علمیتر شده است، شکی نیست، چیزهایی که امروز فوتبالیستها در تیمهای پایه یاد میگیرند شاید در آن زمان ما در تیم ملی هم یاد نمیگرفتیم اما آن زمان استعدادها فرصت بروز بیشتری داشتند و راه برای ستاره شدن هموارتر بود، الان با اینکه بازیکنان خوب بیشترند اما سیستم مریض و مافیاگونه شده است و همین هم کار را خیلی سخت میکند.
پیشکسوت آن روزهای تیم دوستداشتنی ابومسلم وضعیت این روزهای فوتبال خراسان را چگونه میبیند؟
مشهد همیشه یکی از قطبهای بیبدیل فوتبال کشور بوده است، چه همان روزهایی که ابومسلم در لیگ ایران میدرخشید چه آن روزها که سیاهجامگان با مشکلات متعدد دست و پنجه نرم میکرد چه امروز که امیدها با تیم شهر خودرو به لیگ و آسیا زیاد شده است، در این بین آنچه فوتبال ما نه تنها در خراسان که در کل ایران از آن لطمه میخورد لزوم حمایت دولتی است، تیم سیاهجامگان با تلاشهای زیاد آقای عباسی و برای زنده کردن نام ابومسلم دوباره برپا شد اما چون تیمی بود خصوصی و بدون پشتوانه دولتی با مشکل مواجه شد و دوام نیاورد و البته ناگفته نماند که دولتی بودن تیمها هم زیاد به نفعشان نیست و آنها را درگیر سیاسیبازی و مشکلاتی میکند که اصلا ربطی به فوتبال ندارد. الان پدیده ویترین استعدادهای خراسان است، هر چه تعداد این ویترینها بیشتر باشد فرصت بروز ستارههای بومی هم بیشتر خواهد بود و قطعا انگیزهها هم بیشتر میشود.
زمانی تیمها با عشق و تنها عشق کار میکردند و بازیکنان قراردادها را سفید امضا میکردند و به تیمها وفادار میماندند و مثل این روزها نبود که یک بازیکن امروز در استقلال باشد فردا در پرسپولیس و پس فردا در تراکتور. مرام و معرفت و عرق و علاقه بود که الفبای فوتبال آن روزها را میساخت، چیزی که این روزها آن را به ندرت و کمرنگتر میبینیم. حتی هواداری هم این روزها دستخوش تغییر شده است و کریخوانیها و کلکلها خالهزنکی شده و از اصل طرفداری به دور است.
این روزها از فوتبال چه برایتان مانده است؟
البته که من طرفدار دو آتیشه پرسپولیسم و خب فوتبال را قطعا دنبال میکنم، با توجه به آنکه رابطهها در فوتبال با عشق بود هنوز هم رابطه بین پیشکسوتان حفظ شده است و ما جلسات ماهانه برگزار میکنیم و از حال هم باخبریم و راهگشا و گرهگشای مشکلات هم نیز هستیم.
و حرف آخر...
تنها چیزی که از سالهای پرفراز و نشیب زندگی دستگیرم شد این بود که هر سنی تجربیات خاص خودش را دارد و آدم در هر مقطع میتواند علاقه منحصر به فردی را دنبال کند، زندگی یک خط صاف نیست بلکه بالا و پایین دارد و این خاصیت زندگی است، نباید از تغییر ترسید و باید با آن همراه شد و به آن آهنگی خوش داد. مقابله و سردرگمی در برابر تغییراتی که زندگی برای ما به ارمغان میاورد فقط ما را فرسوده میکند و در مقابل انعطافپذیری است که زندگی را برای ما خوشایند میسازد. برای من جدایی از فوتبال یک توفیق اجباری بود که من را با دنیای شیرین ادبیات و شعر پیوند داد و به موسیقی که اصل خودم بود بازگرداند اگر چه شاید هنوز هم دلم میخواهد ورزش بیشتر ادامه مییافت اما از احوال این روزها به هیچ وجه ناراحت نیستم و زندگی این روزها با هنر و ادبیات و البته نوههایم بسیار شیرین میگذرد.